ماجرایی که پس از عتاب روحانی (آن روحانی منفرد) با صنف روحانی بر سر قصهی بهشت و دوزخ آغاز شد، ماجرای مبارکی است. نقطهای که روحانی – خواسته یا ناخواسته – بر آن انگشت نهاده است قلب نزاعهای کلامی و زاهدانهای است که تنها چیزی که در متن آن، در جریان رقابتهای سیاسی و گروکشیهای اهل قدرت نیست، دردِ دین است. دست مریزاد به روحانی که رخنهای در این سنگ خارا انداخت که این بحث پا بگیرد و دامن بگستراند.
تمام آن کسانی که موضعشان به اختصار این است که: «مردم را باید به بهشت برد ولو به زور»، از احمد خاتمی بگیر تا احمد علم الهدی و اخیرا محسنی اژهای، از چند نکتهی مهم که مغز مسلمانی و پیام رسالت محمد است غفلت کردهاند. نخست اینکه این آقایان هیچکدام در جایگاه پیامبر نیستند و ولایت او را ندارند. یعنی هر چند ممکن است ولایت روحانیون را ادامه و حتی عین ولایت رسولالله بدانند (که این حتی با نظریهی ولایت فقیه، و نه ولایت فقیهان یا ولایت فقه، تعارض و تفاوت دارد)، این ادعای سیاسی، هیچ کدام از این آقایان و همگنانشان را تبدیل به محمد نخواهد کرد. محمد، صاحب وحی است در عقیدهی مسلمانی. محمد، پردهدار «مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَىٰ وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ» است و این منزلت نه در عقیدهی مسلمانی نصیب این آقایان است و نه حتی از منظر خداناباوران اینها همردیف محمدند. کوتاه سخن اینکه: این دینفروشی و سودای رشد و هدایت، بیشتر نمایش است و زهدفروشی تا از سر درد و سوز سخن گفتن. به این دلیل مختصر و کوتاه که هیچکدام از این آقایان، اگر مسلمانانی درست و پارسا باشند، نمیدانند که در قیامت بر سر خود آنها چه خواهد آمد یعنی اگر باوری جز این داشته باشند و یقین داشته باشند که خود به بهشت میروند به خاطر کارهایی که میکنند رخنهای عظیم در مسلمانی آنها هویداست که منافات صریحی دارد با مسلمانی و آنچه محمد به پیرواناش آموخت که: قُلْ مَا کُنتُ بِدْعًا مِّنَ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَلَا بِکُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَىٰ إِلَیَّ وَمَا أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُّبِینٌ (احقاف: ۹). دینی که خودِ پیامبرش به تصریح خداوند او می گوید که نمیداند با او چه خواهند کرد، پیداست که برای این لافزنانی که خود را از منزلت رسول خدا هم فراتر میبرند، چه شأنی قایل است.
دیگر آنکه منطق مدعای بالا باز هم با کل رسالت پیامبری محمد در طول حیاتاش و مدلول صریح نص قرآنی تفاوت دارد. از جمله بنگرید به این آیات:
فَلَا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَرَاتٍ (فاطر: ۸)؛ فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ لَّسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ (غاشیه: ۲۲-۲۳)؛ فَبِمَا رَحْمَهٍ مِّنَ اللَّـهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّـهِ إِنَّ اللَّـهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ (آل عمران: ۱۵۹)؛ فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ عَلَىٰ آثَارِهِمْ إِن لَّمْ یُؤْمِنُوا بِهَـٰذَا الْحَدِیثِ أَسَفًا (کهف: ۶).
پیامی که به محمد میرسد، روشن و خالی از ابهام است. این همان محمدی است که مکلف است بگوید که نمیداند به رغم تمام اینها که او به پیرواناش میآموزد پس از مرگ چه بر او و آنها خواهد رفت. او مکلف است بگوید تنها انذار میکند و بس. وظیفهای بیش از این بر دوش او نیست. او مسؤول به بهشت بردن کسی نیست؛ او تنها مکلف به ادای رسالت پیامبری است و بس. خدای محمد، از قول به فعل عبور نمیکند. خدای این آقایان از فعل به اکراه شروع میکند و هرگز به رسوخ ایمان در دل و جاری شدن شهادتین به زبان آن هم از سر باور و رضایت نمیرسد. مسلمانی به این شیوه خلاصه میشود در اکراه و زور و انزجار. این همان دینی است که در آن حتی به پیامبرش توصیه میکند که حسرت نخورد، و نکوشد که آنها به زور ایمان بیاورند به قول او. او تنها مکلف به تذکر است (آن هم به زبان نه به عمل و به اکراه و به شلاق!). محمد حتی از تأسف خوردن بر آنها نهی میشود. میشود به سادگی محاسبه کرد که دینی که در آن رسولاش – که قاعدتاً از نگاه همین آقایان مصون از خطا و لغزش است و لابد بهشتیصفت است – مکلف به بهشتی کردن مردم نیست که هیچ بلکه صراحتاً از دخالت کردن در کار خدا منع میشود (اگر خدا میخواست – به تصریح قرآن – این آدمیان را جوری میآفرید که همه ایمان بیاورند؛ فارغ از اینکه آیا اصلاً از اساس و بن، این «حجاب» رکن و مقوم «ایمان» نیست)، فقیهانی پرخاشگر و درشتخو که بهترین وصفشان همان «فظا غلیظ القلب»است، چه «حق»ی برای به بهشت فرستادن پیروان محمد دارند. اینجا یک نکته آشکار است: آنها دین محمد را نه تنها در انحصار خود میدانند و زیر نگین خود میدانند، بلکه به فتوای خودشان و به دلالت مستقیم مدعایشان، چه خود بدانند و چه ندانند، خود را از محمد هم فراتر اعلام کردهاند!
حاشیهی دیگر ماجرا که مصباح یزدی آن را پیش کشیده است از موارد بالا تأملانگیزتر و البته افشاگرتر است. او در کنایهای ابلغ من التصریح، خطاب به روحانی میگوید: «تو دینت را از کجا آوردی؟ فیضیه یا انگلستان؟». لحن، لحن طلبکارانه و بازجویانه است. بنمایهی سیاسی و رقابتی قصه را کنار بگذاریم (فارغ از اینکه در هشت سال گذشته جهتگیری سیاسی مصباح یزدی به کدام سو بوده است)، کافی است به وزن عقیدتی همین جمله نگاهی بیندازیم. همین که از کسی بپرسی تو دینات را از کجا آوردهای، اول نامسلمانی است. دین هر انسانی، در منطق محمد، به دو جملهی ساده و بیتکلف محقق میشود. شهادتینی که در حد قول حتی، پیامبر خدا، مکلف به قبول آن است. هیچ کس حق ندارد از مسلمانی بپرسد تو دینات را از کجا آوردهای. گرفتیم که قانون اساسی جمهوری اسلامی وجود ندارد که آن هم دارد و منع از تفتیش عقاید میکند، اما دین محمد که نابود نشده است. دین محمد معیار دینداریاش روشن و صریح است. دین محمد، محدود و مقید به هیچ مرز جغرافیایی نیست. مسلمان عرب با مسلمان ایرانی و رومی هیچ تفاوتی ندارند. نسبتهای سیاسی مسلمانها هم – تابعیت سیاسی این یا آن کشور حتی – تأثیری در مسلمانیشان ندارد و خدشهای در شهادتین آنها نمیافکند. چنین اگر بود، محمد باید از همهی آدمیان میخواست به جزیره العرب بروند و همه تکلم به زبان عربی را اختیار کنند. برای فهم اینها نه نیاز به دانش فلسفی است و نه محتاج متکلمان هستیم. حتی نیازی به عرفا هم نداریم. دانش فقیهانه کافی است که به ما بگوید در مسلمانی شهادتین کافی است و حق نداریم از کسی بپرسیم تو چطور به مسلمانی ایمان آوردی و در کجا زاده شدی و در کجا درس خواندی.
دین محمد، دین محمد است. به همین صراحت و سادگی. نه به جایی وابسته است. نه به حکومتی خاص دلبسته. دین محمد، دین آخرت است و رستگاری. در دنیا، دین محمد برای آدمیان صلاح و آسایش میخواهد نه رعب و فرسایش. دین محمد نه ریشه در ریشهی فیضیه دارد نه ضرورتاً خصومتی با انگلستان یا آمریکا. دین محمد نیست که به تبعیت از فیضیه یا اقتفای به آن دین میشود؛ این فیضیه است که باید به دنبال دین محمد بدون تا شأن و منزلتی داشته باشد. آقای مصباح، شأن و منزلت فیضیه را مفروض گرفته و حتی فوق دین محمد تصور میکند گویی هرگز هیچ لغزشی یا انحرافی در فیضیهی انسانهای خطاکار راه ندارد! دین محمد، همه جا دین محمد است. زمین خدا، همه جا از آن خداست. در انگلستان از آن ابلیس نمیشود. بنا به نص قرآن هر آنکس که در مالکیت خداوند تردید کند، از مسلمانی دور شده است. فلذا، مهم نیست دین را از کجا گرفته باشی، تا زمانی که پا جای پای محمد بگذاری و از سیرهی او دور نشوی مسلمانی و حبذا مسلمانی! از سیرهی محمد و قرآن او که فاصله گرفتی ولی عرب باشی و گمان کنی که به ملبس شدن به لباسی تنها و عبا و لبادهای تشبه جستهای به محمد، و دین او را منحصر در شرق یا غرب کردی، در عین کفری:
به هرچ از راه دور افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان
به هرچ از دوست وامانی چه زشت آن نقش و چه زیبا
سخن کز روی دین گویی چه عبرانی چه سریانی
مکان کز بهر حق جویی چه جابلقا چه جابسا
قصهی این آقایان روشن است. نه اینکه از مسلمانی چیزی نمیدانند و قرآن نخواندهاند. حتماً میدانند. اینها همگی روزگاری طلبه بودهاند و علیالقاعده با متن و صورت ظاهر قرآن آشنایند. اما این قوم را چه افتاده است که عین آیات قرآن محمد پیش روی آنهاست ولی گویی نمیبینندش و نمیخوانندش؟ پاسخ این پرسش را هم البته شاعر همان دو بیت بالا، سنایی، به شیواترین بیان داده است:
عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد
که دار الملک ایمان را مجرد بیند از غوغا!
ماجرای این روحانیان، بر خلاف آن روحانی، خلاصه است در همین یک کلمه: «غوغا». شلوغ کردن، گل آلود کردن آب، منصرف کردن حواس مردم و مخاطبان از محل اصلی نزاع. مسأله نه خداست، نه پیغمبر، نه بهشت و نه دوزخ. مسأله اگر اینها بود دستکم میتوانستند برای این ادعاهای گزاف و هولناکشان نیمشاهدی از قرآن یا سیرهی محمد بیاورند. شاهدشان خودشان هستند و بس. دعوا، دعوای دین نیست. دعوا، دعوای به خطر افتادن منافع است. سفرهای که تا دیروز چرب و رنگین بود، گویی آرامآرام دارد برچیده میشود.
به دلالت رفیقی، این سخنرانی از محسن قرائتی را دیدم که دست بر قضا در زمان حیات آیتالله خمینی ایراد شده است. سخنرانی دلنشینی است (و فیالجمله مضموناش همان است که در بالا به زبانی دیگر آوردهام). برای اهل ایمان و مبتدیان و متوسطان بسیار عبرتآموز و پرنکته است. آنچه غریب است فاصلهی شگفتآوری است که میان این سخنان محسن قرائتی و رفتار و گفتار این آقایانی که امروز هر کدامشان از ارکان این نظام هستند وجود دارد. اینها اگر هر کدامشان پای سخنرانی قرائتی نشسته بودند و به دل باور داشتند به این سخنان، چنین گزافههایی بر زبانشان جاری نمیشد.
حافظ قرنها پیش پرده از این زهد ریایی برانداخته بود وقتی میگفت که:
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزهسرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
که ترجمهی مستقیم آیهی قرآن است که: وَلَا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَیْهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرَىٰ (انعام: ۱۶۴ و چند جای دیگر از قرآن). حافظ درد را درست تشخیص داده است: دینفروشی زاهدانه و ریایی.
نمیبینم نشاط عیش در کس
نه درمان دلی نه درد دینی
درونها تیره شد، باشد که از غیب
چراغی برکند خلوتنشینی
امیدوارم این باریکهراهی که روحانی گشوده است باعث شود فقهای دلیری که هم دین را خوب میشناسند، هم از صمیم قلب به آن باور دارند و متلزم و عامل به دین محمد هستند، جسارت پیدا کنند و این لغزشهای فاحش روحانیون دینفروش را پیش چشمانشان بگذارند تا دستکم اگر دانش دینیشان عیاری ندارد، پروای پس از مرگ خود را داشته باشند که هیچ خط امانی برای بهشت رفتن خودشان وجود ندارد. کسانی که خود باید چو بید بر سر ایمانشان بلرزند، سزوار نیست خود را قسیم الجنه و النار بدانند. اندکی تقوا کافی است برای اینکه چنین به بیکارگی و گزافهگویی نیفتند.
مطلب مرتبطی یافت نشد.