داوری زمان و حافظه‌ی مردم

تابستان سال پیش بود که در سفر آلمان به دیدار سایه در کلن رفتم. یکی از مسایلی که طبعاً در چندین ساعت نشستن نزد سایه پیش آمد، ماجرا حافظ بود که قصه‌ای بس کهن است و فراوان از آن نوشته‌ام. می‌خواهم امروز بار دیگر این سؤال را از خود و از شما بپرسم که حافظ و مولانا تا کی و تا کجا می‌مانند؟ سایه خوب می‌گفت که معیار ماندگاری یک شعر استقبال مردم و داوری زمان درباره‌ی آن است. انوری شاعری است بسیار زبردست و سخن‌سنج. اما آیا شعر او به اندازه‌ی شعر حافظ در خاطره و دل جان مردم جاری است؟ خاقانی از اساتید مسلم شعر پارسی است، اما او کجا و مولوی کجا؟ حتی عطار و سنایی که مولوی بسی وامدار معرفت آنان است، چندان که مولوی در ذهن و ضمیر مردم ما جای دارد، در یادها نیستند. حافظ اما از همه بختیارتر بوده است که هنوز هم پرده‌های سوداییان را می‌درد و مقبول خاص و عام است. حکایت شعر امروز اما چیست؟ شعر امروز که می‌گویم شعر به اصطلاح نو یا به طور عام‌تر شعری است که پشت پا به سنت فرهنگی و فکری شعر پارسی زده است. نمی‌توانم شاید مقصودم را خوب بیان کنم، اما یک چیز را با تمام وجود حس می‌کنم که شعری که می‌ماند و بقا و دوام دارد واجد عنصری است که رخنه در دل و جان هر زنده‌‌ای می‌کند. بدون هیچ ملاحظه و محابایی این را می‌گویم که در زمانه‌ی ما عده‌ای پدید آمده‌اند که هذیان‌های بی‌ سر و ته و نامفهومی را شعر می‌نامند و گویا دیگر باید نام هر مهمل و مزخرفی را شعر بگذاریم. یکی از دلایل مهم این آشفتگی و نابسامانی البته این است که نقادان و خداوندان ادب و دانش گوشه‌ی عزلت و انزوا اختیار کرده‌اند. لازم نیست حتماً در عصر فروزانفر، همایی، نفیسی، محیط طباطبایی، زرین‌کوب و خانلری‌ها زندگی کرده باشید تا این را حس کنید. در زمانه‌ی ما هم اساتید دانشمند هستند اما در کنج سکوت هستند. سایه در همین سفر اخیری که به لندن داشت برای‌ام حکایت می‌کرد که: «زمانی با شفیعی کدکنی اشعار یکی از به اصطلاح شاعران معاصر را با هم بارها خواندیم مگر چیزی از آن بفهمیم. بارها به خود و دانش ادبی خود شک کردیم که مبادا این‌ها به کشفی عظیم نایل شده‌اند و اصلاً ما هستیم که نفهم مانده‌ایم!» اما حقیقت این است که وقتی نخست شاعری برجسته که سعی می‌کند به انصاف در دستاورد شعری یک شاعر نگاه کند از فهم معنا و مفهوم آن عاجز می‌ماند و در ثانی آن شعر راه به دل مردم کوچه و بازار نمی‌یابد و از جمع عده‌ای که با هم رفاقت حزبی دارند آن سوتر نمی‌رود، باید در شعر بودن آن تردید به دل راه داد.

باری تمام این‌ها را نوشتم که بگویم حافظ و مولوی، به اعتقاد من، می‌مانند و باقی هستند مگر این‌که آدمی چنان عوض شود که دیگر دغدغه‌های آدمیت را از یاد ببرد. تا عالم و آدم این است که هست، شعر حافظ و مولوی در ما اثر خواهد کرد. باور ندارم که به این زودی‌ها عالمی و آدمی دیگر ساخته شود. خدا آخر و عاقبت همه‌ی ما را به خیر کند وقتی که آن تمنای حافظ درست از آب در بیاید!

بایگانی