خاطرم هست که زمانی که صاحب سیبستان، خود را جای خاتمی گذاشته بود و نامهای به دکتر سروش نوشته بود،چون هیچ جای دیگری آن را ندیده بودم، اولین واکنش من این بود که: «من در سایتهای خبری اثری از آن نیافتم. مهدی هم مرجع و مأخذی برای آن به دست نداده است. شاید هم مهدی از زبانِ خاتمی اینها را در پاسخِ سروش نوشته است» (اژدها را دار در برف فراق). و البته هنوز با خودِ او سخنی نگفته بودیم و این ماجرا تبدیل به قصهای جالب شد. ماجرای جالبتر این بود که جمع زیادی حقیقتاً گمان بردند که این نامه از آنِ خودِ خاتمی است! نمونهی بسیار خندهآورش این است که احمد صدری در مطلبِ مفصلی(خاتمی عصبانی شده است . . .) اجزای مختلفِ این نامه را مورد تحلیل قرار داده است و کلی تفاسیر عجیب و غریب ارایه کرده است بدون اینکه حتی یک بار چند مرجع و منبع را بررسی کرده باشد! این هم از روشنفکر دیارِ ما که به همین سادگی شروع به تفسیر و تحلیل میکند. ما ایرانیان، الا من شاءالله و عدهای معدود، در همهی شئونِ ژورنالیستی چنین هستیم. سیاست، علم، دیانت، ادبیات، اقتصاد و همه را در هم میآمیزیم بدون اینکه در هیچ کدام از اینها سر رشته داشته باشیم. به هر تقدیر این آقای صدری حکایتش برای من خیلی خندهدار بود و البته افرادِ دیگری هم که به همین سادگی نامه را باور کردند!
مطلب مرتبطی یافت نشد.