روزهای آخر

امروز آخرین روزی است که در پراگ می‌گذرانم. فردا بر می‌گردم لندن. دارم یواش یواش دلتنگ لندن می‌شوم و کلی کار که روی دستم مانده است. تدبیرِ‌ کلاس‌های دانشگاه و رتق و فتقِ‌ امور منزل معضلی دیگر شده است بالای این همه کار. از کاتب کتابچه و صاحب مختصر هم بی‌خبر مانده‌ام. عجیب است که این اتفاق حتی در لندن هم نمی‌افتاد! به هر تقدیر، این واپسین روز پراگ هم رو به اتمام است:
و ما هم­چنان
دوره می‌کنیم شب را و روز را
هنوز را . . .

بایگانی