فردا دو هفتهی تمام میشود که دخترم ترنج، بهار را مثل رستاخیزی به خانهی ما که خزان و زمستانی سخت را از سر گذرانده بود، آورده است. امسال، بهار و هر چه در آن بود و به آن متعلق است یکسره در وجود دخترمان جمع و خلاصه بود. امسال کار دیگری نداشتیم و هیچ چیز آن اندازه اولویت نداشت که ترنج. حس لحظهی تولد ترنج، حسی زمینی نبود انگار. چیزی بود مثل تجربهی معراج. تمام آن حادثهای که در لحظهای رخ میدهد و آدمی ناگهان پردهای از برابر چشماناش کنار میرود، گویی در همان لحظهی ورود ترنج، وحیآسا بر من نازل میشد.
تا این تجربه در وجودمان تهنشین شود و ذوقاش را بیشتر بچشیم مدتی طول میکشد اما همین روزها چه بسا مهمترین روزهای آزمودن این تجربه است. پدر یا مادر شدن چیزی است در ردیف جهاد با نفس. برای عبور از این مرحله باید با خودت دست به گریبان شوی. طبیعی است که همهی انسانها وقتی قرار باشد با خودشان نبرد کنند، یکسان از این میدان بیرون نمیآید و تجربهی مشابهی ندارند ولی برای ما از این جنس بود. گمان میکنم تجربهی مادر شدن حتی از این هم بالاتر است و مثل ذوق شهادت است. مادر از لحظهای که مادر میشود گویی دست از وجود پیشیناش کشیده است و آدمی دیگر شده است. پدر هم میتواند چنین باشد. حتماً جهان پدری، جهانی دیگرگون است.
ترنج، جهانبینی مرا هم تغییر داده است. نه به این معنا که ناگهان چیزی دیگر شدهام. گویی از افقی بالاتر به هستی مینگرم. انگار الاهیات را از روزن نگاه این دختر بهاری میبینم این روزها. این روزها و شبها انگار فوران شعر است و عاطفه. انگار تمام دیوانهای جهان را سطر به سطر میخوانم. این روزها، برای ترنج، که به گفتهی دلنواز نازنینی خود بهترین شعر است، شعر میخوانم و غزل. موسیقی و تصنیف و ترانه، همراز و همنوای شبها و ساعتهای آرام کردن ترنج است. در تمام این دو هفته، حافظ و سعدی و مولوی همدم زمزمههای شبانه و روزانهی دخترم بوده است. از امتیازات پدر شدن یکی این است که آدم میتواند برای فرزندش آواز بخواند – به جای لالایی – و هر چقدر صدایات نخراشیده باشد، باز هم کم پیش میآید خردهای به صدای ناموزونات بگیرند. همان نغمهای که ترنج را آرام میکند، خوب است!
الاهیات ترنج، الاهیاتی است برای سلوک. سلوکی که فارغ است از تجویزهای صوری ارباب دیانت. سلوکی که یک پرده بالاتر از نغمههای تکراری یا مناسکی نغمه مینوازد. کافی است گوش آدمی برای شنیدن این نغمه تربیت شده باشد یا به خودش سخت بگیرد برای شنیدن نغمهای آشنا. برای رمز شنیدن از این پرده باید آشنا بود و آشنا شد. این روزها آشنایی با جهان بهاری ترنج را روز به روز تجربه میکنم. روزگار خوشی است. «از بخت شکر دارم و از روزگار هم».مرتبط: ترنج؛ «شهادت» مادرانه
مطلب مرتبطی یافت نشد.