ای زبان تو بس زیانی مر مرا!

نشسته‌ام، لپ‌تاپ به بغل، روی مبل و دارم همین‌جوری اخبار را می‌جورم. فکر کنم یکی دو ساعتی شده است که بی‌وقفه دارم خبر می‌خوانم یا مطلب تازه‌ای را می‌بینم و بعد درباره‌اش حرف می‌زنم و از بانو نظر می‌خواهم (از جمله این خبر و این خبر را بخوانید). طفلک دیگر عاصی شده است. دارد تکالیف دانشگاه‌اش را آماده می‌کند که پرینت بگیرد. من هم انگار دهان‌ام چفت و بند ندارد. همین‌جور هر چیزی را که می‌بینم بلافاصله با هیجان گزارش می‌کنم. بالاخره گفت: «می‌شود دو دقیقه زبان به کام بگیری من این‌ها را تمام کنم؟ حواس‌ام پرت می‌شود!». اما هنوز دو دقیقه سر نیامده بود که من به خبر بعدی رسیدم! امان از این زبان! این را نگفته بودم که وقتی بیفتم روی خط فکر کردن درباره‌‌ی چیزی، دیگر هیچ چیز جلودارم نیست. باید تا مرز فرسوده کردن و نخ‌نما کردن آن فکر و تمام حواشی و متون‌اش پیش بروم. به این می‌گویند پشتکار روان‌فرسا! آهای سید خوابگرد! خدا از گناه‌ات نگذرد که مرا از نوشتن چیزهای غیر مربوط به خودم کشاندی به شرح روایات روزمره! گناه تمامِ پیامدهای سوء این روایت‌ها به گردن تو!

پ. ن. حالا که این‌جور شد، فردا درباره‌ی کناره‌گیری بلر چیزی می‌نویسم که باید امروز بنویسم. چند بار بگویم من این سیاست‌مداران انگلیسی را سخت می‌ستایم؟ سیاست‌مداری، هنر است. سیاست ورزیدن یک هنر اساسی و جدی است. آموختن‌اش هم زمان می‌برد. مثل دوچرخه‌ سواری نیست که یکی دو بار که زمین خوردی دیگر یاد بگیری. حالا فردا می‌نویسم درباره‌ی بلر که کمی برگردم به حال و هوای این چند ماه گذشته!

بایگانی