اندر حکایت ملاحده رحمهم الله

در بابِ استفسار (یا شاید هم زبان‌آوری) ظهیرالملکوت که در اربابِ این مکتب یا جامعه‌ی لندنیه‌ی ما طعنه‌ها زده است آن‌چنانی، البته که خسروِ عالم نکاتی را باید ولو به اشارت بگوید. ظهیرالملکوتِ ما را حکایتی بس شگرف است در خلاف قاعده گفتن و اندیشیدن و کردن! نخست اینکه رعایای درگاه را نرسد که در امورِ حکمت‌مدار قبله‌ی عالم تعیین شرط کنند. دیگر اینکه مگر ظهیرالملکوت که خود ایام شباب را به کسب علم می‌گذراند، رسمی بی‌رسم و شیوه‌ای مذموم پیشه کرده است؟ قبله‌ی عالم در روایت و گزارش سیرِ آفاق تنها این حکایت را گفته است که نقل وقایع اتفاقیه برای ساکنان درگاه تنها از جهت مزید اطلاع باشد که بدانند قبله‌ی عالم چقدر گرفتارند. حاشا که از بابِ نخوت و تفرعن باشد این اطلاع‌رسانی. باری، ظهیرالملکوت ما بر بامِ عالم نشسته است و بوقی در دست گرفته است و صبح و شام صدایش در اطراف گیتی می‌پیچد (انصافاً هم خوش صداست). مگر ما بر بوق‌چی بودنِ او خرده گرفته‌ایم که او بر دانشجو بودنِ ما عیب می‌گیرد؟ دیگر اینکه کجا ما در هر بابی چشم بسته نظرافشانی کردیم؟ اگر بر ظهیرالملکوت خرده می‌گیریم در پاره‌ای امور، تنها از باب اختلاف منظر است و فقط سخن همایونی نیست. از عقلای عالم بسیارند کسان که چون ما می‌اندیشند. مگر هر چه استاد و دانشگاه در عالم است، تنها همان‌هاست که او می‌شناسد و بدان‌ها ارادت می‌ورزد؟ دیگر اینکه ما آنجا که سخن از مباحثات عقلیه می‌گوییم هم نثرمان عوض می‌شود و هم مشی‌مان. شما سراغ دارید که قبله‌ی عالم در کسوتِ علم، از زبانِ خاقانی بهره جسته باشد؟! ظهیرالملکوت جان! می‌دانم که دلت از دست قبله‌ی عالم خون است. این که صفرایت می‌جنبد هم بی‌جهت نیست. قبله‌ی عالم که قرار نیست مانند بقیه در این پهنه‌ی وبلاگیه ظهور و حضور داشته باشد. ذات همایونی شیوه‌ی خود را دارد. شما هم بگویید که لکم دینکم ولی دین! باری آخرین سخن در خصوص ملاحده است. ملاحده در دیار ما، قرن‌ها مطعون بوده‌اند و عوام کالانعام هم سخنان سخیف در قدح ایشان بسیار بر زبان رانده‌اند. حکایت ملاحده­ی خود را باری رها کنیم که ملاحده‌ی غربیه را باید دریافت. مگر بر اینها چه حرجی است؟ قبله‌ی عالم کارِ خود را می‌کند اما عنانِ خود را به دستِ کسی نمی‌سپارد. ظهیر جان! تو که می‌دانی قبله‌ی عالم اهل سیاست و غضب‌ورزیدن بر رعایای ملک نیست. پس چرا از لطف و رأفتِ همایونی سوءاستفاده می‌کنی؟ باقی حکایت‌ها باشد تا مجالی فراهم آید.
توشیح همایونی،
قبله‌ی عالم گرفتار!

بایگانی