ناقه‌ی مجنون

تازه از راه رسیده‌ام و وسایل را که در اتاق‌ام نهادم به همراه مهدی بیرون زدم. طاقتِ خانه ماندن و مرتب کردن نداشتم. خستگی تن ندارم. دل ام در جایی است و تنم در اینجا. هنوز قصه‌ی عروسک قشنگِ مخمل‌پوش‌ام در گوش طنین‌انداز است. اشک‌های‌ام را یکسره فروخوردم. چه دشوار است بند کردن سیل! در طول سفر خود را مشغول به خواندن بخارایی کردم که دهباشی داده بود مگر خود را در آنجا رسوا نکنم. اما دل رسواتر از آن است که بود:
هر چه دل از سنگ خارا می‌کنم / باز رو سوی بخارا می‌کنم!
هوای لندن خنک است. سوزش آزار می‌دهد آدم را. هوای تهران در برف و باران‌اش هم گرم‌تر از اینجا بود. امشب و امروز را گذاشته‌ام تا در و دیوار و حال و هوای لندن را بازآفرینی کنم. فردا را صبح تا شب کار دارم. شدیداً! مشغول‌ام. هزار و یک کار عقب مانده و یک زندگی نوین که باید یک نفس برای‌اش کار کرد. یا علی مدد!

بایگانی