سکوت

سینه‌ی صافی گرفتم پیش چشمِ روزگار
تا در این آیینه هر کس خود چه انگارد مرا
یادِ آن فرزانه‌ی آزرده خاطر خوش که گفت
خامشی جستم که حاسد مرده پندارد مرا

بایگانی