۲
استدلالِ شخصبنیاد – قسمت دوم
در یادداشت پیشین به اختصار توضیح دادم که همهی استدلالهای شخصبنیاد لزوماً مغالطی نیستند و هنگام بررسی نقدهایی که حاوی استدلالهایی از این جنس هستند، باید با احتیاط به بررسی دقیق و تمیز قایل شدن میانِ انواع مغالطی و غیرمغالطی این نوع ادله پرداخت. در بخشی که از فصل «استدلالهای شخصبنیاد» کتاب تیندیل ترجمه شد، نویسنده برای تمیز دادن استدلال مغالطی از استدلال غیرمغالطی، چهار آزمون را در اختیار ما میگذارد که با تکیه بر آنها میتواند مغالطی یا غیرمغالطی بودن استدلال را تشخیص داد. بنا به این توصیه، هنگام ارزیابی یک نقد، برای بررسی وقوع مغالطه در استدلال شخصبنیاد باید چهار سؤال زیر را پرسید:
۱. آیا حملهای به شخص دیگری در بحثی جدلی صورت گرفته است؟
۲. آیا این حمله متمرکز بر شخصیت فرد یا شرایط او بوده و از هر گونه بحث دربارهی استدلال او پرهیز کرده است؟
۳. جایی که نتیجهای از موضع یا ادعای حریف گرفته شده است، آیا شواهدِ استدلال شخصبنیاد که در مقدمه ارایه شده است، ارتباطی با ارزیابی شما از موضع یا مدعا دارد و آیا مبنایی وجود دارد که درستی واقعی این شواهد را باور کنیم؟
۴. جایی که شواهد استدلال شخصبنیاد موضوعیت داشته باشند، آیا نتیجهای که از آن گرفته میشود، مناسب و درست است؟
نگرانی قابلفهمی که در فضای ما فارسیزبانان، به ویژه با غلبهی این جو مسموم رسانهای داخل و خارج کشور وجود دارد این است که این توجهدادنها به انواع غیرمغالطی ادلهی شخصبنیاد ممکن است راه را بر رفتن به سوی انواع مغالطی آن نیز هموار کند. اگر به شرایطی که برای معتبر بودن یک استدلال شخصبنیاد غیرمغالطی وجود دارد، توجه کنیم، میبینیم که این نگرانی وجهی ندارد. چنین نیست که هر استدلال شخصبنیاد لزوماً مغالطی است. در بخش دوم ترجمهی این فصل که در زیر آمده است، نویسنده صورتهای مختلف استدلال شخصبنیاد را که میتواند منجر به مغالطه و صدمه زدن به استدلال صحیح شود، آورده است.
برای فهم بهتر موضوع، مثالهایی روشنتر میزنم تا خواندن متن روانتر شود. فرض کنید کسی در یک دستگاه دولتی در نظام جمهوری اسلامی کار میکند. همین فرد، ممکن است جایی از نظام جمهوری اسلامی دفاع کند. یک استدلال شخصبنیاد مغالطی ممکن است بگوید دفاع فلانی از جمهوری اسلامی بیاعتبار است چون فلانی برای جمهوری اسلامی کار میکند و منافعاش اقتضا میکند که چنین ادعایی را بکند. این ادعا (بیاعتبار بودن استدلال کسی که برای جمهوری اسلامی کار میکند)، تنها زمانی معتبر است که بتوانیم نشان بدهیم اثری از وضعیت و موقعیت او (به عنوان کارمند یا کارگزار جمهوری اسلامی) در استدلال او مشهود است. در غیر این صورت، استدلال این کارگزار یا کارمند جمهوری اسلامی به همان اندازه معتبر است که استدلال کس دیگری که برای جمهوری اسلامی کار نمیکند و هیچ منفعتی هم از بر سر کار بودن این نظام نمیبرد. نکتهی بسیار ظریفی که باعث میشود مرز میان استدلال و مغالطه در این نوع نقد باریک و تشخیص آن دشوار باشد، همین اثری است که جایگاه شخص ممکن است بر نوع استدلال او بگذارد. (به جای جمهوری اسلامی، میتوانید بگذارید آمریکا، انگلیس، راست، چپ، کمونیسم یا هر چیز دیگری).
نمونهی شناختهشده و بسیار روزمرهی استدلال مغالطی شخصبنیاد، حمله به شخصیت فرد است (که در زیر دربارهاش بحث شده است). در این نوع استدلال، گفته میشود که فلانی چون این صفات و خصوصیات منفی را دارد، پس سخناش هیچ اعتباری ندارد و دیگر نباید به او توجهی کرد. این استدلال مغالطی است. اما کسی ممکن است در نقد آن فرد، به ادلهی او بپردازد و ارکان استدلال او را سست کند و باز هم همین سخنان را بگوید. استدلال او همچنان معتبر است ولو به درست یا غلط حریف خود را متهم به داشتن ویژگیهایی منفی کند. در این نوع استدلال، نمیتوان نقدِ منتقد را تنها به بهانهی اینکه به شخصیت انتقادشونده تاخته است، نادیده گرفت. اینجاست که آن چهار سؤال بالا در ارزیابی چنین نقدهایی مهم میشود.
چنانکه در بخش پیشین ترجمه، نویسنده اشاره میکند، استدلال شخصبنیاد مغالطی مشکلات زیر را دارد:
۱. مدعی بر مبنای ارایهی شواهدی که اعتبار یک شخص را زیر سؤال میبرد، نتیجه میگیرد که موضع او نادرست است.
۲. ویژگیهای شخصیتی فردی که مدعی توجه ما را به او جلب میکند ارتباط با موضعی که فرد از آن حمایت میکند، ندارد. اینجا، ملاحظات نامربوط به میان کشیده میشوند.
۳. در بستر یک گفتوگو، مدعی کوشش میکند که طرف دیگر را با حمله به او به طریقی و پرهیز از مواجه شدن با نظر او، از پیش بردن نظرش باز دارد. در این مورد، توجه به خود شخص معطوف میشود و مسأله به فراموشی سپرده میشود.
لذا برای تشخیص غیرمغالطی بودن یک نقد در استدلالی شخصبنیاد، بازگشت به چهار سؤال بالا و در نظر آوردن سه مورد فوقالذکر به واکاوی نقد کمک مؤثری میکند. در ادامه قسمت دوم این ترجمه را میخوانید که باز هم حضرت یاسر زحمت ویرایش آن را کشیده است.
[روش نقد] | کلیدواژهها:
۴
بررسی یک نوع استدلال و اهمیت نقد روشمند
برای اینکه بتوانیم تحلیلی درست و منسجم از یک موضوع داشته باشیم، صرفِ داشتنِ اطلاعات دربارهی آن و معلومات کلی (و حتی جزیی) کفایت نمیکند. تحلیل استوار و برخوردار از انسجام درونی، تحلیلی است که روشمند باشد و در روش خود نیز دچار تعارض نباشد (نمیتوان برای پیشبرد یک ادعا، همزمان در یک متن از دو متدولوژی مختلف که گاهی با یکدیگر در تضاد میافتند، استفاده کرد). در بحثهایی که این روزها در فضای وب فارسیزبان و موضعگیریهای سیاسی در میگیرد، اعتنا کردن به روش و جدی گرفتن آن بخش مهمی است از شکل دادن به فضای سالمی برای گفتوگو.
ضربالمثلی میان ما رایج است که میگویند: «به گفتار توجه کن نه به گویندهی آن» و برای این سخن حکمتآمیز، شواهد و مستندات زیادی هم نقل شده است (از جمله با اتکاء به احادیث و روایات در بسترهای دینی). اگر بخواهیم استفادهی مناسب از این ضربالمثل ببریم و نکتهای در باب اخلاق نقد از آن استخراج کنیم، میتوان آن را به این صورت بازنویسی کرد: برای نقدِ باور یا عقیدهی یک فرد، نباید به سراغ شخصیت او یا ویژگیهای فردی او رفت. این سخن البته در بستر خود سخنی درست و حکیمانه است. اما این ادعا (یا توصیه) در چه جاهایی مصداق دارد و در چه جاهایی مصداق ندارد؟
کسانی که در منطق دستی دارند و شیوههای نقد را میشناسند، میدانند که هنگام برخورد با یک مدعا، علاوه بر شکافتن استدلال، گاهی آگاهی یافتن از مواضع فکری صاحب مدعا نیز در نقد آن به ما یاری میرساند. توجه کردن به پیشینهی شخص در نقد سخن او و تأثیری که مواضع او یا خصوصیتهای او میتوانند در استدلال او بگذارند، با عنوان «استدلالِ شخصبنیاد» (ad hominem argument) شناخته میشود (میشود اینجا و اینجا را هم برای آشنایی مختصر و کوتاه با مسأله دید). این استدلال، هم صورتی مغالطهآمیز دارد و هم صورتی غیرمغالطی. آگاه بودن از روشها و اشراف داشتن بر مغالطههای مختلفی که ممکن است در مواضع یا مدعیاتی که با آنها برخورد میکنیم دو خاصیت برای ما دارد. نخست اینکه این آگاهی و هشدار را به ما میدهد که خود در سخنمان از دچار شدن به این نوع خطاها پرهیز کنیم (یعنی مواضع شخصی، حب و بغضها و سلیقههای ما جای را بر استدلال تنگ نکنند و اساس استدلال را مخدوش نکنند) و دیگر اینکه اگر متهم به «مغالطه»ی شخصبنیاد شدیم و «استدلال»ِ شخصبنیاد ما در معرض تضعیف یا تخریب قرار گرفت، بتوانیم به دقت ارزش استدلالی و روشی نقد خود را توضیح دهیم.
این آگاهی البته جایی معنادار است که ساختار استدلال یا مواضع نظری شخصی گوینده در آن انعکاسی داشته باشد. به عنوان مثال، اگر یک مسلمان شیعه موضعی (در خصوص دینورزی) اتخاذ کند – و ما از شیعه بودن او آگاه باشیم – طبعاً میتوانیم انتظار داشته باشیم که سخن او انطباق با موازین فکری شیعه نداشته باشد و دیدن مثلاً ادعایی که به باورهای شناختهشدهی شیعی شباهتی ندارد و بیشتر به یک اندیشهی سنی اشعری شبیه باشد، حکایت از آشفتگی فکری گوینده دارد. به طریق اولی، اگر یک فرد سکولار (به همان تعریفی که خود از سکولار بودن دارد) تاریخی و سابقهای در مواضع سکولارش دارد و این مواضع در مدعای او منعکس باشد، ادعایی بکند که با مواضع فکری شناختهشده و همفکران او سازگاری نداشته باشد، آن اندیشه را دیگر نمیتوان سکولار نامید و ناگزیر با یک چرخش استدلالی مواجه هستیم. اما، سخن گفتن از سکولار بودن و مراجعه به این پیشینهی او در نقد سخناش (آن هم در جایی که مواضع شناختهشدهی سکولار او در آنها اثر دارد)، نه تنها استدلالی مغالطهآمیز نیست بلکه یکی از نقاط عزیمت مهم در نقد سخن او به شمار میرود.
برای اینکه مثال دیگری بزنیم، فرض کنیم نویسندهای ستوننویس ثابت روزنامهی کیهان باشد. در صورتی که مدعای او در یک نوشته، همسو و سازگار با مواضعی باشد که روزنامهی کیهان به طور تاریخی اتخاذ کرده است، منتقد حق دارد در نقد او به موضع سیاسی او و ارزشهای پیشینی او اشاره کرد، البته در موارد که استدلال گوینده همسو با مواضع روزنامهی کیهان باشد. فرض کنید که از یک نویسندهی روزنامهی کیهان سخنی صادر شود که کمترین شباهتی به مواضع شناختهشدهی کیهان نداشته باشد و دست بر قضا بسیار هم اصلاحطلبانه باشد، یکی از این دو اتفاق افتاده است: الف) مدعی در مسیری خلاف مسیر مألوف و شناختهشدهی خود حرکت کرده است و تغییر مشی جدی داده است؛ ب) این تغییر موضع، چیزی جز راهبردی برای پیشبردن هدفی که پیشتر هم دنبال میکرده نیست. اینجاست که منتقد حق دارد به پیشینه و تاریخ جاری نویسندهی روزنامهی کیهان اشاره کند و به مواضع اخیر او ارجاع بدهد و حتی به او یادآوری کند که برای چه روزنامهای قلم میزند.
به عنوان مثالی دیگر، فرض کنیم ایهود باراک مدعی شود که میخواهد سازمانی بشردوستانه برای حفظ و حمایت از حقوق بشر در جهان – یا مثلاً در فلسطین – درست کند. باور کردن این ادعا با توجه به پیشینهی باراک بسیار دشوار است. اینجاست که یا باراک دچار آشفتهگویی شده است یا وقتی میگوید «حقوق بشر» چیزی را در نظر دارد که با فهم ما از حقوق بشر فرق دارد.
اما استدلالهای شخصبنیاد همیشه از این جنس نیستند. گاهی منتقد به جای پرداختن به استدلال مدعی یا نشان دادن ارتباط مستقیم شخصیت گوینده و وابستگیهای فکری و حزبیاش با موضعی که گرفته است، به شخصیت او حمله میبرد و کوشش میکند با ناسزاگویی یا بیاعتبار کردن خودِ او، مانع از این شود که اصلِ سخناش شنیده شود. پارهای از استدلالهای شخصبنیاد، مغالطهآمیزند. برای تشخیص استدلالِ شخصبنیاد معتبر از استدلالِ شخصبنیاد مغالطهآمیز، معیارهایی وجود دارد. یعنی میتوان پرسشهایی مشخص را پرسید و بر مبنای آن پرسشها نشان داد که استدلالِ شخصبنیاد، مغالطهآمیز است یا معتبر. مطالعات جدید نشان میدهد این استدلال در همهی شقوقاش مغالطی نیست. اشاره کردن به جایگاه مدعی برای مغالطی بودن آن کفایت نمیکند.
گاهی اوقات پیامدهای استدلال یک شخص و سخنانی که خود به آنها اذعان میکند، به کار نقدِ سخن او میآید. این نوع از نقد یعنی متوسل شدن به پیامدهای سخن برای نقدِ آن، مغالطه قلمداد نمیشود و در بهترین حالت مدعی میتواند در برابر استدلالی که علیه او شده است استدلالی دیگر اقامه کند و نشان بدهد که استدلال نخست نادرست است و سخن او پیامدهای ادعایی را ندارد. اگر ویژگیهای شخصیتی یک فرد اثر مستقیمی بر موضعی که میگیرد داشته باشد، استدلالِ شخصبنیاد علیه او را نمیتوان مغالطه نامید. از میدان به در کردن نقد به این شیوه یعنی مسدود کردن راهِ نقد و گریز از مواجهه با پیامدهای آن مدعا و اسکات منتقد.
برای اینکه از جدلهای فرسایشی پرهیز شود، تصمیم گرفتم برای روشنتر شدن این نوع استدلال و منفعت عمومی خوانندگان، فصل پنجم کتابِ «ارزیابی مغالطات و استدلالها» (انتشارات دانشگاه کیمبریج؛ سال ۲۰۰۷) نوشتهی کریستوفر و. تیندیل را که به استدلال مورد بحث پرداخته است به فارسی ترجمه کنم. بخش اول این ترجمه، اختصاص دارد به بررسی کلی استدلالهای شخص بنیاد و توضیح اینکه هر استدلال شخصبنیادی لزوماً مغالطهای نیست و میتواند ابزار مهمی برای نقد باشد. نویسنده، در این قسمت، اساس سخناش را چنین بازگو میکند: «نظریهپردازان به دقت میان حملهی ساده به شخصیت – فلانی دائمالخمر مشهوری است، پس او فرد بدی است – و پرسش کردن از استدلال فرد یا حمایت از یک گزاره به خاطر بعضی از ویژگیها یا شرایط فرد، تمیز قایل میشوند» در عین حال، به خوبی اهمیت و دلیل قابلاعتنا بودن این استدلال را نشان میدهد: «تمام کاری که یک استدلال شخصبنیاد قابل قبول میتواند انجام دهد این است که نشان دهد جانبداری یک شخص از یک ادعا دلیل خوبی برای باور کردن آن ادعا نیست؛ این استدلال نشان نمیدهد که ادعا غلط است». البته یک نقد، ممکن است ترکیبی از استدلالهای مختلف علیه یک مدعا باشد که استدلال شخصبنیاد تنها بخشی از آن نقد باشد و ممکن هم هست عمدتاً بر همین محور باشد. به هر تقدیر، مادامی که استدلال شخصبنیاد بتواند پارهای از شرایط را ادا کند، از اتهام مغالطه یا فروافتادن به تخریب شخصیت مصون میماند.
بخش اول این ترجمه (صفحات ۸۱ تا ۹۲ متن اصلی) در زیر میآید. در بخش دوم این نوشته، نویسنده به نمونههای مغالطهآمیز (یا به عبارتی نامعتبر) از استدلال شخصبنیاد میپردازد که در چند روز آینده بخش دوم را هم ترجمه میکنم و اینجا خواهم آورد. متن را حضرت یاسر لطف کرده و سحرگاهان یک بار ویرایش کرده است و پارهای از دستاندازهای ترجمه را گرفته است. شاید خودم هم چند بار دیگر متن را اصلاح کنم و هنگام اتمام ترجمه ویرایشی نهایی در کل ترجمه انجام دهم. خوانندگان نکتهسنج و آشنا با متن هم اگر نکتهای و لغزشی در ترجمه دیدند، لطفاً متذکر شوند تا اصلاح زلل شود.
(تأکیدها در متن زیر از من است و برای روشنتر کردن و سهلالوصولتر کردن متن انجام شده است)
[روش نقد] | کلیدواژهها:
۴
فهم منطق متن و آداب نقد
در ادامهی نقدی که بر یادداشت مهدی خلجی نوشتم («منافع ملی ایران: تعبیر ایرانی یا نئوکانی؟»)، پارهای از واکنشها را دیدم که گمان میکنم لازم است دربارهی آنها توضیح بدهم. برای اینکه کار سودمندی انجام داده باشم، کوشش میکنم وضعیت را استعلا دهم تا خواندن این متن (و در واقع نقد اصلی) برای خواننده آسانتر و مفیدتر شود و کسانی که زحمت خواندن متن را میکشند، دستِ خالی باز نگردند یا دچار ابهام نشوند. این مختصر بیشتر جنبهی متدولوژیک دارد و فارغ از متن خلجی (و البته نوشتهی من) میتواند برای جاها دیگری نیز به کار خوانندهی دقیق و نکتهسنج بیاید.
نقد هر متنی متکفل دستِ کم چهار وظیفه است: ۱. آشکار کردن پیشفرضها؛ ۲. روشن کردن ابهامِ مفاهیمِ پایه؛ ۳. روشن کردن عدم تناسب مدعیات با ادله؛ و ۴. نشان دادن تالی فاسدهای (نظری یا عملی) برگرفتن مدعیات ارایه شده در متن. اینها چهار وظیفهی حداقلی هر نقدی است.
در یادداشتی که صاحبِ این سطور بر متن خلجی نوشته شده است، بخش مهمی از نقد اختصاص دارد به آشکار کردنِ پیشفرضها و این کار وظیفهی اساسی نقد است نه امری حاشیهای و تزیینی برای آن. البته کشفِ پیشفرضها و خواندن ما بین السطور هر متنی، مستلزم مدلل کردن آن نیز هست. وقتی منتقدی متنی را میخواند و ادعا میکند که به باور من، پیشفرض این نقد فلان است، ناگزیر باید این ادعا را مدلل کند. کاری که صاحب این قلم در نقد یادداشت خلجی کرده است ارایهی پیشفرضهای مستور در نوشتهی خلجی و نشان دادن شواهد و ادلهای برای مستحکم کردن این ادعاست. لذا، وقتی پیشفرض متنی را کشف میکنیم، آن را به متن تحمیل نکردهایم بلکه پرده از منطق متن برداشتهایم. فهم منطق یک متن از فهمِ نُطق آن مهمتر است.
کشفِ پیشفرضها ماجرایی است که به طور عادی در زندگی روزمرهی مردم هم اتفاق میافتد و ما پیوسته به آن مشغولایم. به عنوان مثال، فرض کنید کسی اشک میریزد و با شور و احساسات فراوان هم اشک میریزد. اما میبینیم که اشک ریختن او، اشک ریختنی بیغرض نیست. از همینجاست که ضربالمثلوار میگوییم که فلانی اشک تمساح میریزد چون با تکیه بر قراینی که داریم و نشانههای موجود، خودِ فردِ اشکریزنده را همدست یا ذینفع در ماجرایی که اتفاق افتاده میبینم. یا بر عکس، در مورد دیگری شاهد اشک ریختن کسی هستیم که از سر درد میگرید. مثلاً پدر و مادر فردی که مقتول است. اینجا بنا به شواهد و شهود میتوان پی برد که این اشک ریختن از سر نقش بازی کردن نیست و میتوانیم اشکی را که از سر سوزِ دل است از اشکِ تمساح تمیز دهیم.
تفاوت کار نقد و بررسی متون با مثالهای بالا در این است که در موارد فوق این کار را به طور عادی و روزمره و با اتکا به عقل سلیم انجام میدهیم اما در نقد و بررسی متون یک گام مهم دیگر پیشرفته و این کار را به شکلی متدیک انجام میدهیم.
در مورد خاص یادداشت پیشینِ من، یکی از دوستان پرسید که: «نوشتهای: منطق نوشتهی خلجی یک پیشفرض دارد: منافع ملی آمریکا-اسراییل محترم است و بر منافع ملی ایران اولویت دارد؛ کجای نوشتهی خلجی چنین چیزی آمده است؟». این پرسش، دقیقاً موضوع بحث یادداشت حاضر است. وظیفهی منتقد این است که منطق نوشته را کشف کند. اگر قرار بود نویسندهای به لوازم سخناش در همه جا تصریح کند و عیناً آن را بیاورد، اصلاً حاجتی به نوشتنِ آن نبود. این روشی پوزیتیویستی است که بگوییم منتقد اگر ادعا میکند که نقدشونده چنین گفته است، باید عیناً کلمهای یا جملهای دال بر این مضمون بیاورد تا ادعایاش درست باشد. این سخن با نقد متدیک یک متن و اعتنا به کشف منطق آن منافات دارد و اساساً در چنین مواردی نیازی به نقد نیست. متن خود آشکار و گویاست.
اما، مثلاً، منبابِ توضیح دربارهی همین جمله، میتوان توضیح داد که «منطقِ پوشیدهی متن» چیست. خلجی در نوشتههایاش – و در این نوشتهی اخیر به روشنی بیشتر – منافع ملی ایران را در حدی که ایران بتواند خودش را از خطر نابودی حفظ کند، تعریف میکند و منافع ملی آمریکا را از موضع هژمونی تعریف میکند: آمریکا قدرت دارد، حق حمله دارد و دربارهی این حق هم نمیتوان از او سؤال کرد (نک. یادداشت اول خلجی) و این هم «واقعیت» سیاست است (نک. همان متن). یعنی: آمریکا میتواند، پس میکند. (این دو جمله را کنار هم بگذارید و سوابق و لواحق نوشتههای ایشان را هم به آن بیفزایید: «ایرانِ زیر حملات نظامی اسرائیل و آمریکا بسی بدتر از ایرانی است که رئیس جمهوریِ «نامشروع» آن در مذاکره با غرب، نگرانی جامعه بین المللی درباره برنامه هستهای را از میان میبرد» و «عادیسازی روابط با اروپا و آمریکا و قطع ارتباط با گروههایی که امنیت اسرائیل را تهدید میکنند»). این همان چیزی است که منافع آمریکا را حداکثری میکند (امنیت اسراییل و آمریکا؛ حق داشتن آمریکا؛ واقعیت سیاست و جنگ و الخ) و در مقابل منافع ملی ایرانی را کمینه میکند (یعنی ایران راضی باشد به اینکه به او حملهی نظامی نشود). در این صورتبندی، او با این مقدمات از سبزها میخواهد که بیایند در راستای کمینه کردن منافع ایرانی (پیداست که هرگز خلجی این تعبیر را به کار نبرده و وظیفهی منتقد است که با استنتاج از متن و کشف آن این صورتبندی را انجام دهد) با طرف مقابل که تئوریها و راهکارهایاش چیزی جز تقریر عینی مواضع نئوکانها نیست، همکاری و همدستی کنند. ماده و منطق این مدعیات این است ولو کلماتاش اینها را نگوید.
ممکن است کسی بگوید که منتقد با نقدشونده مشکل شخصی دارد یا با او خصومتی دارد. این ادعا کمترین کمکی به ارزیابی نقدِ منتقد نمیکند. اینکه بگوییم «گویی یکطرف (منتقد) قرار گذاشته است که هر وقت طرف دیگر (نقدشونده) چیزی گفت گریباناش را بگیرد»، البته میتواند در عاطفی کردن فضا سهمی داشته باشد ولی پاسخگوی نقد نیست. این البته راه زخمی کردن منتقد میتواند باشد ولی راه نقد مدعیات او نیست. داوری روانشناسانه کردن دربارهی منتقد کمترین کمکی به خدشه وارد کردن در منطق استدلالی او نمیکند.
در پاسخِ نقدِ منتقد، کسی که متکفل یا مدعی سست بودن یا ناوارد بودن نقد میشود، ضروری است بتواند نشان بدهد که قادر است با منطق درونی کارآمدتری متن نقدشونده را بخواند و بتواند با منطق دیگری این متن را به صورت منسجمتری توضیح بدهد (که مضمون و منطقاش متفاوت با منطقی باشد که منتقد، مدعی کشفِ آن شده است). صاحب این قلم در تحکیم مدعای خود شواهدی آورده است. دست کم در این دو یادداشت هم از نویسندهی مطلب موارد متعددی نقل قول شده است و هم مشابهتهای نظری او با چهرههای مهم نئوکان و رسانههای متعارفی که همین مواضع را دارند برجسته شده است. منتقد نشان داده است که اگر خط سیر منطقی مدعیات نقدشونده را دنبال کنید به این مشکلات و مغالطات میرسید (مغالطهی کانستراکتیویسم و رئالیسم). خوب، اگر ادعای ارتکاب این مغالطه وارد نیست، خوب است معترض توضیح بدهد که چگونه و کجا این مغالطه وارد نیست.
راهِ نقد استوار و منسجم این است که کوشش کردم با زبانی فنیتر و عاری از آرایشهای کلامی توضیح دهم. این شیوهی نقد متدیک البته زحمت دارد. ورزیدگی میخواهد. مستلزم مطالعهی وسیع است. نیازمند آشنایی با متد است و خواننده دست کم باید متن را یکی دو بار به دقت بخواند. امیدوارم این توضیح مختصر بتواند پرتو نوری بر این ابهام افکنده باشد.
[روش نقد] | کلیدواژهها: