فروردین ۱۳۸۲

آینه حضرت دوست می‌گفتند: «تقصیر

آینه حضرت دوست می‌گفتند: «تقصیر خودته! آینه می‌شی، مردمو به خودشون نشون می‌دی!» یاد این رباعیِ اسماعیل خوئی افتادم: من با همگان ز مرد و

راز مرگ وقتی آدم نسبت

راز مرگ وقتی آدم نسبت به مرگ حس مسخره‌ای داره، ضرورتاً معنیش این نیست که یا خیلی پرته یا خیلی به اون ور خطش مطمئنه.

کپی رایت؟ والله چه عرض

کپی رایت؟ والله چه عرض کنم؟ درباره‌ی موسیقی‌های این صفحه یه دوستی فرمودن که خودت کپی رایتو رعایت نمی‌کنی، می‌خوای بقیه بکنن و مثلاً شعراتو

تاک، شرق . . .

تاک، شرق . . . و کاوه گلستان رفت! تا رسیدم اینجا، طبق معمول همیشه که یه شعری از دستم (ببخشید از ذهنم) در می‌ره،

پاسخم را می‌دهی آیا؟ اولین

پاسخم را می‌دهی آیا؟ اولین شعرِ سال ۸۲: پاسخی کو؟ شاید آخرش باید می‌گفتم: ای امید ریل‌های بی‌قطارِ غرب!

گر تکیه دهی وقتی .

گر تکیه دهی وقتی . . . گر تکیه دهی وقتی بر تخت سلیمان زن ور پنجه زنی روزی در پنجه‌ی رستم زن گر دردی

بانگ رسا و آواز درآ

بانگ رسا و آواز درآ سکوت . . . بوق ممتد تلفن . . . پریشانی . . . خستگی . . . خبری نیست،