دو نمونهی خیلی گویا پیش روی ماست. اول این اطلاعیهی وزارت اطلاعات است که باعث بیآبرویی دستگاه اطلاعاتی کشور شده است. میگویند در جریان ماجراهای عاشورا دو نفر «دیپلمات آلمانی» را دستگیر کردهاند. آلمان بلافاصله واکنش نشان میدهد که هیچ دیپلمات ما دستگیر نشده است. این قصهی «یوگی و دوستان» که بیشتر به کارتونهای برنامهی کودک شبیه است، از کجا سر از اطلاعیهی وزارت در می آورد؟ چرا میتوان ادعای نامدلل کرد و دروغ به این بزرگی را گفت و بعد هم توقع داشت کسی نفهمد؟ منطقاش ساده است: برای مصرف داخلی ادعا میکنیم دو نفر «دیپلمات» آلمانی (خارجی، بیگانه) را گرفتهایم که کارشان «اغتشاش» بوده. تکذیبی هم اگر از سوی دولت مربوطه بیایید، چون رسانههای داخلی دست خودمان است و ما پوششاش نمیدهیم، «مردم نخواهند فهمید»! آخر چرا این قدر دروغ و ادعاهای بزرگی اثباتنشده؟ مگر دادستان تهران نگفته بود اینها آلمانی عادی هستند؟ چرا این ادعای بزرگ؟ چرا برای اینکه مردم را متقاعد کنید در این ناآرامیها دست خارجیها در کار بوده است، میروید به سمت دروغ گفتن آن هم دروغهای بزرگی که به سرعت افشا میشود و آبروی خودتان و دستگاهتان را میبرید؟ یعنی یک نفر آدم عاقل در آن وزارتخانه نمانده است که بگوید برای فریب دادن افکار عمومی هم باید باهوش بود؟ این نویسنده خوب و درست گفته است که این اطلاعیهی یک تحلیل سوررئال است نه خبر! و گرنه وقتی که دادستان تهران گفته است: «این تبعه آلمانی بازداشت شده یک گردشگر است و کاردار اروپایی نیست»، چرا باید آبروی خودتان را با این خبرسازی رسوا ببرید؟ مگر دیپلماتِ یک کشور خارجی بودن آن هم در کشوری مثل ایران را میتوان به سادگی پنهان کرد و مخفی نگاه داشت؟ مگر میشود با خیالبافی یا توهم کسی را دیپلمات کرد؟ لااقل میگفتید «جاسوس» که اینقدر ماجرا رسوا نشود. خودتان عقل ندارید؟
نمونهی دیگرش دو نفری است که اعدام کردهاند. بگذارید بخشی از نوشتهی آق بهمن را نقل کنم:
«دو جوان را به دلیل آنکه در خانهشان مینشستهاند و نقشه براندازی میکشیدهاند و یک سایت هم داشتهاند که توش به نظام فحش میدادهاند گرفتهاند. آن هم دو ماه قبل انتخابات. بعد از مدتی … انتخابات شده و کلی آدم را گرفتهاند و خواستهاند بیاورند در دادگاه جلوی دوربین. کسی از چهرههای شناخته شده یا حتی کسی از معترضان واقعی را نتوانستهاند آنقدر بشکنند که بیاید جلوی دوربین و بگوید از خارج مستقیماً پول و دستور میگرفته که برود در خیابان و شیشه بشکند و بانک آتش بزند و آدم بکشد. این دو تا را گیر آوردهاند. در مورد یکیشان (به گفته نسرین ستوده وکیلش) خواهر باردارش را هم بازداشت کردهاند و آوردهاند گذاشتهاند جلوش که اعتراف کن تا در پرونده اصلیات تخفیف قائل شویم. او هم نهایتاً بعد از فشارهای زیاد رضایت میدهد. آن یکی هم بعد از فشار زیاد و با همین وعده رضایت میدهد که نقش را بازی کند. بقیهاش را هم که همه دیدیم. نمایش در دادگاه و حکم اعدام و تایید حکم در دادگاه تجدیدنظر و اجرای مخفیانه حکم.»
همه میدانند که این دو جوانِ اعدام شدهی بینوا – که اعتراضشان به حکومت ولو با سایت درست کردن، مطلقاً باعث سرنگونی نظام نمیشد – اعدامشان هیچ ربطی به ماجراهای بعد از انتخابات ندارد. پس چرا اعدام اینها و جرمشان را به ناآرامیهای پس از انتخابات ربط میدهند؟ یا مثلاً چرا وقتی در فلان انفجار کسی را میگیرند و اعدام میکند، آن فرد یا افراد اساساً پیش از وقوعِ آن انفجار دستگیر شده بودند؟ این نمونهها زیاد هستند و اصلاً تازه نیستند ولی حکایت از ماجرایی عمیق و تکاندهنده در کشور دارد: دروغگویی و فریب تبدیل به عادت ثانویه و راسخ دستگاههای دولتی شده است. وقتی نتوان با صداقت و درستی دلیل واقعی چیزی را پیدا کرد، ناگزیر باید دروغ گفت (چون اگر دروغ نگویند صدمهی جدی به جایگاهی میخورد که در آن واقع شدهاند). ضعیفچزانی هم که شده است بخشی از سیاست اینها. هر که زورش کمتر و ناشناختهتر باشد، زودتر قربانی میشود. هر کسی را که آسانتر بشود به او اتهام زد و سرش را زیر آب کرد و مجازاتهای شدیداً نامتناسب با جرمِ ادعاییاش برای او برید، البته طعمهی بهتری است برای ترساندن دیگران. به بزرگترها که نمیشود دست زد. هنوز که هنوز است قصهی فرزندان هاشمی را هر روز علم میکند، ولی حتی یک بار آنها را به هیچ دادگاهی نمیبرند – شاید به این دلیل که واقعاً هیچ مدرک و سندی علیه جرایم ادعایی آنها نیست. ماجرای آنها و جنجالی که بر سر هاشمی به پا شده، به خیلی وقت پیش از انتخابات بر میگردد ولی هنوز همه چیز در حد ادعا و شاخ و شانه کشیدن باقی مانده است. هر چه هست، قاعده ضعیفچزانی است و با احتیاط برخورد کردن با آنها که شناخته شدهاند و نمیشود واقعاً دست به آنها زد. این البته نشانهی ترس و عدم اعتماد به نفس است. یعنی حتی در قانونگریزی و تفسیر به رأیشان هم جسارت ندارند.
چرا شما با این حجم عظیم از دروغهایی که روز به روز میسازید و میتراشید، توقع دارید آدمهای سالم و آگاهی که دستکم ایمان دینی دارند که دروغ گفتن از معاصی بزرگ است، حرفِ شما را باور کنند یا فکر کنند که بقیهی حرفهاتان هم راست است؟ میدانید که در هر نظام دیگری وقتی چنین خبط بزرگی از یک دستگاه مهم امنیتی سر بزند، مقامات بالایاش بلافاصله توبیخ و از مقامشان عزل میشوند؟
خلاصهی ماجرا همین متاستاز دروغ است که امروز تبدیل شده است به وضعیتی که تمام جامعه را به آشوب کشانده است. حال هی بیایید و در شیپور «فتنه» بدمید! هی بگویید میخواستند نظام را سرنگون کنند! دیگر کار شما از قصهی چوپان دروغگو گذشته و چنان پیدرپی دروغ به هم میبافید که روی پینوکیو را سفید کردهاید!
مدتهاست که فکر میکنم تحلیلگرانی که همیشه و در همه چیز دست خارجی را میبینند – و کم مانده بگویند روز آفرینش هم سیا و موساد با ابلیس همدست بودند – یا حتی زلزلهی هاییتی را به آزمایشهای علمی آمریکاییها نسبت میدهند، خیلی خیلی زیاد فیلمهای علمی-تخیلی هالیووودی تماشا میکنند. امروز با این قصهی «یوگی و دوستان» به این نتیجه میرسم که ذهن گردانندگان این ماجراها، بیشتر ذهن کودکانه است و وقتشان را با تماشای کارتونهای برنامهی کودک باید پر کنند، نه پرداختن به سیاست و مدیریت کشور. کی شهامت راست گفتن پیدا میکنید؟ کی دست از خودفریبی و دیگرفریبی برمیدارید؟ چرا جوری سیاستورزی کردهاید که اولین واکنش همه یا این است که «دروغ میگویند» یا بلافاصله از خود میپرسند «چقدرش راست است»؟
همیشه لازم نیست برای اینکه صفت دروغگو به اینها اطلاق شود، مو به مو همهی حرفهایشان دروغ باشد. کافی است در هر خبری که میدهند یکی دو تا دروغ باشد. جمع که بزنی میشود یک خروار دروغ. نمیشود گفت حالا چون بعضی جاهاش راست است، نباید اسم اینها را دروغگو گذاشت. دروغ، دروغ است. شاخ و دم ندارد.
مطلب مرتبطی یافت نشد.