ایران: شمشیری دولبه

هیچ عجیب نیست – و نباید هم برای کسی عجیب می‌بود – که در موقعیت‌های بحرانی بازگشت به روح ایران و ایرانی تکیه‌گاه مهمی برای ایستادگی کشور خواهد بود و حتی خودکامگان هم ناگزیر جایی به سراغ آن می‌روند. نکته‌ی دیگر این است که آن عنصر مقوم و همبستگی‌ساز «ایران‌شهری» چیزی نیست که تنگ‌نظران بتوانند آن را هضم کنند. چه این تنگ‌نظران مدافعان تندروی جمهوری اسلامی باشند چه مخالفان جزم‌اندیش آن. دو سر طیف از هضم تنوع و تکثر ناتوان‌اند. ایران‌شهری‌گری گوهرش به نوعی جهان‌شهری‌گری گره خورده است که ایران را نه تنها برای همه‌ی ایرانیان می‌خواهد بلکه ایران را کانون گسترش صلح و آرامش و نیکویی برای کل جهان می‌طلبد. ایران را نه باید تبدیل به کانون شر کرد و نه باید از آن تصویری ساخت که شر در آن مأوا و مسکن می‌جوید. با هر دو باید مبارزه کرد. نکته‌ی دوم این‌که آن مداحی که در برابر آقای خامنه‌ای مثلاً «ای ایران» می‌خواند، در واقع هیچ کدام از نسخه‌های اصیل ای ایران را نخواند. نه «ای ایران» بنان را خواند. نه سرود «ایران ایران» محمد نوری را خواند. نه «سپیده» شجریان را و نه نسخه‌های میهنی دیگر تمام این سال‌ها را. محمود کریمی نسخه‌ی اختراعی مطلوب نظام را

آخرین مطالب

روزنوشت‌های داریوش میم

شعرهای واقعی یا واقعیت‌های شعری؟

ما چقدر درباره‌ی علی می‌دانیم و علی را چگونه می‌فهمیم؟ پرسش بسیار ساده است اما در عمل به مشکلات زیادی برخورد می‌کنیم. این پرسش را

محاربه با خدا

این جمله از امام علی است: «و لا تنصبن نفسک لحرب الله». علی این جمله را خطاب به مالک می‌نویسد. در واقع این جمله خطاب

بدنامی ابلیسی

در ادبیات عارفانه‌ی ما، ابلیس چهره‌ای ویژه دارد؛ چهره‌ای که با آن «شیطان» که عوام می‌شناسند تفاوت‌ها دارد. این ابلیس البته برای عارفان مختلف تجلی‌های

دلالت خیر

رفت به سمت کتابخانه. حافظِ سایه را کشید بیرون. دستی به سر و روی کتاب کشید. سرش را چسباند به حاشیه‌ی کتاب. زیر لب چیزی

خاموشی شمعی سترگ

وقتی با کسی خو گرفته باشی و سال‌ها با او زیسته باشی، هر خبری از او وجودت را تکان می‌دهد؛ همان حکایت صاحب‌خبر بیامد و

خاستگاه دموکراسی کجاست؟

خاستگاه دموکراسی یونان است؟ بیشتر مردم ذهنیتی درباره‌ی دموکراسی دارند که مبتنی بر تبلیغات رسانه‌ای و آموزش‌های سطحی کتاب‌های درسی و تاریخی است. شواهد تاریخی

‌عکس‌نامه‌ی آلمان

این چند روزی که در دیار پروسیان بودیم نه فرصت چندانی برای وبلاگ‌نویسی بود و نه حتی مجال مرقوم کردن رقعه‌ای برای دفتر دیوانی. ولیعهد

این هم دیار پروس

دیروز رسیده‌ایم آلمان. از لب مرز هلند تا اسن راه آمدیم. دو سه روز قبل از حرکت کمر درد شدید عود کرده بود که به

و اما شهرام ناظری

چند شبی از کنسرت شهرام ناظری در لندن گذشته است و او حالا دیگر در ایران است. شبی که از کنسرت برگشتیم حس نوشتن نداشتم.

ذکر مصایب رسانه‌ی ایرانی

مقاله‌ای که فولکس کرانت درباره‌ی رادیو زمانه منتشر کرده بود، مقاله‌ای حیرت‌آور بود. من همیشه رادیو زمانه را در پوشش دادن گستره‌ی وسیع اندیشه‌های دینی

بیزارم از هر چه مسلمان قشری ظاهربین. مسلمانی که دردِ حیوان را نفهمد، درد انسان را چگونه خواهد فهمید؟ گیر افتاده‌ایم وسط مشتی مسلمان بی‌سواد

زبان عاجز تفسیر

خواستم تفسیرت کنم. دیدم همه چیز را داری به اول‌اش بر می‌گردانی. فهمیدم با اهل تأویل از تفسیر گفتن کارِ خامان است. چشم! «بشستم دست

مغالطه

۱. گفتمان «حق» در برابر «باطل» و «سفید» در برابر «سیاه» و نگرش دوگانه‌ساز، گفتمانی است که دیگر نه از اهل خرد دلبری می‌تواند کردن

خشونت پلیس در انگلیس!

آخر چرا دروغ می‌گویید؟ چرا؟ توی روز روشن آن هم! جوری حرف می‌زنید که اگر کسی هرگز توی تظاهرات ضد جنگ لندن نبوده باشد فکر

من یکی مجنون دیگر . . .

سنگ خارا . . . علیرضا قربانی . . . آن هم فرهاد فخر‌الدینی: بدون شرح . . . مطلب مرتبطی یافت نشد.

بشرِ از یاد رفته یا بشرِ بر باد رفته؟

بسیاری از مفاهیمی که امروزه مبنای تمدن‌های غربی و دولت‌های لیبرال دموکرات قرن حاضر هستند، عمدتاً مبتنی بر ارزش‌های پایه‌ی انسانی به شمار می‌روند. آیا

آن خطرِ دیگر

احمدی‌نژاد به حق دارای یکی از «قراضه‌»ترین دیپلماسی‌هایی است که تا به حال در تاریخ سیاسی ایران وجود داشته است (چند روز پیش دوستی این

مهربانی کافی نیست . . .

همین جمله‌ی کوتاه را می‌گوید: «مهربانی کافی نیست». راست می‌گوید. دست‌ات که از همه جا کوتاه باشد، در بهترین حالت، متهم به تن‌آسایی هستی، متهم

فضیلت معصیت و آفت طاعت!

بزرگترین آفت طاعت که همیشه در کمین دین‌داران است همین توانایی بر طاعت است. همین که مدتی به تکرار می‌بینی که قدرت بر عمل به

از آن قدر تا این قدر

می‌گویند – در روایات دینی – که تقدیر رخدادهای هر سال در شب قدر آن سال رقم می‌خورد تا سال بعد. دیروز داشتم فکر می‌کردم

در بیابانِ فنا . . .

همیشه با خودم فکر می‌کردم آیا ممکن است روزی زندگی‌ام چنان تغییر کند که اگر امروزم را با دیروز مقایسه کنم، هیچ شباهتی نتوانم پیدا

شب قدر

شب قدر آدم نمی‌نشیند پای کامپیوتر با کسی چت کند. چت هم اگر قرار باشد بکنی، باید با خدا چت کنی! . . . یا

بیان توهین‌آمیز و بیان آزاد

امروز مقاله‌ای در نیویورک تایمز چاپ شده است با عنوان: «بیان توهین‌آمیز و بیان آزاد». عده‌ای که فکر می‌کنند مقاومت در برابر «هر» بیانی بدون

نقد تمام عیار

سلسله‌ی نقدهای سعید حنایی کاشانی بر یادداشت‌های اکبر گنجی درباره‌ی شریعتی هنوز ادامه دارد (آخرین یادداشت‌اش «شریعتی، مارکس و حقوق بشر» است). تا به حال

به نظر می‌رسد که . . .

این سوتی‌ها رسانه‌چی‌ها سوژه‌های با مزه‌ای هستند. امروز در همان بند اول خبر بی‌بی‌سی مربوط به سفر احمدی‌نژاد به بولیوی این عبارات آمده است: «به

ثبت شدم

ثبت شدم. یک ساعت پیش. ولی نمی‌دانم فاتح شدم یا نه! هنوز خبری از فتح نیست. ثبت‌اش بیشتر به ثبت‌احوال شبیه بود. مثل وقتی که

کتاب، ناموس آدم کتاب‌باز است

کسانی که عشق فراوان به کتاب خواندن و کتاب جمع کردن دارند، با ریخت و قیافه‌ی کتاب‌شان هم عشق‌بازی می‌کنند. برای بعضی‌ها کتاب، مثل لباس

آبروی کی رفت؟

این ماجراهای محمود آقا در نیویورک حقیقتاً قصه‌ای بدیع است. یعنی به هر جنبه‌اش نگاه کنی، از هر طرفی که ببینی، سوژه می‌بارد، آن هم

درد دل با احمدی‌نژاد

معصومه‌ ناصری راست می‌گوید: «کلا هیجان ماجرا زده بالا و همه این شلوغ بازی‌ها کار همین احمدی‌نژادی است که کلا ریز می‌بینیمش ولی به تنهایی

هنوز وقت‌اش نشده؟

داشت از دیوار خانه‌ی مردم بالا می‌رفت به قصد دزدی. صدای تلاوت قرآن به گوش‌اش خورد. خوب که گوش داد، این آیه بود: «أَلَمْ یَأْنِ

چند سیاست‌مدار عصبی در آمریکا

یادداشتی در سایت دویچه‌وله (به راهنمایی لینک‌های رادیو زمانه) دیدم که در آن آمده بود مقامات آمریکایی با دیدار محمود احمدی‌نژاد از محل برج‌های تجارت

وطن

بستگی دارد آدم حال‌اش خوش باشد یا ناخوش؛ تلخ باشد یا شیرین. حس آدم نسبت به وطن گاهی اوقات تابع حال است. ولی وطن برای

چاک جهل و حمق . . .

می‌دانی، رفیق؟ بعضی وقت‌ها حماقت عده‌ای از آدم‌ها رنج‌ام می‌دهد. هر چه فکر کردم نام دیگری جز حماقت برای‌اش نیافتم. بعضی‌ها چنان ذهن و روح‌شان در تار

ما غرّک بربک الکریم؟

چهار زانو نشسته بود روی زمین. چهره‌اش در هم فشرده بود و ابروان‌اش گره‌‌خورده. قطره‌ی اشکی به مژگان‌اش دوید و آرام زمزمه کرد: « .

حس دوگانه‌ی آویختگی

بعضی وقت‌ها آدم – یعنی خودم – حس می‌کند آویزان است. آویزان است به مویی. به رشته‌ای که نمی‌دانی محکم است یا به باریکی مو.

نظر کردن به درویشان . . .

نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش همین دیگر. توضیح نمی‌خواهد. مطلب مرتبطی یافت نشد.

یک سیاست‌مدار تراز اول

باشد، می‌زنم به سیم آخر. هر چه ملت دوست دارند بگویند. یک بار دیگر هم نوشته بودم که من علی لاریجانی را سیاست‌مدار و دیپلماتی

آبراهه‌ی خلیج فارس

یک ساعتی شده است که برنامه‌ی یک هفته‌ای‌مان تمام شده است. دیشب میزبانان ما را سوار قایقی در آبراهه‌ای کردند که دوبی را به ایران

شهری مدرن با روحیه‌ی قبیله‌گی

چند روزی می‌شود دوبی هستم. هر بار آمدم بنویسم برنامه‌های روز بعدم مانع می‌شد. دو روز اولی که آمدم این‌جا، حتی پای‌ام را از هتل