تاک، شرق . . .

تاک، شرق . . . و کاوه گلستان رفت!
تا رسیدم اینجا، طبق معمول همیشه که یه شعری از دستم (ببخشید از ذهنم) در می‌ره، مهدی منو به خاطر اون دو تا کلمه‌ی تاک و شرق به صلابه کشید. اما، کاوه گلستان (پسر ابراهیم گلستان) توی عراق روی مین رفت و جیم میور زنده موند! ایسنای ما هم که اینقدر از ماجراها پرته که توی خبرش نوشته کاوه گلستان مجموعه «فانوس خیال» رو ساخته بود در حالی که اینو شاهرخ گلستان ساخته بود. بچه‌های ایرانی بی‌بی‌سی همه دمغند از رفتن کاوه گلستان. جنگ با مرگ هم‌قافیه‌س. یکی یکی می‌بره. من هم که توی عالم گیجیِ خودم فرقِ مرگ و زندگی را درست نمی‌دونم. ولی مرگ برای همه‌اس و عجیب‌تر اینکه من خیلی زیاد به مرگ فکر می‌کنم در عین حال نسبت بهش حسّ مسخره‌ای دارم. بعضی وقتا احساس می‌کنم خواب و بیداری من یه جورایی با مرگ عجینه . . .
آره، مرگ راز عجیبی داره. عشق هم آری:
دردی است غیر مردن کآن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره، عشق است چون زمرّد
از برقِ این زمرّد، هین دفعِ اژدها کن

بایگانی