میخواستم بنویسم آدم گاهی اوقات بازندهی همیشگی است. همیشه بدهکار میشود. فرقی نمیکند دفاع کنی، یا توجیه. توضیح بدهی یا بگویی توبه. روزگاری صحیفهی سجادیهی مونس شب و روزم بود. و هنوز که هنوز است آثار آن فضا در جانام باقی. یکی از درخشانترین تجربههای سلوکی که در صحیفه میشود دید اینجاست که بنده در اوج خاکساری است و در متنهای عبودیت. او توصیفی که از شرمساری و پشیمانی خود میکند، چنان عظیم است که مو بر اندام آدمی راست میکند. و از همان سو توصیفی که از لطف بیکران و مهر بیپایان و بی قید و شرط محبوب میکند آنقدر امیدبخش است که «جرم» را در برابر «لطف» او عظمتی نمیماند. و توصیفی که او از خطای آدمی میکند بسی واقعی است و گویی حاصل سالها روانکاوی آدمی است – همهی آدمیان. و وصفی که از رحمت حضرتِ دوست میکند هم چیزی نیست یکجانبه و اغراقآمیز. هر چه هست اوست که آینهای به دست آدمی میدهد تا شأن و مقام خودش را بهتر ببیند. گاهی اوقات شرایطی که آدم در آن واقع میشود، نیاز آدمی را به چنین تکیهگاهیهایی بیشتر نشان میدهد. نمیشود او را از معادله حذف کرد و عنداللزوم وقتی راه دیگری نمییابی به او متوسل شوی. سلوک کار دشواری است. مایه گذاشتن از او دشوارتر.
مطلب مرتبطی یافت نشد.