هزار تیر بلا . . .
تو راه داشتم با خودم فکر میکردم و این ابیاتِ سایه رو با خودم میخوندم که:
به سینه سرّ محبّت نهان کنید که باز / هزار تیر بلا در کمین احباب است
عاشقی، رسوایی داره. رنج داره. بیخوابی داره. پریشونی داره و «هر که ترسد ز ملال، انده عشقش نه حلال». ولی رنجهای عاشقی گنج هم داره اگه کسی اهل آموختن و فراگرفتن باشه. تصور من اینه و تا به حال الگوی زندگیِ من این بوده و احساس میکنم این الگو تا به حال به ناسازگاری و تناقض نرسیده که سوای اینکه عشق زمینی است یا آسمانی، دوسویه است یا یکسویه، عشق آدابی داره که اگه کسی اینا رو نیاموخته باشه، به مشکلات فراوونی برخورد میکنه. مث این میمونه که بدون نقشه آدم پا به یه بیابون خوفناک بذاره:
طریقِ عشق، طریقی عجب خطرناک است / نعوذبالله اگر ره به مقصدی نبری
یعنی سفر کردن بدون شناختن خطرات و آفات و درشتیهای راه کار هولناکیه:
کسی که بی تو سفر کرد طعمهی موج است / چرا که در شبِ طوفان چراغ را گم کرد
من به اونایی که علم لدنی دارن یا حرکتاشون خودآموخته یا به واسطه عطا و بخشش و به عبارتی «آمدنی» است کار ندارم. قاعده اینه که در عشق باید آموخت و سختی کشید:
چنانکه مدرسه فقه را برونشوهاست / بدانکه مدرسهی عشق را قوانین است
هزار گونه ادب جان ز عشق آموزد / که آن ادب نتوان یافتن به مکتبها
مطلب مرتبطی یافت نشد.