۳
در شمار ار چه نياورد کسی حافظ را…
در زبان انگليسی کلمهای است که ترجمههای مختلفی از آن شده است اما چه بسا هنوز معادل مناسب و روشنی از آن به زبان فارسی نيست. این کلمه «recognition» است. یکی از معادلهایی که برای این کلمه آمده است، «به رسميت شناختن» است. از معادلهای متعددی که برای اين کلمه آمده است در میگذرد تا به آن معنایی که در نظر دارم برسم. اين کلمه برای من يعنی کسی را در شمار آوردن، يعنی آدميان را جدی گرفتن، یعنی برای ديگری نیز سهمی و حظی قایل شدن، یعنی کسی را چیزی حساب کردن. به عبارت دقیقتر، این کلمه یعنی ديگری را تحقیر نکردن و از سر طعنه با دیگری سخن نگفتن. با این تعبیر، اين دیگری را در شمار آوردن، نزدِ من ارزشی است اخلاقی. و توضيح میدهم که اهميت این ارزش، به ويژه برای جامعهی ما چه میتواند باشد.
پیش از اینکه بيشتر دربارهی موضوع سخن بگويم، خوب است توضیح بدهم که چگونه به شرح ماجرا از اين منظر رسيدهام. مدتی پيش، حین گفتوگویی که با شادی ضابط، نويسندهی وبلاگوار، داشتم، دربارهی عادت رایجی که در گفتوگوهای فضای مجازی – و حتی واقعی ما – جاری است سخن میگفتیم که چگونه گاهی وقتی با هم سخن میگوييم از کمترین فرصتی برای به رخ کشيدن نادانی يا ناتوانی کسی استفاده میکنیم و يا اساساً اگر هم نادانی و ناتوانیای در میان نباشد – حتی جايی که برتری، دانش و منزلتی نیز در میان باشد – اين تمايل به تحقیر دیگری، به ناچیز شمردنِ او یا سراغ کردن عیبی و لغزشی در او همچنان وجود دارد. شادی اشاره کرد به آکسل هونِت، فیلسوف آلمانی – از شاگردان یورگن هابرماس – که از دستپروردگان مکتب فرانفکورت است. حوزهی پژوهش آکسل هونت، فلسفهی سياسی-اجتماعی و اخلاق است و به ويژه دربارهی نسبت قدرت، به رسميت شناختن [ديگری] و حرمت نهادن کار کرده است. هونت کتابی دارد با عنوان «مبارزه برای به شمار آمدن: قواعد اخلاقی کشمکشهای اجتماعی» (این هم لينک کتاب در کتابخانهی گوگل) که در آن میکوشد مغز نظريهاش را توضيح دهد.
برت فان در برينک و ديويد اوئن، در مقدمهای که بر کتاب «در شمار آوردن و قدرت» نوشتهاند، به تأثيرپذیری هونت از هگل در نقد انديشههای سياسی-اجتماعی عصر مدرن – و انديشههای هابزی – اشاره میکنند:
«هدفِ کار آکسل هونت از زمان انتشار نخستين اثرش يعنی «نقدِ قدرت» پژوهش دربارهی «قواعد اخلاقی» کشمکشهای اجتماعیای بوده است که در متن نهادها و روابط اجتماعی خاص جامعههای مدرن مندرج است. هونِت، در جستوجوی قواعد اخلاقی کشمکشهای اجتماعی، این تصور را که کشمکشهای اجتماعی را باید به مثابهی يک مشخصهای اصلی وضعيت انسانی تلقی کرد که تنها برخاسته از خصلت منفعتجويی آدمی است، نفی میکند. اين ديدگاه، که تامس هابز در اوایل دورهی مدرن قویترین بيان را از آن داشت، به نحوی بنيادین تصور يونانی-رُیِ تعامل اجتماعی و سياسی را – چه به صورتی هماهنگ و متوازن و چه به شکلهايی متضادتر – که در راستای منفعت عمومی زندگی اخلاقی جامعه است، متزلزل میکند. هونت هر چند منتقد فرضيات متافيزیکی انديشهی اخلاقی و سياسی یونانی-رُمی است، از طریق قرائتی از آثار اوليهی هگل دربارهی مفهوم در شمار آوردن، نقدی بر فرضيات اتمیستی، ابزارانگارانه و منطقی مربوط به عاملیت انسانها ارایه میکند که او آثارش را در سنتی نشان میدهند که هابز آغاز میکند و سرچشمهی بخش بزرگی از فلسفهی سياسی ليبرال معاصر است.» (صص. ۲-۳)
میدانم که این بحث سخت مستعد تخصصی و پيچیده شدن است، در نتیجه، از پرداختن به جزيیات بيشتر میپرهیزم و شرح بيشتر موضوع از دیدگاه هونت را به گردن يادداشتهای آتی میآويزم. اما ايدههای هونِتی را بهانهای میکنم برای گفتن سخنهای ناگفته. چیزی که اين روزها در جامعهی ما به وفور یافت میشود، تحقیر کردن ديگران است – و به یاد داشته باشيم که این اتفاق همهجا رخ میدهد و در سراسر جامعه وجود دارد. اين به رسمیت نشناختن ديگران، تحقير کردن آدميان، از موضع بالا در آنها نگريستن، برای خويشتن مقام و منزلتی خاص قایل بودن و خود را خطاکار ندیدن يا هميشه هر چيز و هر کس جز خود را مستعد خطا دیدن، آفتی است که زيربنای بسیاری از تنشهای سیاسی و اجتماعی و حتی فردی است. آدمیان همگی تصوری و درکی از خود دارند. شايد اين تصور، منطبق با واقعيت نباشد اما همهی آدمیان انتظار دارند دیگران آنها را چنانکه هستند به رسمیت بشناسند، برایشان احترام قايل باشند، اگر فضيلت یا ارزشی در آنها باشد، فضيلتشان به رسميت شناخته شود و از آن به نیکی و خوبی ياد شود و هیچ انتظار ندارند که با تحقیر با آنها سخن بگويند و به هر دلیلی یا بهانهای، تمام هستی و دستاوردهای آنها را مطلقاً نادیده بگیرند. این البته میتواند قاعدهای اخلاقی باشد. اين مضمون، به باور من، در بطن قاعدهی طلايی اخلاق و عدالت نیز مندرج است: «آنچه بر خود نمیپسندی، بر ديگری نیز مپسند». آدمی میتواند هنگام سخن گفتن و عمل کردن ببيند آيا اگر خود با همين سخن و عمل مواجه شود، خوشايند او خواهد بود يا نه؟ هيچ آدمی مبرا از خطا نيست. همهی آدميان خطاکارند. اما گروهی که تنها خطاکاری را در دیگران میبينند و خیلی خوب اين خطاکاری آدمیان را شناسايی میکنند و کورِ خود و بينای دگراناند، همانها هستند که سنگبنای اين کشمکشها را میگذارند.
این ماجرا در جامعهی ما ريشه دارد و تنها در سطح سياست نيست. در بسياری از لایههای مختلف اجتماعی این خلق و خو ريشهدار و محکم است: طعنه زدن، تحقير کردن، ديگری را به هيچ گرفتن، از موضع بالا در دگران نگريستن، دستاورد خود را بزرگ ديدن و همان را از دیگری خُرد و حقیر شمردن، ماجرايی است که اگر اندکی کنکاش کنيم میتوانیم به دامنگستر بودن آن در جامعهی خود پی ببریم. به گمان من، آنچه که اين روزها زیر عنوان نقد، رخ نهان کرده است اما مغزش چيزی نيست جز خراش دادن آدميان، زخمی کردن آنها و فوران نفرت و انزجار (و پوشاندن اهانت و به هيچ گرفتن آدمیان زیر نقاب «نقد») همین ماجراست. چيزی که گاهی از ياد میبریم این است که زخمی کردن آدميان، دود نمیشود و به آسمان نمیرود. اين زخم، باقی میماند و سر باز میکند. تنها راهِ درماناش اين است که بدانيم کجا به چه کسی چه زخمی زدهايم و اگر چنین کردهایم راه مرهم نهادن بر آن چیست. اين را نباید با تازيانه کشيدن بر گردهی رذيلتها و بيدادگریها يکی گرفت. هجوم بردن به پليدیها یک چيز است و آدميان را در اين میانه زخمی کردن، چيز دگری است. دربارهی اين البته بيشتر خواهم نوشت، ولی به باور من، این ناديده گرفتن آدميان که گاهی ممکن است حتی صورتاش چندان هم خشن نباشد – و شايد بعضی اوقات غيرارادی هم رخ بدهد – امری است که رکن بسياری از کشمکشهای اجتماعی ماست.
اين یادداشت را نوشتم برای اينکه پای انديشههای آکسل هونِت را بیشتر به اين بحث باز کنم و در آینده بیشتر دربارهاش بنويسم. تا همينجا آنچه نوشتهام از حد یک یادداشت وبلاگی تجاوز کرده و بيشتر پهلو به پهلوی مقالهای میساید که نيازمند ارجاع و پانوشت است. اما اين درازی و تفصیل را بر من ببخشاييد تا در يادداشتهای ديگر جبران این قصور کنم و بيشتر مسأله را بشکافم.
[دربارهی حرمت و حريم] | کلیدواژهها: