این گریه‌ی بی‌بهانه…

گاهی آدمی برای تسکین دردی که نمی‌داند از چی‌ست و چرا در جان‌اش چنگ می‌زند، نیازمند زبانی است که بی‌واژه بتواند دلتنگی‌اش را تصویر کند یا مرهمی بگذارد بر زخمی که در درون‌اش دهان باز کرده است. این حالی که دو سه روزی است آشفته‌ام کرده و مثل تخته‌پاره‌ای بر موج این سو و آن سو می‌بردم، هر چه فکر کردم، جز با نغمه‌ای و نوایی گفتنی یا شنیدنی نیست. این ناله‌ای که در نغمه‌ای مناسب حال و مقام از جانِ آدمی بر می‌خیزد، گویی دستِ نوازشی است بر جانِ خسته‌ای سرگشته.
این حالِ غریب را با «بوی پیراهن یوسف» و «از کرخه تا راین» مجید انتظامی و «نی‌نوا»ی حسین علیزاده برای دل‌ام زمزمه می‌کنم. زمزمه کردن با دل، با خود سخن گفتن، خیلی اوقات آدمی را آرام‌تر می‌کند. آدم نیازمندِ سخن گفتن با خود است. جدا شدن از خود،‌ مهلک‌ترین زخمی است که آدمی می‌خورد. فراموشی خود هم‌عنان است با فراموشی خدا.

پ. ن. این یکی را گذاشتم این‌جا چون روزم را با این آغاز کردم. آن دو آلبوم دیگر را می‌توان از لینک‌های بالا دنبال کرد و شنید.
بایگانی