از تبارِ اسماعیل

از تبارِ اسماعیل
دیشب شبکه‌ی یک بی‌بی‌سی توی یه سری برنامه‌ی فیلمای برنده‌ی اسکار، «فهرست شیندلر» رو نشون داد که خیلی مشتاق دیدنش بودم. از یه جهتی، به تعبیر بعضی از دوستا، این فیلم خیلی احساسات رقت‌انگیزی درباره‌ی یهودیا داره. من اصلاً دوست ندارم از این زاویه، یعنی از موضع سیاسی با ماجرا برخورد کنم. یادمه یه جایی توی صحنه‌ی آخر فیلم اسحاق اشترن بر می‌گرده به شیندلر می‌گه که: «هر کسی جان یک نفر را نجات بدهد گویی جان تمام آدمیان را نجات داده است» که اینو داشت از تلمود نقل می‌کرد. همون موقع به جیمی گفتم این یه آیه‌ از قرآنه که ظاهراً توی تلمود هم هست. بحث من اینه که وقتی خودِ بشر اصالت پیدا کنه، دیگه کیش و ملیت از موضوعیت میفته. این فیلم یکی از جذاب‌ترین فیلمایی بود که من تا حالا دیده بودم. آخر فیلم یادِ تبارِ خودم افتادم که بیش از ده قرن قربانی جمود و تعصبِ اربابِ زر و زور بودیم و هنوز هم که هنوزه هر وقت اندیشه‌های جزمی سوارِ اسبِ قدرت میشن، یه جوری گزند و آزار فاشیسمشون به یکایک افراد قبیله‌ی من می‌رسه! از خودم می‌پرسم که آیا ما هم اسکار شیندلری داشتیم یا نه؟ و می‌بینم که اگر تک و توکی جایی، انسانی پیدا می‌شد که به خاطر حرمت برای بشریت، جان انسانِ دیگه‌ای رو که داره به خاطرِ اندیشه یا نژاد کشته می‌شه، نجات می‌ده، این یه چیز نادری است؛ خیلی نادر!
شاید ماجرای شیندلر جعلی یا اغراق باشه، ولی من به ذهنم خطور نمی‌کنه که توی عالم اسلام، یه مسلمون بخواد جوانمردانه جونِ یه مسلمون -اصلاح می‌کنم، یه جمع، یه گروهِ مسلمونِ- دیگه رو که مثِ خودش فکر نمی‌کنه نجات بده. اگه اشتباه می‌کنم لطفاً اصلاح کنید. شاید کسی جون یه نفر رو نجات داده باشه، ولی مث این نمونه رو من توی مسلمونا بعید می‌دونم. حافظه‌ی تاریخی ما همیشه گواهی می‌ده که خودمون با دستای خودمون تیشه به ریشه‌ی هم زدیم. دریغ از اسلام! دریغ از مسلمانی! دریغ از فتوت! ولی:
من چو اسماعیلیانم بی حذر / بل چو اسماعیل آزادم ز سر
اگه قرار بود از بیمِ جان، دست از اندیشه بکشیم که امروز نبودیم:
ما را سری است با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم

بایگانی