چرچیل و سلاح شیمیایی دیروز
چرچیل و سلاح شیمیایی دیروز توی گاردین یه مطلب جالبی توی بخش مقالات چاپ شده بود. عین پاراگرافو ترجمه میکنم میذارم اینجا: «چرچیل علاقه خاصی
چرچیل و سلاح شیمیایی دیروز توی گاردین یه مطلب جالبی توی بخش مقالات چاپ شده بود. عین پاراگرافو ترجمه میکنم میذارم اینجا: «چرچیل علاقه خاصی
این هم از وبگرد! سینا مطلبی رو هم گرفتن! دلتون خنک شد؟ آقای کیکیَک! خیلی حال میکنی چار تا آدمی رو که توی معادلات سیاسی
فرهیخته!! الآن یه سری به خوابگرد زدم دیدم کلی چوبکاری فرمودن! چنان با صلابت و استحکام گفته فرهیخته که من هم شوخی شوخی داشت یه
نسترنپوش درست یادم نیست ولی فکر کنم این ابیات مالِ مرحوم علی حاتمی است (اگه کسی چیزِ دیگهای میدونه لطفاً اصلاح کنید) که توی آوازهای
امشب . . . اگه میخواین یه روایت دیگه از تصنیف بیات اصفهانِ «امشب شبِ مهتابه» رو با صدای سیما مافیها گوش بدین، برین اینجا:
تاوانِ خطا به قولِ سایه: در وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت آن خطا را به حقیقت کم از این تاوان نیست
مگر دل به امید صدایی که مگر در تو رسد / نالهها کرد در این کوه که فرهاد نکرد کاغذین جامه به خوناب بشویم که
تهی چند روزی شده که دنیای اطرافمو تهی میبینم. انگار هیچ چیز ارزش و بهایی نداره. همه چیز یکسانه. به این میگن تعلیق. تعلیقی که
قرار وبلاگی ۲ آخرین قرار ما ۶ آوریل بود. ظاهرا طبق قرار قبلی، دفعهی بعد توی یکی از سالنهای سوآس قراره همدیگه رو ببینیم. تاریخش
بنای عهد قدیم امروز از خوابگاه راه افتادم اومدم توی این کافهی اینترنتی همین بغل که سری به عالم زده باشم. سر راه توی خوابگاه
بالاخره افتیپی از آخر این درست شد، یعنی درست امتحان پس داد. ولی مطمئن نیستم که همه جاش خوب کار کنه. حالا اگه روی سایت
پیش میاد الآن رفته بودم بیرون یه قدمی بزنم، توی راه داشتم با خودم زمزمه کنان ماهورِ «سرِّ عشق» شجریان رو میخوندم. یه لحظه حس
کابارهی اینترنتی ایرانی! یه سری به اینجا بزنین: نسل اول که یه صفحهای رو آدرس داده به نام داش داش. با صدای جمالِ وفایی!!! انیمیشنش
میزهای جدا برای غذا خوردن، بر سرِ میزهایی جدا مینشینیم شبها در اتاقهایی جدا میخوابیم. تنها آرزو داشتم که کاش میدانستی چقدر در خیالِ من
نزار قبانی توی این وبلاگ میتونین ترجمهی بعضی شعرای نزار قبانی رو پیدا کنین: صفحه دوم
همه چیز دربارهی وبلاگ! این مطلبی که اخیراً صاحبِ وبلاگ دلتنگستان نوشته خیلی چیز توپیه. هیچی نباشه یه جورایی وصفِ حالِ منه: یک سال وبلاگ.
تندباد اخیرترین شعرِ طوفانی: تندباد
دل مبندید! در راستای اقتضائاتِ وقت: بگذارید و بگذرید ببینید و دل مبندید!
اگر دشنهی دوستان، گردنیم! سراپا اگر زرد و پژمردهایم / ولی دل به پاییز نسپردهایم دلی سربلند و سری سر به زیر / از این
تا به حدی است که . . . یکی از دوستان (فائزه خانم، که آدرس آیپیاش با مال مهرداد یکیه؛ ظاهراً از یه جا صفحهی
با من برقص! سالها پیش وقتی که با لنرد کوهن آشنا شدم، اولین آهنگی که سلیمان باعث شد گوش بدم همین آهنگ Dance me to
بیگانگی این شعر مالِ هفتهی پیشه. شاید عوضش کنم بعد. حال و هواش هم مال همون وقته که البته اون حس هم رفته و یه
آغاز؟ از کجا؟ پریشب توی قطار بالاخره این مقالهی مرتضی مردیها رو که توی مجلهی آفتاب چاپ شده خوندم: از کجا آغاز کنیم؟ مقالهی بسیار
بیمارِ تو بیمارتر است! امروز از صبح بلاگر داره اذیت میکنه. تکنولوژیشون پیشرفت کرده ولی بعضی وقتا بدجوری گیر میکنه. فکر کردم مشکلِ مال وبلاگِ
بادهی دیرینه اول اینکه قرار بود نیم ساعت پیش بیام اینجا و الآن اومدم. بعدش اینکه از سر شب داشتم شجریان گوش میدادم که برام
سایه در خورشید دیشب نشستم و به پاس سالهای درازی که با سایه سر کردم چند تا صفحه درست کردم برای شعرای سایه. صفحه اصلی
حکایت درازِ ما چیزایی که مینویسم شاید یه خورده با سبک و محتوای مطالب قبلیم فرق داشته باشه، ولی نقدِ حاله. الآن دارم از بیرون
بگریست چشمِ ابر بر احوالِ زارِ من . . . ظهر هوا آفتابی بود. حدود یه ساعتِ پیش رفتم بیرون، دیدم زمین خیسه و هوای
خوشترین آواز، شیرینترین لبخند برای تو که پرسیدی چرا چنینام، عجالتاً این چند خط از شعرِ سایه رو داشته باش. متن کاملش یادم نیست. فردا
یاد ایّام یادداشتی که مینویسم، شاید به ذائقهی بعضی از دوستان خوش نیاد و عدهای هم تعجب کنن ولی من واقعاً این هستم و هیچ
تاریخچهی اختراعِ زنِ مدرن ایرانی اینو از وبلاگ آبی آسمانی نقل میکنم. جون میده واسه فمینیستا و شبه فمینستا (?!Para-feminists) که هیاهوی زیادی راه انداختن:
قرار وبلاگیِ ما این قرار وبلاگیِ ما یه خورده این ور اون ور جلب توجه کرده، منجمله احسان آرزو کرده که کاش اینجا میبود. فقط
روایت برای نقدِ حالِ همین لحظه: از خونِ دل نوشتم نزدیک دوست نامه / انی رأیت دهراً من هجرک القیامه دارم من از فراقش در
عکس یا تصویر؟ عکس آدم، معکوسِ خودشه؟ برگردانِ جانبیشه؟ تصویرشه؟ تمثالشه؟ هر چی هست زیاد مهم نیست. دیروز که با این جماعت «قلم به دست»
این بیحالها! این بیحالهای پر از رخوتی که تذبذب و نفاقشون حسابی اذیتم میکنه منو یادِ این رباعی اسماعیل خوئی میندازن که: یک موج نمیکُنَد
دروغ وعده و قتال وضع و رنگآمیز اینا رو از وبسایت الواح شیشهای نوشتهی رضا قاسمی نقل میکنم: «یکی از دوستان نامه زده است که
بلاگرهای لندن! امروز به همّت مجبتی، با چند نفر از بلاگرهای لندن توی رویال فستیوال هال دور هم نشستیم و کلی گپ زدیم از این
جهانِ حافظ؟! دیشب که توی قطار میرفتم خونه داشتم فکر میکردم که برای حافظ، جهان [دنیا] چه جایگاهی داره؟ به عنوان نمونه به این ابیاتش
جنگ و ضد جنگهای اروپایی مرفهین اروپا (شاید یه خورده هم بهشون بر بخوره)، بعد از این همه سال یهو ضد جنگ و صلح طلب
انگیزه از الآن میشه تا روز قیامت دربارهی انگیزههای بادهنوشی و زهدستیزی حضرت حافظ قلمفرسایی کرد، ولی این رباعی اسماعیل خوئی (چند شب پیش که