این متن در ابتدا، با مشورت پارهای از دوستان، به قصد انتشار در موج سبز آزادی نوشته شده بود و بنا را بر این نگذاشته بودم که مطلب را در ملکوت منتشر کنم. انگیزهی عدم انتشار مطلب در اینجا این بود که این تصور پیش نیاید که «زحمات شبانهروزی» آن دوستان نادیده گرفته میشود یا بهانهای به دست بدخواهان بیفتد، لذا مطلب برای موج سبز آزادی ارسال شد و البته بیدرنگ و بیدریغ پاسخی آمد که انتشار چنین متنی در چنان سایتی امکانپذیر نیست. این پاسخ البته کار مرا آسانتر کرد و همینجا باید بسیار سپاسگزار پارهای دوستان و گردانندگان موج سبز آزادی باشم که به صاحبِ این قلم در غلبه بر تردیدش یاری کردند.
دیرزمانی است که قصد داشتهام یادداشتی بنویسم دربارهی سیاست و زبان وبسایت موج سبز آزادی. برای این تعلل هم دلایلی داشتهام که جای شرحاش اینجا نیست. اما باور دارم که دیگر بعد از این همه وقت، مجال آن رسیده باشد تا نظرم را بیپرده و شفاف بگویم. چکیدهی سخن صاحبِ این قلم – و به عبارتِ دیگر نقدِ او – این است که متأسفانه در پارهای از مطالب موجِ سبز آزادی، زبان و ادبیاتی خشن، پروندهساز و دور از اخلاق، ادب و انصاف به کار بسته شده است. مدعای اصلی من این است که ادبیات کیهانی و زبان افتراساز و اخلاقگریز کیهانیان و رسانههای بیتقوایی که این روزها دامنگیر کشور ما شده است، به شیوهای دیگر در سوی مقابل رسوخ و نفوذ کرده است و همان شیوهی ضد-اخلاق و خشن، رنگ خود را به پاسخهای این سو زده است. توضیح و توجیه نویسندگان مطالبی از این جنس، پیوسته این بوده است که در این جنگ تبلیغاتی که حریف از هیچ تهتک و تهمتی ابایی ندارد و فشار سنگینی بر جنبش سبز وارد میکند، عیبی نیست اگر ما هم بتوانیم زخمی به گردهی مدعی بزنیم. این منطقی ساده و سادهساز است که نتیجهی بدیهیاش این است که هدف هر وسیلهای را توجیه میکند.
پیش از ورود به جزییات نقد، لازم است این نکته را متدکر شوم که پلیدکاریها و بیتقواییهای رسانههای حکومتی چیزی نیست که امروز بر کسی پوشیده باشد. غرض از تحریر این مختصر تنها عزم بر خود-تصحیح-گری است و پرهیز از فروافتادن به دام مغالطهها و نیرنگهای حریف. برای رسیدن به آزادی و در جستوجوی حقیقت، فرض و فریضه آن است که به شیوههای دشمنان آزادی و حقیقت متوسل نشویم. اگر ما نیز دچار همان شیوه باشیم – ولو در برابر دشمنانمان – نهایتاً تفاوت چندانی با آنها نخواهیم داشت و روزی که مصلحتهای دیگر اقتضا کنند، باز هم حقیقت قربانی خواهد شد. در نتیجه واجب است این هشدار را پیوسته به خود و دوستانمان بدهیم که همواره این انذار را آویزهی گوش کنیم که نباید این مبارزه را به هر قیمتی پیش برد. سیاست، همپایه و همپهلوی بیاخلاقی و عبور از اخلاق نیست.
در مطلبی که در موج سبز آزادی با عنوان «قدرتطلبی و کودتاگری فرهنگی با نقاب فرهنگ دوستی» منتشر شده است – و شباهت غریبی میبرد به نوع نوشتههایی که با ادبیات برنامهی «هویت» تولید میشد و میشود – به معنای دقیق کلمه «پرونده»ای برای حداد عادل ساخته شده است که اجزای مختلفی از آن مشتمل بر لغزشهایی است که در بالا وصف کلیاش آمده است. در زیر به ذکر نمونههایی میپردازم که موضوع را روشنتر میکند.
نویسندهی متن آورده است که: «حیثیت علمی او نیز با بیرون راندنش از دانشگاه توسط دانشجویان و برگزاری مراسم دفاع یکی از دانشجویانش در خارج از دانشگاه به دلیل اعتراضات دانشجویی با صدمه جدی مواجه شده است». گویا جلسهی دفاع مزبور متعلق به یکی از دانشجویان دکتری انجمن حکمت است که حداد عادل مشاور پایاننامهاش بوده که البته این مراسم بسیار خلوت برگزار شده است. حد توصیف را نباید به اغراق کشانید.
نویسنده آورده است: «وی که فیزیک را موافق طبع خود نیافته بود، در سن ۲۳ سالگی و در سال ۱۳۴۸ شروع به تحصیل در رشته علوم اجتماعی دانشگاه تهران کرد، اما یک سال بعد این رشته را نیز رها کرد». لحن نوشته به گونهای است که رها کردن یک رشتهی تحصیلی گویی امری است قبیح یا اینکه مثلاً حداد عادل عادت داشته از این شاخ به آن شاخ بپرد و به هر رشته نوکی بزند و این هم برای او کاری است در خور قدح. حال آنکه رها کردن هیچ رشتهای برای هیچ کسی جای عیب و ایرادی ندارد. نویسنده شاید مدعی شود که مشغول نوشتن زندگینامه است اما لحن و زبان نوشته حکایت از طعن و تحقیر دارد. زندگینامه را اینگونه نمینویسند. در سخن گفتن از رقیب و حریف و دشمن هم باید حد ادب، انصاف و اخلاق را رعایت کرد.
در متن آمده است که حداد «از همان ۲۳ سالگی فعالیتهای سیاسی خود را در دانشگاه ملی آغاز کرد و به همان دلیل هم توسط ساواک از تدریس منع شد. اما از انجا که به نظر روحیه سازگاری با قدرت از همان بدو فعالیتها در حداد عادل وجود داشته است و همواره مصلحت را بر حقیقت ترجیح میدهد ، وی با سازشهای پشت پرده موفق شد مجددا از سال ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۷ به تدریس در دانشگاه صنعتی آریامهر (صنعتی شریف فعلی) مشغول شود». در این جملات دو سه عبارت هست که سخت یادآور ادبیات کسانی است که در جناح مقابل و در دولت کودتا این روزها قلم به دستاند. این عبارات اینهاست: ۱. «به نظر روحیهی سازگاری به قدرت»؛ ۲. «همواره مصلحت را بر حقیقت ترجیح میدهد»؛ ۳. «با سازشهای پشت پرده». بیپرده میگویم که با خواندن این عبارت سخت بر خود لرزیدم. این ادبیات و این زبان، ادبیات و زبانِ بازجویان است. من و شما از کجا این روحیهی سازگار با قدرت را در حداد عادل جوان کشف کردهایم؟ مگر ما خدا هستیم؟ مگر احوال آدمیان این اندازه به سادگی قابل کشف است آن هم در زمانی که امروز پیش روی ما نیست و جزییات و دقایقاش بر ما مکشوف نیست؟ به فرض هم که بخشهایی از این احوال را بدانیم، مسلمانی و اخلاق به ما اجازه نمیدهد امور نهانِ آدمیان و ویژگیهای شخصیتی و روانی آنها را بر آفتاب بیفکنیم. ما از کجا میدانیم که حداد «همواره» مصلحت را بر حقیقت ترجیح میداده است؟ این اندازه شلختگی به خرج دادن در استفاده از قیدها، آن هم جایی که آرمان و آرزوی ما دفاع از آزادی، حقیقت و زیبایی است، حیرتآور است. ما از کجا از «سازشهای پشتپرده»ی حداد با خبریم؟ دو سه بار دیگر این عبارت را در ذهن بخوانید: «سازشهای پشتپرده». این عبارات ما را به یاد رسانههای دولت کودتا میاندازد. تمام هم و غم امروز ما این است که این ادبیات خشن، پروندهساز جای خود را به ادبیات سالم، اخلاقی و باتقوا بدهد که معیارهایی روشن داشته باشد نه اینکه هدفاش تخریب شخصیت افراد باشد.
در ادامه آمده است: «در سالهای پایانی عمر رژیم شاهنشاهی حدادعادل متوجه شد که حکومت آن دوره مانا نخواهد بود و به همین دلیل باید جای پای خود را علاوه بر دانشگاه در جای دیگری نیز محکم کند». جملهی آخر، جملهای است غیرمنصفانه. جدای از اینکه نیتخوانیهای بزرگی در آن هست، حداد عادل را باید بر حسب دستیافتهای علمیاش در کار علمی سنجید. این جمله هم بر منطق همان فرض قربانی کردن حقیقت در پای مصلحت استوار است که خللاش را پیشتر گفتیم.
نویسنده در متن آورده است که: «حداد عادل از ابتدای انقلاب به دلیل نقش فعال خود در ماجرای انقلاب فرهنگی و ایفای نقش به عنوان یکی از طراحان اصلی تئوری اسلامیکردن دانشگاهها به سمت معاونت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برگزیده شد». این نکتهای است بیاساس و غیرمنصفانه. این همه فرضیه بر هم بافتن و کنار هم نهادن، چیزی است در حد همانکاری که کیهان دربارهی خاتمی و جورج سوروس میکند یا نمونههای بیشمار دیگری که در زبان و ادبیات آنها هست. ما ناگزیریم در روایت ماجراها، حساسیت بیشتری به خرج دهیم و هیچ وضعیتی ما را از تعهد به حقیقت و وسواس داشتن در ارایهی درست و منصفانهی روایتها بینیاز نمیکند. در ادامهی همین جمله آمده است: «در طول این مدت وی حمایتهای بسیاری از تصفیه دانشجویان و اساتید سکولار و چپ انجام داد و آن را شرطی لازم و اصلی برای ایجاد حکومتی "اسلامی" میدانست». این نیز نکتهای است نادرست. او بسیاری از پژوهشگران و استادان چپ را در مراکز تحت مدیریت خود به کار گماشت.
نویسنده در ادامه آورده است: « پس از آن حداد عادل… با هزینه دولت، ریاست دانشنامه جهان اسلام را در رقابت با دایره المعارف اسلامی تاسیس کرد». این جملات شتابزدگی و بیدانشی نویسنده را آشکار میکند. گویا نویسنده اطلاع دقیق و درستی از تاریخ دانشنامهی جهان اسلام که از تولیدات بنیاد دایره المعارف اسلامی است ندارد. بنیاد دایره المعارف اسلامی البته با دایره المعارف بزرگ اسلامی که زیر نظر آقای بجنوردی اداره میشود تفاوت دارد. بر خلاف گفتهی نویسنده، چنین اتفاقی با هزینهی دولت نیفتاد. مؤسس بنیاد دایره المعارف اسلامی حداد نبود، بلکه خود آقای خامنهای بود. تا سالها مدیر عامل این بنیاد نیز دیگران بودند. از هنگام تصدی حداد بنیاد سامانی یافت و کارش شتابی گرفت و این بنیاد در رقابت با مرکز دایره المعارف اسلامی ایجاد نشد. در این بنیاد، حتی دکتر سروش هم جزو هیأت امنای اصلی بوده است. در دورهی اول مهدی محقق مدیر عامل بود و سپس دکتر نصرالله پورجوادی و پس از آن آقای میرسلیم بود و بعد به آقای حداد عادل رسید (از حدود جلد ۲ و ۳ به بعد). از سال ۷۴ مدیرعامل حداد بود و البته مسبب سامان گرفتن بنیاد شد. نویسنده چندان شتاب در تخریب چهرهی حداد به خرج داده که حتی به خود زحمت نداده است سری به وبسایت دانشنامهی جهان اسلام بزند و تاریخچهی آن را ببیند. این همان نکاتی است که رسانههای حریف بدان متوسل میشود و به اطلاعاتی ناقص و بریدهبریده تلاش میکنند رقبای خود را منکوب کرده و از میدان به در کنند.
اندکی پایینتر در متن آمده است: «اما هیچیک از این مشاغل به ظاهر فرهنگی باعث نشد باعث توقف حداد عادل نشد». تعبیر «بهظاهر فرهنگی» از تعبیرهایی است که رسانههای بدزبان و هتاک باب کردند و چیزی جز طعنه و تحقیر در آن نیست. وظیفهی سبزها این است که از این زبان تحقیرگر و پر طعنه فاصله بگیرند و گرنه تفاوتی با رقیبان نخواهند داشت. جملهی بعدی هم با همین پیشفرض جلو رفته است: «او که تا آن زمان کوشیده بود چهرهای مردمی، فرهنگی و نیالوده به سیاست بنماید». چرا «بنماید»؟ مگر حداد خود دستاوردی علمی ندارد و نداشته است؟ این نوع تعابیر دور از انصاف و اخلاق است.
باز در متن آمده است: «به جای حرف مردم، نظرات قدرتمداران را با تایید حدادعادل در مجلس باب کردند». در این جمله به سادگی میشد اسم حداد عادل را با اسم هر کس دیگری عوض کرد و حقیقتاً نسبت چندان محکمی میان رأی مجلس و تأیید حداد نیست. تصور نویسنده ظاهراً این است که در این نظام، رییس مجلس هر کاری که بخواهد میکند و اگر اکثریت چیزی بخواهند رییس مجلس میتواند با آن مخالفت کند. ناگفته پیداست که این تصور چقدر با واقعیت فاصله دارد. نویسنده برای تخریب شخصیت حداد از هیچ کاری فروگذار نکرده است.
پایینتر آمده است: «از جمله شاهکارهای دوره حضور حداد عادل در مجلس موافقت ضمنی او با ازدواج موقت بود که خشم بسیاری را برانگیخت». چرا «شاهکارها»؟ دقت کردهاید چقدر طعنه و تحقیر هست در این تعبیر؟ چرا ما باید با این زبان صحبت کنیم؟
نویسنده در ادامه با اشاره به ازدواج دختر حداد با پسر آیتالله خامنهای که دست بر قضا پسر ارشد او هم نیست، آورده است: «با این ازدواج مناسبات قدرت در خانواده حداد عادل تا حد زیادی تغییر کرد. پدر از برکت این ازدواج با همان اقبال اندکی که در مجلس به وی وجود داشت به ریاست قوهی مقننه و مادر در حلقهی زنان مشاور و هیئت علمی دانشگاه تکیه زد». همسر حداد پیش از این هم چهرهای علمی و فرهنگی بود و مقام علمیاش را از قبل ازدواج دخترش با پسر رهبر کشور به دست نیاورد. این همه عجله و شتاب برای تخریب حداد و تمام خانوادهاش از کجا میآید؟
«این زوج پس از به دست آوردن منزلت بادآورده خویش برای حفظ مقام و موقعیت خود و در اطاعت تام و تمام از دستورات صادر شده از بالا شعارهای به اصطلاح ضدامپریالیستی در حوزه فرهنگ سر دادند و با گنجاندن نوشتههای خود در کتابهای درسی دانشآموزان تحت همین عناوین، به ترویج باورهای خود در پوشش عناوینی چون «فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی» پرداختند». نخست اینکه منزلت این زوج «بادآورده» نبود و سالهای درازی برای رسیدن به جایگاه فرهنگیشان تلاش کرده بودند. نوشتههای حداد هم مربوط به سالهای درازی پیش از ازدواج دخترش با مجتبی خامنهای است. نویسندهی ما برای پیشبرد مقصودش به سادگی دچار زمانپریشی هم شده است.
در متن آمده است: «چندی پیش استقبال حداد عادل و همسرش از فرهنگ مصرفی غربی با انتشار تصاویری از آنها که در بازارهای خرید انگلستان مشغول بودند آشکار شد و نشان داد که این تبلیغات وسیع تنها برای دیگران توصیه میشود و «توبه فرمایان» خود «آن کار دیگر» میکنند . جالب اینجاست که فروشگاهی که آنها از آن خرید کرده بودند (پرایمارک Primark) یکی از مصادیق مصرفزدگی در جامعه انگلیس است که صاحبان سرمایهدار آن کارگران خود را از میان کودکان کشورهای آفریقایی و آسیایی و با حقوقی بسیار اندک که به نوعی استثمار انسانی شبیه است استخدام میکند». این عبارات بدون هیچ تعارف و مجاملهای بسیار ضد-اخلاقی و کثیف است. اول از همه اینکه هیچ اشکالی بر حداد در خرید از این فروشگاه وارد نیست و اتفاقاً با موازین حداد او را باید ستود که سر از فروشگاه هرودز یا سلفریجز در نیاورده است. در ثانی دانش نویسنده از فروشگاه مزبور هم غلط است. فروشگاه پرایمارک به خاطر اتهاماتی از این جنس به دادگاه رفت و بعد از یکسال تبرئه شد. یعنی رکن مهم استدلال نویسنده شکسته و باطل است. از این روست که باید گفت نویسنده در تخریب شخصیت حداد چندان شتاب داشته که فرصت بررسی دقیق واقعیتها را هم نداشته است.
بند بعدی نوشته عباراتی دارد که نقطهی اوج این همه بیاخلاقی است که در آن رنگ و بوی ادبیات کیهانی را به خوبی میتوان دید: «اما چه شد که حداد عادل نتوانست ریاست مجلس هشتم را به دست بیاورد؟ آنطور که از شواهد بر میآید این مساله به روابط خانوادگی خانواده رهبری و حدادعادل چندان بیربط نیست. در واقع گفته میشود که بعد از گذشت دو سال از ازدواج مجتبی خامنهای و زهرا حدادعادل، معلوم میشود که این زوج امکان بچهدار شدن ندارند و این موضوع باعث اختلافات خانوادگی میشود که تا سرحد طلاق نیز پیش میرود. این اختلافات که درست همزمان با برگزیده شدن ریاست قوه مقننه در مجلس هشتم بود و گرفتاریهای آن موجب شد تا حداد عادل برای مدتی از مقابل دوربینهای خبرنگاران فرار میکرد و از پاسخ دادن به سوالاتشان طفره میرفت. کار به جایی رسید که مجتبی خامنهای برای معالجه همسرش باز هم دست به دامان غرب شده و به لندن رفتند تا پس از یک دوره طولانی درمان در همین کشور خداوند فرزندی به این زوج هدیه کرد. باز هم البته همان فرهنگ «برهنه» و «هرزه» به تعبیر جناب حداد عادل برای داماد و صبیه ایشان باعث خیر شد!»
این جملات مصداق بارز و روشن وارد شدن در حوزهی شخصی و خصوصی زندگی افراد است و تعبیر دقیقاش تجسس است. نحوهی بچهدار شدن دختر حداد و فرزند آقای خامنهای امری است کاملاً خصوصی و هیچ دخلی به من و شما و ندارد. باقی جملات چیزهایی است در حد خیالبافی. بچهدار شدن، زود بچهدار شدن یا دیر بچهدار شدن و توسل به درمان در هر کشوری، چیزی است که ممکن است برای «هر کسی» رخ بدهد. این چه نحو برخورد با انسانهاست که حال که حداد عادل از راه عدالت و اخلاق دور شده است ما به خود اجازه بدهیم برای صدمه زدن به او از شیوههای غیر اخلاقی استفاده کنیم؟
در عنوان زیرین بند بالا هم از «مصادرهی علوم انسانی» توسط حداد سخن به میان آمده است که گویی ادامهی هیجانهای سطور بالاست و حقیقتاً دور از انصاف است. حداد چگونه میتواند و میخواهد علوم انسانی را مصادره کند؟ چرا این همه شتاب؟ چرا این همه تعمیم و پیشداوری؟
نویسنده آورده است: « افرادی که سال ۸۴ به حوزهی رایگیری یک مسجد در محلهی دروس تهران رفته بودند، زهرا حدادعادل و مادرش را در زمان رایگیری در حال تبلیغ برای محمود احمدینژاد به یاد میآورند که فردای آن روز محمود احمدینژاد بعد از انتخاباتی پرشائبه به ریاستجمهوری رسید». این جملات چه ربطی به بحث ما دارند؟ گرفتیم که دختر و فرزند حداد به احمدینژاد رأی دادند. ذکرش در اینجا چه مناسبتی دارد؟ انگار آن دو نفر باعث رییس جمهور شدن او شدند. اینجاست که خواننده احساس میکند نویسنده به پریشانگویی آشکار افتاده است و میخواهد هر چه که میتواند ذیل «پرونده»ای برای حداد بنویسد که حقیقتاً اسباب تأسف است.
این روش پروندهساز و سابقهجو را در این جمله هم میتوان دید: «سوابق محمد نوریزاد و نویسندگیش در کیهان و نوع جهتگیریهای سابق وی بر کسی پوشیده نیست». این به رخ کشاندن «سوابق» افراد دقیقاً همان چیزی است که جنبش سبز نباید در پی آن باشد. اگر قرار باشد باز هم همین شیوهها باب شود که راه ما به ترکستان خواهد بود.
آنچه که در بالا آمد، از باب نصیحت است و متعلقاش خود-تصحیح-گری برای اینکه بدانیم راهی که در آینده باید برویم چه باید باشد. از یاد نبریم که هدف، وسیله را توجیه نمیکند. حتی با دشمنان هم باید با اخلاق رفتار کرد. اخلاق و ایمان اینها را به ما میآموزند. قلب این جنبش، اخلاق است و ایمان و آزادی. باید همیشه اینها را به عنوان متر و معیار پیش چشم داشت تا هر وقت که از آنها دور شدیم دوباره به همین راه راست بازگردیم و حتی با دشمنان خود نیز از جادهی ادب، انصاف و اخلاق خارج نشویم.
پ. ن. گویا این مطلب پس از نشر در موج سبز بازنشر شده است. برای پرهیز از نزاع وارد جزییات نمیشوم، اما کاش این دوستان برای اینکه نشان بدهند قابلیت خود-تصحیح-گری دارند، از همان ابتدا این کار را میکردند و انعطاف خود را در همان آغاز نشان میدادند.
مطلب مرتبطی یافت نشد.