ده سال گذشت از روز ۲۲ خرداد ۸۸. روزی که ما و میرحسین موسوی با هم آشنا شدیم و متولد شدیم. این تولد، تولدی فرخنده اما دردناک و خونین بود. زایشی بود که از بام و در سنگ فتنه بر سر این نوزاد کهنسال ارزشها و امیدهای مردمی زخمخورده اما استوار و جانسخت باریدن گرفت. این باران فتنه همانا یک غرض بیشتر نداشت: خفه کردن این نوزاد. روزهای پس از تولدش هم یک دستگاه تمام عده و عدهاش را بسیج کرد و سپاهی در برابر این فرخندهفرزند آراست که مدفوناش کند زیر مشت قدرت و تبلیغات و زور دروغ.
اما سؤال اصلی این است: چه کسی آن دروغ را باور کرد؟ شمار آنها که از راه به در رفتند یا آن دروغ را باور کردند چقدر است؟ این همان چیزی است که در قاموس گردانندگان نظام ریزش و رویش نام دارد. و این ریزش و رویش در هر دو سو بوده است. از آن دستگاه متکی بر قدرت نظامی، مالی و رسانهای – که واحیرتا چقدر فساد و تباهی در همهی ارکاناش رسوخ کرده آن هم از جانب خودیهایاش و نه بیگانگان و نفوذیهایاش – امروز چه باقی مانده است؟ بله قدرت دارد. بله بر سر کار است. بله – احتمالاً – نفوذ نظامی و سیاسی در منطقهی خاور میانه دارد. ولی همهی اینها در یک کلمه خلاصه میشود: قدرت! و میان قدرت و مشروعیت فاصله بسیار است. با قدرت، شاید تنها را بتوان مهار یا مغلوب و مقهور کرد. دلها را نمیتوان با قدرت رام کرد. کسی به رضایت و به طیب خاطر دل در گرو قدرتمداری که با تحکم و آمریت و نخوت اطاعت میطلبد نمیرود. قدرت چارهای ندارد جز تکیه بر ترس و رعبافکنی. مشروعیت و محبوبیت (نام دیگرش «ولایت» به معنای پاکیزه نه آلودهی امروزی آن است) متکی بر ارادت و محبت است. مبنای این مشروعیت حرمت نهادن به دیگری و فاصله گرفتن از دروغ و ارعاب است. و پر پیداست که کدام سو اکنون چه اوصافی دارد.
ده سال گذشته است. ما پختهتر شدیم. این حرکت «سالخوردگان را جوان و جوانان را پخته کرده است». رنج کشیدهایم. سختی دیدهایم. آواره شدهایم. بسا زندگیها که از هم گسیختهاند. بسا جوانان و پیران ما که صید شلتاق آن موج دروغ و خشونت شدهاند. اما یک چیز باقی مانده است: امید. و امید دست بر قضا چیزی نیست که خصلت روزهای روشن باشد. امید درست در جاهایی کارکرد دارد که دشوارترین روزها را آدمیان تجربه میکنند. و این امید همان چیزی است که در کنار ایمان، ما را – مردم ما را و امیدوارانِ به خوبی و باورمندان به فاصله گرفتن از دروغ را – زنده نگه داشته است:
نگر تا این شب خونین سحر کرد
چه خنجرها که از دلها گذر کرد
ز هر خون دلی سروی قد افراشت
ز هر سروی تذروی نغمه برداشت
صدای خون در آواز تذرو است
دلا این یادگار خون سرو است
این روزهای تلخ و رنجآلود هم خواهند گذشت. خصلت جهان همین است. عبور میکند. و عزیزان ما از حبس و حصر بیرون میآیند. و همچنان این دروغپروراناند که هرگز بر دلها مستولی نخواهند شد. این راز بقای آدمی است.
مطلب مرتبطی یافت نشد.