هنوز در میان خواب و بیداری در قیلولهی بعد از ظهر بودم که صدای بانوی بزرگوار مرا به خود خواند که یادداشتی را در ذیل یکی از مطالب وبلاگاش بخوانم. عین آن نظر را ساغر در وبلاگاش آورده است: تنها نظر . . .. اصلاً دیدن چنین نظری برایام غریب نبود. اما گویا شاکی (!) مبهوت محترم (که از آلمان از شهر دوسلدورف نوشته است) مطلقاً توجه نفرموده بودند که متشاکی دارد در پهنهی اینترنت در صفحهی وبلاگ شخصیاش مینویسد و آنچه مینویسد به خودش مربوط است و مسئولیتاش هم با خود اوست. نویسندهی وبلاگ حتی اگر مسئولیت سخنان خود را نپذیرد و هر سخن خطایی را هم بگوید، جای گلهی زیادی از او نیست. اینجا وبلاگ است، وبلاگ! زندهیاد رضا شکراللهی، خوابگرد نازنین ما، زمانی از ابتذال در وبلاگستان نوشته بود که من و برخی از ملکوتنشینان هم نکاتی در ذیل و حاشیهی آن نوشته بودیم. گمان میکنم باید بابی تازه هم بگشاییم به نام ابتذال در وبلاگخوانی و نظر دادن در وبلاگها! زمانی تصمیم گرفته بودم بخش نظرها را از وبلاگام بردارم چون گروهی صرفاً به قصد آزار و تخلیهی روانی خود عرصه را بر سایر خوانندگان و بر خود من تنگ میکردند، اما دیدم گاهی اوقات خواندن این نظرات کلی مفرح است و مایهی مزاح. یکی از مقولاتی که شدیداً اسباب خندهی ما را فراهم میکند همین ماجرای سلطنت و قبلهی عالمی و خدم و حشم و درگاه و این ماجراهاست! هنوز بسیاری از خوانندگانی که تصادفاً به اینجا میآیند متوجه ماجرا نشدهاند و نمیدانند کل ماجرا طنزی بیش نیست که عباس معروفی به آن دامن زد. عدهای این طنز را چنان جدی گرفتهاند که تصور میکنند حقیقتاً ما خود را سلطانی میدانیم بیچون و چرا! اما از این هم چه باک، هر کسی در خانهی خود سلطان است. من هم در وبسایتی که از آن خود من است سلطنت دارم و حکم جاری. هر کاری که بخواهم با آن میکنم و کسی را هم حق این نیست که برای من تکلیفی تعیین کند و بگوید چه بنویسم و چه ننویسم. نوشتههایام بر اساس فهم و استنباط خودم است، ولو ضعیف و پر خطا. هر چه باشد من هم بشرم و هزاران بار در همین صفحه آن را فریاد زدهام.
ولی خوب طبیعی است که بعضیها از من و از کل حلقهی ملکوت دل خوشی نداشته باشند و به هر بهانهای فرصتی را برای طعنه و نیش مغتنم بدانند. گلهای نیست. «که در طریقت ما کافری است رنجیدن». اما گمان نمیکنم کسی مجبور باشد که در سرزمین ملکوت تردد کند. خوب اگر کسی ما را خوش نمیدارد به خانهی ما نیاید. به نظر شما کسی مجبور است لاطائلات ما را بخواند؟ ما با نوشتن اختیار خواندن یا نخواندن را هم از کسی سلب کردهایم؟!
امروز صلای نخواندن است! لطفاً نخوانید تا دل و جانتان به درد نیاید و عمرتان به لب نرسد!
مطلب مرتبطی یافت نشد.