حسرت ریاضیات!

کتاب‌های ترم جدید بانو را الآن دیدم، کتاب‌هاش همه‌ ریاضی است و من ناگهان پرتاب شدم به سیزده سال پیش، به دوران دانشجویی ریاضی. دل‌ام پر کشید برای ریاضی، برای فیزیک، برای علوم پایه. عجب عالم شگفت‌انگیزی بود. شگفت‌انگیز برای‌اش کم است. آن وقت‌ها که دل به درس می‌دادم و غوطه‌ور می‌شدم در همان عالم ریاضیات یا فیزیک، برای‌ام سکرآور بود. این را آن وقت اصلاً حس نمی‌کردم. الآن که بعد از این همه سال که از عالم علوم پایه فاصله گرفته‌ام و حدیث صبح و شام من علوم انسانی است می‌فهمم. الآن مثل رؤیا می‌ماند آن روزها. روزهای لذت بردن از حل یک مسأله. درس‌های رنگارنگی که زندگی را واقعاً عوض می‌کرد: از حساب دیفرانسیل بگیر تا جبر خطی، آنالیز ریاضی، توابع مختلط، ریاضیات گسسته، معادلات دیفرانسیل (و حتی آن آمار لعنتی که بیزار بودم ازش). آن دوره‌ی دانشجویی بی‌فرجام ریاضی من، دوره‌ای بود که امروز سخت وام‌دارش هست، و گاهی که به یادش می‌افتم مثل خواب و خیال می‌ماند. حالا الآن بی‌دلیل، فقط با دیدن همین کتاب‌ها، حس نوستالژی‌ام گل کرده و فیل‌ام یاد هندوستان افتاده است. بعضی وقت‌ها حسرت ریاضی، فیزیک و ستاره‌شناسی را می‌خورم. این سه تا، محبوب‌ترین شاخه‌های علم بودند که روزگار نوجوانی را با آن‌ها سپری کرده‌ام. حالا گیر افتاده‌ام وسط درس‌های علوم انسانی و علمِ سیاست. کاش فرصتی به دست بیاید، فراغتی حاصل شود دوباره ریاضی بخوانم و فیزیک و ستاره‌شناسی. هنوز دل‌ام برای رصد، برای تماشای بارش‌های شهابی، برای تماشای ماه، برای دیدن تاج‌های خورشیدی تنگ می‌شود. هنوز دوست دارم از ماه و خورشید عکس بگیرم. اما کو فراغتی؟ یعنی می‌شود یک بار دیگر؟ خودم بعید می‌دانم!

بایگانی