خبط دماغ

نشستم با خودم گشتم دنبال شعری که وصفِ این حال باشد. اول گفتم: «خیالِ حوصله‌ی بحر می‌پزد هیهات / چه‌هاست در سر این قطره‌ی محال اندیش». دیدم این وصف حال عاشقان هم می‌تواند باشد. این بیت را با خود خواندم: «در تنگنای حیرت‌ام از نخوت رقیب / یا رب مباد آن‌که گدا معتبر شود». دیدم مصرع دوم بیت سخت مناسب است، ولی «رقیب» برای خودش عظمتی دارد و شأنی. ذهن‌ام را زیر و رو می‌کردم در پی بیتی، شعری که این جنون را وصف کند. از راه رسید و گفت: «دنبال چه داری می‌گردی؟ این حال، اسم دارد. یک اسم شناخته شده‌ی قدیمی. فرنگی‌ها به آن می‌گویند مگالومانیا و فارسی زبان‌ها می‌گویند خود بزرگ پنداری! چرا خودت را خسته می‌کنی و شعرها را تباه می‌کنی؟»
بایگانی