انگشتری زنهار
از لعلِ تو گر یابم انگشتری زنهار صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد هر کو نکند فهمی زین کلکِ خیالانگیز نقشش به حرام ار
از لعلِ تو گر یابم انگشتری زنهار صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد هر کو نکند فهمی زین کلکِ خیالانگیز نقشش به حرام ار
سعید حنایی مطلبی را از جایی نقل کرده است و سپس فیلسوفانه به تحلیلِ آن نشسته است: خشونت و بیحجابی جالب است، بخوانیدش.
تو انتهای حقیقت حدیثِ اتمامی برای عشق و وفا در کشاکشِ تردید. پس از تو عشق دگر واژهای است بیمعنا. تو آخرینِ رسیدن به هر
شاه نشینِ چشمِ من تکیهگهِ خیالِ توست جای دعاست شاهِ من، بی تو مباد جای تو خوارمایهگی دیدگانِ حیرانِ مرا همین بس که نقش تواش
این تصنیف نوبهار را که علیرضا قربانی، خوانندهی ارکستر سمفونیک، خوانده است امروز برای دلِ آزردهی خویش میگذارم و هم برای خاطرِ حزینِ حضرتِ دوست
غربت و آوارگیِ من مزید بر علتِ سوزِ دل و پریشانیِ خاطر است. به هزار و یک اسباب، روی در عالم میکشم که شاید نفسی
مطلبی که نوشته بودم دربارهی مطلب اخیر آقای دکتر عباس احمدی (ایشان ظاهراً هر وقت مطلب مینویسد خودش باید پای اسمش بنویسد دکتر) در گویاست.
مشکلی که برای وبلاگهای ما پیش آمده بود از بیسوادی من نبود. از خرابکاری و فضولی اربابِ هوستینگ مترز در آمریکا بود. دوباره امشب بدون
صاحب سیبستان نیکو به سخن آمد. مطلب بسیار جالبی نوشته است که به گمان جای کمی بحث دارد. آیا میراث سنتِ ما (رامین جهانبگلو این
امروز با صاحب سیبستان سخن میگفتم. ظاهراً با این بلایی که سر امتی آمده بود، شوق نوشتن از دلِ او رمیده است. نمیدانم از چه
برای حضرت دوست، که بتِ لشکر شکنِ ماست، و این ترانه پریسا (پیر فرزانه) را خیلی دوست میدارد، موسیقی امروز همین ترانهای است که پریسا
به گمان من زبان، شراب و زن هر سه یک وجه مشترک دارند. باید با هر سه عشقبازی کرد. نمیتوان با آنها به خشونت و
امروز با این بلایی که دامنگیر ملکِ ملکوت شد، چندین ساعت از افاضاتِ اربابِ خرد و معرفت محروم شدید. گناهش به گردنِ من البته! آن
من در این باب سخن نمیخواهم گفتن که این پرغوغایانِ میان تهی تنها شهوتِ سخن گفتن داشتند و گویی داریوش آشوری و دکتر آجودانی در
منِ بیزبانِ عاری از خرد و فرزانگی، زبانی جز حدیثِ عشق و «حکایتِ مهر و وفا» نمیشناسم. پس اگرم بپرسند که چه سر داری یا
اگر نوازش صدایی نبود تا به حال از پا در آمده بودم شاید! ولی تاریخ نشان داده است که آنقدر در موارد متعدد پررو و
دست و پای این وبلاگ به جنبیدن آمد باز، هر چند مددی از جانب یاران صاحب فن و بصیرت نرسید و خودم باید یکتنه از
امروز صبح وقتی که داشتم برای ماهمنیر وبلاگش را راه میانداختم، به آفتی دچار شدم که اول از همه اعصابِ خودم را خرد کرد و