تیر ۱۳۸۲

شرح صدر

من این سوره‌ی انشراح را خیلی دوست دارم. هر وقت این سوره را می‌خوانم موهای بدنم راست می‌ایستد. مهرداد شوقی هم این را خیلی زیبا

طربستان

دیگر تقریباً تمام شده است. اگر به پایین بخش لینک‌ها، جایی که لوگوی صفحه را آورده‌ام نگاه کنید یک منوی دراپ‌داون خواهید دید به نام

من همینم!

بسیار آزار دهنده است برای من که بخواهم جوری رفتار کنم و سخن بگویم که با خلقیات من ناسازگار باشد. آدم با هر کس که

قاصدک

دوستی به دنبال کار «قاصدک» که شجریان با مشکاتیان اجرا کرده است تقاضای لینک این فایل را کرده است. این فایل هم در سلسله‌ی همان

اشک‌ها و لبخندها

خاتمی را با همین دو واژه می‌توان فهمید: لبخندها و اشک‌ها. لبخندهای پیروزمنشانه و دلبرانه و اشک‌های موقعِ انتخاباتِ دوم. راستی کارگردان فیلم اشک‌ها و

بیدادگری آمد

رفتی و غم آمد به سر جای تو ای داد بیدادگری آمد و فریاد رسی رفت

همّت حافظ به همرهِ تو

به همت و لطفِ محسن، صاحبِ ساعت صفر، صفحه‌ی ترانه‌های ماندگار به حیات برگشت. خدای‌اش اجر و عزت دهاد محسن را که دل و جانِ

حیاتِ دوستان را بقا باد

وقتی حکایت کمبود فضای هوست را برای ترانه‌های ماندگار نوشتم، دو تن از دوستانِ وبلاگی پیشنهاد دادند که فضای خودشان را در اختیار قرار می‌دهند

فلسفه‌ی دین یا فلسفه در دین؟

آیا فلسفه از متنِ دین برمی‌آید یا می‌توان برای دین یک نظامِ فلسفیِ مدوّن پی‌ریزی کرد؟ آیا دین و فلسفه قابل جمع‌اند؟ آیا می‌توان فلسفه

بی تو کارِ عشق تعطیل است

بدون تو زمان از حرکت می‌ماند. وقتی که نیستی، نظامِ عالم به هم می‌خورد. خوردن و خفتن و کار کردن از معنا می‌افتند. امروز من

آواز را سلطانی باید

الآن ناگهان هوس کردم سری به رادیو درویش بزنم. تصادفاً آواز شهرام ناظری می‌آمد. نمی‌دانم چه شد که این بار احساس ناهماهنگی و سردی عجیبی

غزلِ شراب

این غزلِ حافظ که اکنون آهنگ صفحه است، یعنی صبح است ساقیا، غزلی است که به قول کاتب کتابچه، که این نکته را کشف کرده

خود محوری و عشق

یادم هست که زمانی در همین پهنه‌ی ملکوت گفته بودم که به گمانِ من آدمِ عاشق، خود محور است. نه به معنایی مذموم که رایحه‌ی

تمیزتر و پاک‌تر از صندلی

بازار نامه‌نگاری حسابی داغ شده است. ابراهیم نبوی هم گویی طنزش جایش را به سیاست داده است. این دفعه نامه‌ی بعدی او به خاتمی درباره‌ی

تنگه‌ی عابر کش

تو عجب تنگه‌ی عابر کشی ای معبرِ عشق که به جز کشته‌ی عاشق نکند از تو عبور! سخن برای گفتن و بغض برای شکستن بی‌شمار

تو سزاوار ثنایی

این تصنیف «ملکا ذکرِ تو گویم» که شجریان خوانده است از آن تصنیف‌هایی است که برای من خاطرات دانشکده‌ی ادبیات را زنده می‌کند. آن مکث

سایه سلامت است!

دوستی از حال سایه پرسیده بود و گفته بود که شنیده است او بیمار است. همین الآن با آلما صحبت کردم و احوال سایه را

انتخاب‌های عاشقانه

عشق به اختیار نیست. آری: کس دل به اختیار به مهرت نمی‌دهد دامی نهاده‌ای و گرفتار می‌کنی ولی عاشقان گاهی اوقات انتخاب هم می‌کنند: انتخابِ

متفکران مسلمان و مدرنیسم؟

خسرو ناقد مطلبی نوشته است که در نشر دانش آمده است به عنوان «متفکران مسلمان و مدرنیسم». شاید اینجا چندان جای آن نباشد که از

عاقبتِ نیک

زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت کآنکه شد کشته‌ی او نیک سرانجام افتاد هر دمش با منِ دلسوخته لطفی دگر است این گدا بین

یوسفِ من! پس چه شد پیراهنت؟

خسته می‌شوم از اینکه فسفرِ مغزم را برای نقد و شرح سیاست بسوزانم. بارها گفته‌ام که این کارها از من نمی‌آید ولی نظرِ خودم را

اژدها را دار در برفِ فراق

مهدی نازنین، صاحبِ سیبستان، پاسخِ نامه‌ای را که سروش به خاتمی (نامه خاتمی به دکتر سروش) نوشته است آورده است. من در سایت‌های خبری اثری

برقصید

شاد بودن و زندگی از نگاهِ روزنامه همشهری که حالا مدیریتش عوض شده است: به جسمتان توجه کنید: برقصید! گزارش ایندیپندنت را هم درباره خاتمی

برترین قلم و بهترین زبان

دوستی یادداشتی نوشته است پای یکی از مطالبِ پیشین درباره‌ی نامه‌ی گروهی از وبلاگ‌نویسان به وزیر پست و تلگراف و تلفن. ناگهان به یاد این

قصه‌ی یوسف

حکایت یوسف برای من سرشار از هزاران قصه و غصه است. دلیل اینکه آهنگ صفحه را امروز موسیقی «بوی پیراهن یوسف» گذاشتم همین است. لوگوی

آه که من دوش چه سان بوده‌ام

رشک برم کاش قبا بودمی / چون که در آغوش قبا بوده‌ای زهره ندارم که بگویم تو را / بی منِ بیچاره کجا بوده‌ای این

یارب مبادا . . .

ما دردِ پنهان با یار گفتیم نتوان نهفتن درد از طبیبان آن گل که هر دم در دستِ بادی است گو شرم بادش از عندلیبان

چندین هزار امید بنی آدم

در پاسخ آنچه صاحب سیبستان فرموده بودند که: «چه آسان است محکوم کردن خاتمی! نمی گویم استاد زبان آور اعنی دکتر سروش فرصت طلبانه این

تار و پودِ سنت

داشتم چکاچکِ کاتب کتابچه با صاحب سیبستان را می‌خواندم (نگاه کنید به امنیت مکانیکی و امنیت الکترونیکی و زنده باد تجدد)، به ذهنم رسید که

روزِ همایون

فرخنده روزی است امروز. اگر چه من امروز هشت صبح امتحان دارم و خیر سرم باید مثلاً درس می‌خواندم. از آن جایی که عادت معهودِ

آن خواجه‌ی خنده‌رو

امروز چشمم افتاد به نامه‌ای که سروش به خاتمی نوشته بود. سروش بار نخستی نیست که به دولتمردانِ وطنی نامه می‌نویسد. هر بار هم البته

تیر خلاص

ظاهراً در ایران خودشان را از شرّ وبلاگ خلاص کردند: اختلال در دسترسی به وبلاگ‌های فارسی اینجاست که خاصیت ام‌تی آشکار می‌شود.

از این خنجرِ آبدار

کاتب کتابچه هم اکنون مطلبی را نگاشته است درباره وضعیت کتاب در شهر قم که به گمان من شاهکاری است در واقع‌نگاری و ترسیم فضایی

سنت‌زدگی یا فتنه‌ی مدرنیسم؟

در این ماجرای گفت‌گوی ما، صاحب سیبستان و کاتب کتابچه، چه بسا بسیاری از نکاتِ پنهان آشکار شود. آیا سنت زنده و پویاست و سترون