شرح صدر
من این سورهی انشراح را خیلی دوست دارم. هر وقت این سوره را میخوانم موهای بدنم راست میایستد. مهرداد شوقی هم این را خیلی زیبا
من این سورهی انشراح را خیلی دوست دارم. هر وقت این سوره را میخوانم موهای بدنم راست میایستد. مهرداد شوقی هم این را خیلی زیبا
حلقهی ملکوتیان همین طور به تدریج بر اولاد و احفادش افزوده میشود. این سرّ سخن است که آنگاه که مایهور باشد، جهانگیر میشود: همه آفاق
دیگر تقریباً تمام شده است. اگر به پایین بخش لینکها، جایی که لوگوی صفحه را آوردهام نگاه کنید یک منوی دراپداون خواهید دید به نام
بسیار آزار دهنده است برای من که بخواهم جوری رفتار کنم و سخن بگویم که با خلقیات من ناسازگار باشد. آدم با هر کس که
امروز بس که پریشان بودم و مهجور، مسیحا و ماهمنیر، چون پرستارانی که رنجورِ تبآلودی اسیر بستر را تر و خشک میکنند مرا به سخن
دوستی به دنبال کار «قاصدک» که شجریان با مشکاتیان اجرا کرده است تقاضای لینک این فایل را کرده است. این فایل هم در سلسلهی همان
خاتمی را با همین دو واژه میتوان فهمید: لبخندها و اشکها. لبخندهای پیروزمنشانه و دلبرانه و اشکهای موقعِ انتخاباتِ دوم. راستی کارگردان فیلم اشکها و
رفتی و غم آمد به سر جای تو ای داد بیدادگری آمد و فریاد رسی رفت
به همت و لطفِ محسن، صاحبِ ساعت صفر، صفحهی ترانههای ماندگار به حیات برگشت. خدایاش اجر و عزت دهاد محسن را که دل و جانِ
حلقهی ملکوتیان رو به رشد و بسط است. الآن با عباس معروفی صحبت میکردم که تازه سایتش را راه انداخته است با نام «خانه هنر
وقتی حکایت کمبود فضای هوست را برای ترانههای ماندگار نوشتم، دو تن از دوستانِ وبلاگی پیشنهاد دادند که فضای خودشان را در اختیار قرار میدهند
آیا فلسفه از متنِ دین برمیآید یا میتوان برای دین یک نظامِ فلسفیِ مدوّن پیریزی کرد؟ آیا دین و فلسفه قابل جمعاند؟ آیا میتوان فلسفه
بدون تو زمان از حرکت میماند. وقتی که نیستی، نظامِ عالم به هم میخورد. خوردن و خفتن و کار کردن از معنا میافتند. امروز من
بخش ترانههای ماندگار که شامل ترانههای هایده بود، مدتی است که از روی سایت غایب است. دلیلش هم این است که روی سایت فضای کافی
الآن ناگهان هوس کردم سری به رادیو درویش بزنم. تصادفاً آواز شهرام ناظری میآمد. نمیدانم چه شد که این بار احساس ناهماهنگی و سردی عجیبی
این غزلِ حافظ که اکنون آهنگ صفحه است، یعنی صبح است ساقیا، غزلی است که به قول کاتب کتابچه، که این نکته را کشف کرده
یادم هست که زمانی در همین پهنهی ملکوت گفته بودم که به گمانِ من آدمِ عاشق، خود محور است. نه به معنایی مذموم که رایحهی
بازار نامهنگاری حسابی داغ شده است. ابراهیم نبوی هم گویی طنزش جایش را به سیاست داده است. این دفعه نامهی بعدی او به خاتمی دربارهی
دیشب، به گفتهی مسیحا، در این هوای گرم و تابستانی لندن، طوفانی در جانم به پا شد از یادآوری خاطراتی که جان را میخلید. طفلک
تو عجب تنگهی عابر کشی ای معبرِ عشق که به جز کشتهی عاشق نکند از تو عبور! سخن برای گفتن و بغض برای شکستن بیشمار
این تصنیف «ملکا ذکرِ تو گویم» که شجریان خوانده است از آن تصنیفهایی است که برای من خاطرات دانشکدهی ادبیات را زنده میکند. آن مکث
دوستی از حال سایه پرسیده بود و گفته بود که شنیده است او بیمار است. همین الآن با آلما صحبت کردم و احوال سایه را
عشق به اختیار نیست. آری: کس دل به اختیار به مهرت نمیدهد دامی نهادهای و گرفتار میکنی ولی عاشقان گاهی اوقات انتخاب هم میکنند: انتخابِ
خسرو ناقد مطلبی نوشته است که در نشر دانش آمده است به عنوان «متفکران مسلمان و مدرنیسم». شاید اینجا چندان جای آن نباشد که از
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت کآنکه شد کشتهی او نیک سرانجام افتاد هر دمش با منِ دلسوخته لطفی دگر است این گدا بین
خسته میشوم از اینکه فسفرِ مغزم را برای نقد و شرح سیاست بسوزانم. بارها گفتهام که این کارها از من نمیآید ولی نظرِ خودم را
مهدی نازنین، صاحبِ سیبستان، پاسخِ نامهای را که سروش به خاتمی (نامه خاتمی به دکتر سروش) نوشته است آورده است. من در سایتهای خبری اثری
شاد بودن و زندگی از نگاهِ روزنامه همشهری که حالا مدیریتش عوض شده است: به جسمتان توجه کنید: برقصید! گزارش ایندیپندنت را هم درباره خاتمی
دوستی یادداشتی نوشته است پای یکی از مطالبِ پیشین دربارهی نامهی گروهی از وبلاگنویسان به وزیر پست و تلگراف و تلفن. ناگهان به یاد این
حکایت یوسف برای من سرشار از هزاران قصه و غصه است. دلیل اینکه آهنگ صفحه را امروز موسیقی «بوی پیراهن یوسف» گذاشتم همین است. لوگوی
رشک برم کاش قبا بودمی / چون که در آغوش قبا بودهای زهره ندارم که بگویم تو را / بی منِ بیچاره کجا بودهای این
ما دردِ پنهان با یار گفتیم نتوان نهفتن درد از طبیبان آن گل که هر دم در دستِ بادی است گو شرم بادش از عندلیبان
در پاسخ آنچه صاحب سیبستان فرموده بودند که: «چه آسان است محکوم کردن خاتمی! نمی گویم استاد زبان آور اعنی دکتر سروش فرصت طلبانه این
داشتم چکاچکِ کاتب کتابچه با صاحب سیبستان را میخواندم (نگاه کنید به امنیت مکانیکی و امنیت الکترونیکی و زنده باد تجدد)، به ذهنم رسید که
فرخنده روزی است امروز. اگر چه من امروز هشت صبح امتحان دارم و خیر سرم باید مثلاً درس میخواندم. از آن جایی که عادت معهودِ
امروز چشمم افتاد به نامهای که سروش به خاتمی نوشته بود. سروش بار نخستی نیست که به دولتمردانِ وطنی نامه مینویسد. هر بار هم البته
ظاهراً در ایران خودشان را از شرّ وبلاگ خلاص کردند: اختلال در دسترسی به وبلاگهای فارسی اینجاست که خاصیت امتی آشکار میشود.
کاتب کتابچه هم اکنون مطلبی را نگاشته است درباره وضعیت کتاب در شهر قم که به گمان من شاهکاری است در واقعنگاری و ترسیم فضایی
به یاد خودم آورده بودم که برای زادروز این وبلاگ مطلبی بنویسم و دغدغههای این روزها را ترسیم کنم. عجالتاً دوباره مطلبی را که یکی
در این ماجرای گفتگوی ما، صاحب سیبستان و کاتب کتابچه، چه بسا بسیاری از نکاتِ پنهان آشکار شود. آیا سنت زنده و پویاست و سترون