بدنامی ابلیسی

در ادبیات عارفانه‌ی ما، ابلیس چهره‌ای ویژه دارد؛ چهره‌ای که با آن «شیطان» که عوام می‌شناسند تفاوت‌ها دارد. این ابلیس البته برای عارفان مختلف تجلی‌های خاص خودش را داشته است؛ از حلاج بگیر تا ابوسعید و سنایی و عطار و مولوی و البته احمد غزالی و عین القضات شهید. مدت‌هاست فکر می‌کنم که اگر ابلیس بدنام است و چهره‌ی منفی و تاریکی دارد، دلیل‌اش چی‌ست؟ این‌که به قول آن شاعر، قلم در دست دشمن بوده است؟! کدام دشمن؟ حساب صورت دین را مدتی کنار بگذارید. اهل ظاهر ناگزیر باید به همین چهره‌ی ظاهر اکتفا کنند. لایه‌ی معنایی عمیق‌تری برای اهل ظاهر نیست. اما ابلیس هر تلبیسی که می‌کند، تلبیس خرد و حقیر نمی‌کند. اگر در کار ابلیس مکری باشد (و مکرِ او خود تابع و منقاد مکری عظیم‌تر نباشد)، مکر عظیم دارد. مکری ابلیس، مکر رهزنی است و خلوت کردن کوچه‌ی معشوق، همان‌جا که سر می‌شکند دیوارش! ابلیس راز است. رازی پیوسته به ناز معشوق. ابلیس تجلی قهاریت است و تکبر. راستی یکی از نام‌های خدا، «متکبر» است. سال‌ها پیش برای دوستی در مشهد از تجلی اسم‌های خداوند سخن می‌گفتم. که هر اسمی برای هر کسی به نوعی تجلی کرده است. و ابلیس تجلی صفت «عزت» خداوند است. از همین رو او را عزازیل می‌نامند. این نکته را گمان کنم جایی قاضی شهید در آثارش گفته بود.

بعضی اوقات، این امواج درون طغیان می‌کنند و کشان‌کشان مرا به عالم مابعد الطبیعه می‌برند. آن هم چه کسی را! مرا که مدت‌هاست این قبا را به میخ آویخته‌ام؛ این قبای ژنده‌ی سیر در لایه‌ی زیرین حیات را. اما هنوز هم هر بار که مواجه می‌شوم با این قصه‌ها، این اسطوره‌ها، این افسانه‌ها یا حقیقت‌ها – هر چه می‌خواهید نام‌اش را بگذارید، فرق چندانی نمی‌کند – هر بار قلب‌ام تند می‌زند و با هیجان و اشتیاق یکی‌یکی پرونده‌ی سابق را گردگیری می‌کنم. و میان جنگ و صلح حیران می‌شوم. صلح با که؟ جنگ با که؟ شما اگر جنگ زرگری راه انداخته‌اید چرا ما را بازی می‌دهید؟

بایگانی