@ ۲۸ خرداد، ۱۳۹۲ به قلم داريوش ميم
چکیده: نخبگان سیاسی، گروههای مهجور و زخمخوردهی مستأصل و باقیمانده از سیل حادثهی ۸۸ به بعد، سهم خود را ایفا کردهاند. برای ایجاد فرصتی برای مردم ایفای نقش کردهاند. هاشمی و خاتمی بهترین بازی ممکن را در این فروبستگی ارایه کردند. اما باید در نظر داشت که مردم نمیتوانند، نمیخواهند و نباید تن به ولایتی بسپارند. تصاحب عاملیت مردم و گره زدن آنها به حقانیت یا مشروعیت قرائت نخبگان، سم مهلکی است که آغاز زایش استبداد از نوعی دیگر است. مردم، قلم را از دست کسی که میخواست قصهشان را به زبان و بیان خودش بنویسد گرفتند. بیشک نخبگان مهجور سیاسی در گشودن این روزنه برای ربودن قلم از دست داستاننویس خودکامه سهمی داشتهاند. اما فاعل، راوی و نویسندهی اصلی داستان مردماند. اقبال و ادبار مردم به یک شیوه، حاصل اعتبار ذاتی یا مشروعیت و حقانیت اصیل آن شیوهها نیست. این اقبال از زمرهی ممکنات است نه واجبات. رأی به میرحسین موسوی رأی به شخص نبود؛ رأی به بازگشت سیاست به دامان مردم و احیای عاملیت آنها بود. میرحسین هم درست همان شبی متولد شد که در برابر بزرگی فروختن به مردم ایستادگی کرد. از موضع بالا و قیممآبانه نگریستن به مردمی که رأی دادهاند، به آنها که رأی ندادهاند – و حتی به آنها که به کسی جز روحانی رأی دادهاند – ابتدای استبدادی نو و خوش آب و رنگ است. یعنی آغاز خشت بر خشت نهادن برای ساختن زندانی تازه هر چند اندکی فراختر.
[انتخابات ۹۲] | کلیدواژهها: , جنبش سبز, ميرحسين موسوی
@ ۲۴ خرداد، ۱۳۹۲ به قلم داريوش ميم
ما مسؤولیم. شما مسؤولاید. هزار و یک مقصر میتوان برای مصائبمان یافت. و این تقصیرکاران کم نیستند. تقصیرشان هم واقعی است. اما ما هم سهمی داریم. بگذارید سؤال را صریحتر بپرسم: فرض کنیم که توانستیم (و خواستیم) آن را که امروز بر مسند است، از جایی که نشسته به زیر بکشیم یا توانستیم آن کسی را که نمیخواهیم از به دست گرفتن زمام سرنوشتمان باز داریم، چقدر امید داریم به بهتر شدن حال و روزمان؟
سخن این نیست که اگر کلید سرای قدرت را به دست ما سپردند و مشکلی پیش آمد، مانعتراشی و بحرانآفرینی «دیگری» را نادیده بگیریم. حرف این است که: ۱) شکاف میان ما و دیگری باید از میان برداشته شود؛ و ۲) آینهای برابر خویش بگیریم و سخت از خودمان حساب بکشیم.
گمان میکنم وضعی که در آن قرار گرفتهایم چنان فاجعهبار است و چنان زیانهای عظیمی به ایران وارد شده است که فرصت تأمل دربارهی خطاهای خودمان و حساب کشیدن از خودمان هیچ صدمهای به جایی نخواهد زد؛ فرصتی نخواهد سوخت: این حسابکشی مطلقاً بیوجه و بیوقت نیست. دقیقاً در عمق فاجعه و جایی که «چو دود بیسر و سامان» هستیم و برق بلا به خرمنمان زده است و مرغان همنشین همه از هم جدا ماندهاند، معنا دارد. بنشینیم و بیندیشیم.
دو نمونه از حوادث روزهای پیش را این بار به تصریح بیشتر مینویسم، دقیقاً به این دلیل که ما مسؤولایم و بر ذمهی ماست که این بار را بر زمین بگذاریم که پیش وجدانمان شرمسار نباشیم.
عارف با انصرافاش در مبارزات انتخاباتی، گام مهمی برداشت. یک گام به مردم نزدیک شد ولی همزمان شکاف دیگری را نیز آشکار کرد: عارف در «تمکین» به «اجماع» اصلاحطلبان این کار را کرد و برای «احترام» به رأی سید محمد خاتمی. عارف به آسانی میتوانست دلایل عقلانیاش را تقریر کند که کاری بود کاملاً عملگرایانه و منطقی. نیازی به اظهار ارادت به خاتمی نبود. نیازی به هیچ تمکینی نبود. حاجت به اقتدا به شخصیت سید محمد خاتمی نبود. نفس اینکه هنوز عارف باید به الگوی سید محمد خاتمی اقتدا کند، نشان از فقدان بلوغ سیاسی است.
بلافاصله پس از انصراف عارف، نامهای به دستخط سید محمد خاتمی به سرعت دست به دست شد. نامهای با خطی خوش و دلربا. به سبک و شیوهای علمایی. بسیار تأثیرگذار و نیکو. اما خلل قصه درست همینجاست. این کار دست نهادن بر ناخودآگاه مخاطب است. روحانی شیکپوشِ خوشمنظر و خوشخط از خاتمی ساختن است. «تا بدانی که به چندین هنر آراسته» است. این قصه، مطلقاً تازه نیست و پیشینهی درازی دارد. در اینکه سید محمد خاتمی انسان نازنین و سالمی است کمترین تردیدی ندارم. اما جمعی که این چنین به فضای ارادت دامن میزنند، با سیاست همان میکنند که گروه رقیب و حریفشان میکند. تنها تفاوت این است که رقبایشان امروز و سالهاست که در قدرتاند ولی آنها مدتی است از قدرت دور افتادهاند.
ذوب در کسی بودن – در سیاست – فقط برای رقیب و حریف مذموم نیست. برای ما نیز آفت است. اگر سعید جلیلی سرباز ولایت است و فرمانبر مطلق، عارف نیز همان لباس را به تن کرده است. مهم نیست که متعلقاش فرق میکند. مهم این است که نفس عمل تعطیل کردن خرد آدمی و زمام اختیار را به دست دیگری سپردن، بنای تباهی در سیاست است. شاید قصه آنقدر عمیق نباشد که در اردوی مقابل میبینیم. شاید فضای فکری اصلاحطلبان بسیار پیشروتر به نظر برسد ولی آغاز خرابی از همینجاست. کیش شخصیت به خزندهترین شیوه رشد میکند. از یاد نبریم که بعضی از خودکامهگان در روزها و سالهای نخست مسندنشینی سخت در برابر این کششها مقاومت کرده بودند و عاقبتشان شد آنچه که نباید میشد. امروز اگر جلوی این لغزشها را نگیریم و سعی در توجیه یا پوشاندن این لغزشها داشته باشیم، فردا شکست دادناش به این آسانی نخواهد بود.
هر اندازه که انتقاد مشفقان گزنده و تلخ باشد (حتی اگر در آن اغراقی باشد)، تکلیف اخلاقی ماست که در درون خویش، به قدر سر سوزنی این احتمال را جدی بگیریم و در عمل نشان دهیم که اهل لغزیدن نیستیم. این مضمون را میرحسین موسوی به بلیغترین وجهی برای ما توصیف کرده است:
«زندگی ادامه دارد و افراد موقتی هستند. هر جمعی و جماعتی که سرنوشت خود را به بود و نبود کسان پیوند زدند سرانجام – حداقل با فقدان او – سرخورده شدند. هرگاه مردمی برای به تنی یا افرادی از همراهان عادی خود امتیازات بیدلیل قائل شدند سرانجام تشخیص عقلانی خود را در مقابل خواست آنان واگذار کردند و به جاهطلبان مجال دادند که در آنان طمع کنند. مردمی که میخواهند سرپای خود بایستند و حیاتی کریمانه را تجربه کنند جا دارد که از نخستین قدمهایی که به ناکامیشان میانجامد با بیشترین دقتها پیشگیری کنند. تولد اینجانب نه هفتم مهر که روز آشنایی با شماست. حتی اگر روز هفتم مهر به دنیا آمده بودم نیز جا نداشت حرکت شما به کیش شخصیت آلوده شود. امیدوارم این کلمات مرا صمیمانه و از سر نگرانی و نه یک شکسته نفسی بیحقیقت و تعارفگونه تلقی کنید.»
فرض ما این است که فردای ۲۴ خرداد (یا اگر انتخابات دو مرحلهای شود در مرحلهی دوم)، حسن روحانی رییس جمهور بعدی ایران است و پشتیبانی هاشمی و خاتمی و ملتی که به او رأی دادهاند را دارد. همهی ما روز به روز مسؤولایم که آنها را بیوقفه رصد کنیم. از روز ۲۴ خرداد به بعد، رییس جمهور – در نظامی که همگی از تواناییهای آن آگاهایم – به آن سوی شکاف عبور کرده است و باید مدام مراقب او بود. اما این مراقبت را باید از همین امروز آغاز کنیم. و این فرض ما همچنان فرض – اثباتنشدهی – دیگری نیز در خود دارد که این وضع برای آیندهی درازمدت ایران مطلوب خواهد بود (و کس دیگری ولو خلاف میل ما باشد، بخشی از گرههای فعلی را بهتر نمیتواند باز کند).
ما مسؤولایم برای آیندهمان و برای آیندهی فرزندانمان. و کسانی که برای به مسند نشاندن رییس دولت بعدی کوشش بیشتری کردهاند و میکنند از دیگران مسؤولتر. درست همانطور که برکشانندگان احمدینژاد امروز در برابر وجدان خودشان و در برابر ملت ما مسؤولاند (و اگر ذرهای شرم و حیا داشته باشند، شرمسار نیز هستند)، ما نیز در آینده مسؤول خواهیم بود. خطاکاران و لغزندگان تافتهگانی جدابافته نیستند. از ما هستند. ما هستند. غیر نیستند. دیگری نیستند. بر خویش، بیش از این ناظر باشیم. بر خود بیش از این سخت بگیریم. روز ۲۵ خرداد، ما در هر حالتی مسؤولایم. این بار از شانهی ما برداشته نخواهد شد. شادی ما جایی محقق خواهد شد که در اوج هیجان و شور و عاطفه، راه استبداد را – ولو ناخواسته – هموار نکرده باشیم. استبداد تنها از ستمگران و اهل بیداد نیست که ناپسند است. استبداد خیرخواهان، حکیمان، فیلسوفان و فرهیختگان نیز به همان اندازه مذموم است: که ره از صومعه تا دیر مغان این همه نیست!
این یادداشت برای انتشار در وبسایت جرس نوشته شده است
[انتخابات ۹۲] | کلیدواژهها: , ميرحسين موسوی
@ ۲۴ خرداد، ۱۳۹۲ به قلم داريوش ميم
امروز شاهد ۴ حادثهی به ظاهر کوچک اما عمیقاً مهم بودم که به گمان من، نشانهی تغییر عمیق و شگفتی است که نه نظام، نه حتی نامزدهای مطلوب اصلاحطلبان حتی فکرش را هم نکرده بودند. ابتدا این بند از بیانیهی میرحسین موسوی را با هم بخوانیم:
«امید به صرف گفتن و شنیدن شکل نمیگیرد و تنها زمانی در ما تحکیم میشود که دستانمان در جهت آرزوهایی که داشتیم در کار باشد. دستانمان را به سوی یکدیگر دراز کنیم و خانههایمان را قبله قرار دهیم. واجعلوا بیوتکم قبله. به خودتان و دوستان همفکرتان برگردید و این بار هر شهروند محوری باشد برای یک فعالیت مفید سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و منتظرتشویق و کمک دولتی که وجاهت خود را از دست داده است نباشد.»
امروز صبح، حمید دباشی در صفحهی فیسبوکاش نوشته بود که: «کاروانی را میبینم که ملت ماست و امروز به دو دسته تقسیم شده و به نظر میرسد که بر سر یک دوراهی رسیده. سر پیچ بعدی این دودسته دوباره به هم خواهد رسید و مخلص شما آنجا منتظر شماست» و اشارهی او به کسانی بود که انتخابات را تحریم کردهاند و کسانی که میخواستند رأی بدهد. میخواهم بگویم که آن «پیچ بعدی» خیلی زودتر پیش چشممان نمایان شده است. به شرح زیر.
۱. دستکم دو مورد را دیدهام که کسانی که خود انتخابات را تحریم کرده بودند، حاضر شدند به نیابت از کسانی که دسترسی به صندوق رأی ندارند (عمدتاً خارج از کشور) بروند و به جای آنها با شناسنامهی خودشان رأی بدهند. این اتفاق بسیار مهمی است. تحریمکنندگان و رأیدهندگان در یک نقطه به هم رسیدهاند: ما هم با هم هستیم. هر دو گروه دستهایشان را به سوی همدیگر دراز کردهاند بدون اینکه کوشش در متقاعد کردن هم داشته باشند. این روزها شاهد این استراتژی دوستان حامی حسن روحانی بودم که درست مانند ۴ سال پیش و ۸ سال پیش تمام همتشان را گذاشته بودند برای اینکه تحریمگران را متقاعد به رأی دادن کنند (که به گمان من روشی از اساس خطاست چون آزادی و حق انتخاب افراد را نادیده میگیرد و صورتی است از استبداد خیرخواهانه). اما امروز بدون چنین مداخلهای کسانی حاضر شدند از این مرز مصنوعی عبور کنند. این اتفاق یعنی بازگشت عاملیت به شهروندان. یعنی به دست گرفتن سرنوشت خویش بدون اعتنا به اینکه مسیر قدرت سخت از چه راهی میگذرد. یعنی ما، مردم، برای یافتن همدیگر نه نیازی به نامزدهای ریاست جمهوری داریم نه حتی نیاز به توصیه و ارشاد میرحسین موسوی. این کشف مهم، هر اندازه هم کوچک و در حاشیه باشد، در حقیقت متن کنش سیاسی و عمل آگاهانه و مستقل شهروندان ماست.
۲. امروز بسیاری از زنان ایرانی در خارج از کشور بدون حجاب اجباری رأی دادهاند. این تصمیمها هر اندازه هم کوچک و در حاشیه باشد معنای صریحاش این است که حتی در این مقطع حساس تن به بازی تعریفشدهی قدرت سخت ندادهاند. هیچ حرجی بر کسانی نیست که به هر دلیلی تصمیم گرفتند حجاب بر سر کنند و رأی بدهند (چه آنها که حجاب باور و اعتقاد دینیشان است چه آنها که آن را باوری دینی نمیدانند). مهم این است که زنان ما به آرامی و آهستگی هم که شده، نشان میدهند که هر وقت فرصت پیدا کنند، ایستادگی خواهند کرد.
۳. بعضی از فعالان سوری امروز به حمایت از رأیدهندگان ایرانی که خواهان آزادی هستند برخاستند. سوریه امروز در آتش و خون میسوزد ولی کسانی در آنجا هستند که میفهمند شهروندان ایرانی وقتی سرنوشت خودشان را به دست میگیرند یا صدای آزادیخواهی را بلند میکنند حاصلاش هم به سود ایران است هم به سود سوریه هم به سود جهان.
۴. حادثهی چهارم ظاهری طنز و شاید حتی هجوآمیز داشته باشد ولی حاوی نکتهی مهمی است. در هفتههای گذشته این مغالطه به دفعات دهان به دهان گردیده و برای آن تبلیغ شده است که هر کس در انتخابات شرکت میکند، یعنی «ساز و کار انتخابات» جمهوری اسلامی را پذیرفته است. یعنی اگر چهار سال پیش در برابر سرقت رأیتان اعتراض کردید، امروز با رأی دادن ثابت میکنید که حرفتان بیجا بوده است. عدهای حتی حاضر نشدند وقتشان را صرف استدلال کردن برای نشان دادن این مغالطهی تباه و باطل کنند. حرکتشان بسیار ساده، صریح و رندانه بود. خودتان ببینید و به هوش و رندی رأیدهندهی ایرانی آفرین بفرستید.
امروز ما نشان دادیم که حتی وقتی قرار باشد سبز ما را بنفش کنند، باز هم سبز میمانیم. باز هم همدیگر را پیدا میکنیم. باز هم خانههای خود را قبله میکنیم و دست به سوی هم دراز میکنیم حتی اگر میان ما شکاف افتاده باشد. این بلوغ سیاسی چیزی است که به مخیلهی هاشمی، خاتمی و حسن روحانی هم خطور نکرده بود و بعید است به این آسانی خطور کند. امروز ما نشان دادیم که قلب سیاست ما هستیم. آیا قدرتمندان، حتی کسانی که امروز به آنها رأی دادیم، چشم و گوششان را باز میکنند تا منطق زندان خودخواسته و خودپرورده را در هم شکنند؟ آیا خواهند فهمید راه رهایی، شکستن دیوار زندان است نه فراختر کردن آن؟
به آینده امیدوارم. امروز مردم ما نشان دادند که اگر بخواهند در تلخترین شرایطی که استبداد داخلی، استکبار خارجی و خودکامگی پنهان خیرخواهانه، فیلسوفانه و روشنفکرانه – حتی گاهی بدون آنکه بخواهد – عاملیت آنها را حذف میکند، بایستند و بگویند که ما، سخن خودمان را خواهیم گفت هر چند شما زمین بازی را به سود خودتان تنظیم کنید یا تن به بازی در میدان زور بدهید.
[انتخابات ۹۲] | کلیدواژهها: , حميد دباشی, ميرحسين موسوی
@ ۲۳ خرداد، ۱۳۹۲ به قلم داريوش ميم
روحانی در برابر سبزها، در برابر فریاد به رسمیت شناخته شدن عاملیت ما، فقط «سکوت» میکند؛ روحانی همراه ما نیست اما مانع از شنیده شدن صدای ما نمیشود. هنری نیست البته. میتواند به مصلحت یا به محاسبه چنین کرده باشد. اشکالی ندارد. ما همچنان به او رأی میدهیم. اما یادمان باشد و یادش باشد که ما میفهمیم که او سبز نیست. رأی ما به روحانی، عاریتی است. روحانی باید نشان بدهد لیاقت رأی ما را دارد. باید آن را کسب کند. باید به دستاش بیاورد. ما این امانت را به او سپردیم. در دجله انداختیم. او میتواند سوار بر آن به سوی ما بازگردد یا از سوی ما بازگردد.
من فردا به روحانی رأی خواهم داد. اما ملتفتام که در کلام روحانی، میرحسین موسوی «فلانی» است. ما، حاشیهایم همچنان. ما متن نیستیم (موسوی، شخص نیست؛ نماد رهایی سیاسی است). من فردا به روحانی رأی میدهم با این احتیاط که روحانی درست از همان فردا – چه رأی بیاورد و چه نیاورد – دریابد که ما «فلانی» نیستیم. ما متنی هستیم که میتوانیم او را به میانهی خودمان بکشانیم ولی اختیار با خود اوست. قدرت پیدا کند یا نه، در این هنگامهی عظما، راه رستگاریاش بازگشت به ماست. راه رهایی او و رهایی ما این است که در کنار ما سکوت نکند؛ با ما همنوا شود آن هم نه در سر دادن شعارهای بیخطر یا شعارهایی که دیگران هم به آسانی و راحتی میگفتند (قالیباف نمونهی خوب آن است).
روحانی از فردا باید بیاموزد که با ما و در کنار ما، کج دار و مریز، بیمعناست. ما هم نبودیم دیگر قصهی کج دار و مریز طنز است و تراژدی. ما رأی میدهیم. چندین هزار امید بنی آدم را گروگان نوایی میکنیم که روحانی در کنارش تنها سکوت کرد (هر چند مخالفتی نکرد). ما درها را به روی روحانی گشودیم. پای او را نیز گشودیم. اما گشودن زبان روحانی کار ما نیست. کار خود اوست.
فردا، ما به روحانی رأی میدهیم. اما او نیست که به ما «کلید» میدهد. او نیست که کلید گشایش فروبستگیها کشور را به دست دارد. ما کلید باز کردن قفلی را که بر رابطهی مردم و سیاست خورده است به دست او میدهیم. ما با روحانی عهد سخت میکنیم. با میرحسین نیازی به چنین عهدی نبود. صفای باطن او، زلالی درون او روزهای بسیاری پیش از ۲۲ خرداد ۸۸ پیش روی ما تصویر شده بود. روحانی این امتیاز را ندارد. و بیشک خود از این آگاه است. اما میتواند امتیاز را به دست بیاورد. روحانی اگر بخواهد، میتواند سبز باشد. ما سبز هستیم. به بنفش رأی نمیدهیم. ما به رهایی مردم خویش رأی میدهیم. من به ۲۵ خرداد رأی میدهم. روحانی اگر برای روزهای بعد هم ما را همراه خود میخواهد، باید بداند که بر لبهی تیغ قدم بر میدارد. آری، من به روحانی رأی میدهم اما زمزمهی ضمیر من این است:
ای آزادی!
بنگر!
آزادی!
این فرش که در پای تو گستردهست،
از خون است.
این حلقهی گل خون است
گل خون است …
ای آزادی!
از ره خون میآیی،
اما
میآیی و من در دل میلرزم:
این چیست که در دست تو پنهان است؟
این چیست که در پای تو پیچیدهست؟
ای آزادی!
آیا
با زنجیر
میآیی؟…
[انتخابات ۹۲] | کلیدواژهها: , ميرحسين موسوی
@ ۲۲ خرداد، ۱۳۹۲ به قلم داريوش ميم
تا امروز، به هر زحمتی بود کوشیدم در ماجرای انتخابات پیش رو، نگاهها را به افق وسیعتر پیش روی ایران معطوف کنم. نمیدانم این صدا چقدر شنیده شده است ولی امیدوارم اندک تغییری ایجاد کرده باشد. تمام این حساسیتها البته جایی مهم است که زمینهساز سوء تعبیر نشود. سوء تعبیر رایج و شایع این است که اینها به معنای رأی ندادن است. لذا به صراحت بگویم که نه، این توجه کردن به چشمانداز بزرگتر، مطلقاً به معنای کناره گرفتن از اعمال حق شهروندیام – حتی در همین وضع نحیف و رنجور، با همین حال زخمخورده و مجروحی که ایران و ایرانی دارد – نیست.
اینکه میگویم تمام امید ما نباید و نمیتواند گره بخورد به انتخابات پیش رو، به هیچ رو معنایاش این نیست که از اهمیت آن بکاهم. فراموش نکنیم که همین صندوق شرحهشرحهی رأی، دستاوردی حداقلی است که همچنان در اختیار ماست. از ماست. متعلق به ماست. ما زمانی ممکن است متوجه فاجعهی بزرگتر شویم که ناگهان ببینیم همین روزنه هم برای همیشه بسته شده است. و این اتفاق در ایرانی که امروز میشناسم کاملاً ممکن است و به هیچ رو محال نیست. انتخابات – و رأی دادن – از نظر من کف مطالبات ماست. شرط لازم و ضروری است ولو کافی نیست.
چیزی که نباید از یاد ببریم این است که «ساز و کار انتخابات» متعلق به ملت است نه قدرت حاکم، مُلک و مِلک مردم است؛ در انحصار قدرت و حاکمیت نیست. فراموش نکنیم که صندوقهای رأی و ساز و کارش به گروگان گرفته شده است و مصادره شده است. وظیفهی اخلاقی و مدنی ماست که هر چه در توان داریم بکنیم – ولو تردید داشته باشیم در تغییر جدی نتیجه – تا صندوقهای اشغالشده را باز پس بگیریم. انتخابات برای ما، حکم فلسطین را دارد. سرزمین اشغالی است. باید انتخابات را به هر راهی که ممکن است از دست مصادرهکنندگان آن بیرون بکشیم یا دستکم زیستن در سرزمین رأیمان را برای کسانی که کمترین اعتبار و حرمتی برای حقوق شهروندی ما قایل نیستند، دشوار کنیم.
رأی دادن، یعنی (آسان و رایگان) واگذار نکردن سرزمینی که از آنِ ماست. لازم نیست کسی با من در این موضع همنظر باشد. با تمام ملاحظات و درنگهایی که برای آیندهی ایران دارم، تردیدی ندارم که مشارکت مدنی ما، بخشی از هویت سیاسی ما، بخشی از رود خروشان امید ماست. نمیتوان آن را حذف کرد یا به آن پشت کرد. بله، من هم رأی میدهم ولو نخواهم از اکنون به کسی بگویم به چه کسی رأی خواهم داد. رأی دادن در خلوت اتفاق میافتد. جنبهی آشکار و علنی آن حضور بیرونی و عمومی است اما جنبهی خصوصی آن، جایی است که هر فرد به تنهایی رأیاش را به صندوق میاندازد و رأیاش مخفی و محرمانه باقی میماند – یا میتواند مخفی باقی بماند. اما، توصیفی که در بالا کردم، یعنی اینکه انتخابات مصادره شده است، و رأی ما مثل سرزمین اشغالی است که باید هر چه در توان داریم بکنیم تا آن را بازپس بگیریم، تا حدودی نشان میدهد که مسیر و جهت امید من کجاست.
آیا حاضریم خانهی خود را رایگان و بیهزینه به اشغالگران حقوق اولیهمان بسپاریم؟
[انتخابات ۹۲] | کلیدواژهها:
@ ۲۱ خرداد، ۱۳۹۲ به قلم داريوش ميم
۱. انصراف محمدرضا عارف به گمان من یکی از کلیدیترین و مهمترین تصمیمهای زندگی سیاسی او بود نه به این دلیل که به «اجماع» اصلاحطلبان تمکین کرد و نه به این دلیل که فضایی سیاسی برای روحانی باز کرد بلکه دقیقاً به این دلیل که در وضع فعلی ایران، بالقوه توان این را پیدا کرد که وسیلهای جدی و مهم باشد برای پر کردن شکاف میان سیاست و مردم.
۲. وضع آرمانی در سیاست امروز ما، به نظر من، این میتوانست باشد که محمد خاتمی نامزد ریاست جمهوری میشد، صلاحیتاش از میان صافی ناراست شورای نگهبان دستنخورده و سالم بیرون میٱمد و تا همین امروز بازی سیاسی را ادامه میداد و سپس انصراف میداد (حتی فارغ از اینکه چه رقیب یا نامزد دیگری در میدان میبود). چنین عملی، نقطهی عطف سیاست میشد. این نقش مهم را امروز محمدرضا عارف ایفا کرد.
۳. محبوبترین چهرهی سیاسی امروز، یعنی ۲۱ خرداد ۹۲، در ایران، محمدرضا عارف است به نظر من. نه از جهت سلبی – که مثلاً به نفع روحانی انصراف داده – بلکه کاملاً از جهت ایجابی. به فرض اینکه روحانی رییس جمهور شود، و به فرض اینکه رییس جمهور شدناش در افق بالاتر و چشمانداز طولانیتر ایران مفید باشد، یکی از هوشمندانهترین کارهای روحانی میتواند این باشد که جایگاهی کلیدی در دولتاش به عارف بدهد. و در این آزمونی است برای حسن روحانی.
۴. عارف چهرهای است که امروز میتواند تمرکز کاریزما و سیاست پوپولیستی را بشکند. پوپولیسم در سیاست برای هر دو جناح مضر است. مهم نیست که پوپولیسم در خدمت سعید جلیلی باشد یا در خدمت اصلاحطلبان. سیاست مردممحور سیاستی است که در آن فرد، هویت سیاسیاش را گره بزند به قلب تپندهی مردم. یعنی همان کاری که میرحسین موسوی به درخشانترین شکلی در ۲۵ خرداد ۸۸ انجام داد. سیاست مردمی معنایاش این نیست که جلوی مردم حرکت کنی و مردم به تو اقتدا کنند. سیاست به معنای ارزشمندش یعنی اینکه نه از مردم عقب بیفتی و نه خود را پیشرو، مراد و مرشد آنان بدانی. سیاستورزانی که هنوز انتظار دارند مردم در فهم و عمل سیاسیشان به آنها اقتدا کنند، مرزشان با اقتدارگرایان مرز بسیار باریکی است و در بهترین حالت شاخصهها استبداد خیرخواهانه را میپرورانند.
۵. در وبسایت کلمه گفتوگویی از دختران موسوی و رهنورد آمده است که در آن گفتهاند: «در یک روال کلی پدر و مادرمان به ما توصیه ای نداشتند. یا حتی برای شرکت یا عدم شرکت های ما در انتخابات، نه نظر خودشان را توضیح می دادند و نه از ما انتظار توضیح داشتند. اما در حد همین یکی دو ملاقات محدود، گفتند ما در این شرایط امنیتی در متن جامعه قرار نداریم و بنابراین درباره انتخابات صحبت نخواهیم کرد». فهم من – و انتظار من – این است که میرحسین موسوی جامعهی سیاسی را بالغتر از آن میداند که نیازی به توصیه یا ارشاد او داشته باشند. او مهمترین عمل سیاسی زندگیاش را انجام داده است و سیاست را از برج عاج خودگامگی به اعماق متن جامعه پرتاب کرده است. هر کوششی برای بازگرداندن این مسیر یا تغییر دادن آن به سویی دیگر، یعنی بتواره ساختن از موسوی یا سلبریتی ساختن از او. اصلاحطلبان همیشه این قابلیت را داشتهاند و امروز هم دارند. انصراف عارف این فرصت یگانه و گرانبها را امروز به آنها هدیه کرده است که بتوانند به صراحت تمام عبور از این سیاست را در عمل نشان دهند.
[انتخابات ۹۲] | کلیدواژهها: , ميرحسين موسوی
@ ۱۹ خرداد، ۱۳۹۲ به قلم داريوش ميم
به اعتقاد من، امسال، ملت ما در آستانهی بلوغی است که بذرش ۴ سال پیش کاشته شد. ما این بلوغ و این رسیدن را مدیون همنوایی، هماهنگی و همراهی میرحسین موسوی با جان و دل و ضمیر مردم هستیم. یعنی نقطهی آغاز برداشتن حجاب از میان مردم و سیاست.
تمام کسانی که در ماجرای انتخابات پیش رو، رأی و نظر و سخنی دارند، بخشی از همین آغاز دریدن حجاباند اما به شرط بلوغ. و شرط بلوغ، به اعتقاد من این است که در این روزهای آینده نه از کسی بپرسیم به چه کسی رأی میدهد و نه از کسی بخواهیم به کسی رأی بدهد. نه کسی را که رأی میدهد داوری کنیم نه کسی را که رأی نمیدهد. این باور، توصیه و تجویز بیعملی و بیتفاوتی نیست بلکه درست بر عکس مضمون عمیقتر و فخیمتری پشت آن نشسته است. این مضمون چیزی نیست جز همانکه میر دلاور جنبش سبز به اختصار تمام برای ما گفته بود: «پیروزی ما آن چیزی نیست که در آن کسی شکست بخورد. همه باید با هم کامیاب شویم، اگرچه برخی مژده این کامیابی را دیرتر درک کنند.»
اگر به این باور رسیده باشیم که نه برای کسی میتوان انتخاب کرد و نه حق تشخیص و تصمیم برای دیگری داریم، حتی وقتی که در دل خود متقاعد شدهایم که داریم بهترین انتخاب را برای آیندهی ایران میکنیم، نفس ترغیب دیگران به معنی یقین مطلق داشتن به تحلیلی است که خودمان داریم. اما همچنان این صورت رقیقشدهی خودکامگی خیرخواهانه نیست که موضوع سخن من است. اصل سخن من این است که به مردم اعتماد کنیم. این همه حرص زدن و هول و هراس داشتن از اینکه غدهی سرطانی دیگری مثل احمدینژاد متولد شود، یعنی سوء ظن داشتن به مردم.
هر کدام از ما میتواند تا آخرین روز تصمیمگیری برای هر انتخابی، به دلاش مراجعه کند و از قلباش استفتاء کند. جای مفتی آدمیان ننشینیم. زمام خرد و عاطفهی دیگری را مستبدانه به دست نگیریم. راه آزادی از استبداد ورزیدن ولی در صورت خفی و ملایم آن نمیگذارد. برای رسیدن به آزادی، باید از آزاد کردن خود و دیگری از خودرأیی و رجحان بخشیدن به رأی خویش در برابر رأی دیگر عبور کرد.
پر پیداست که هر کدام از ما به دلایلی تصمیمی داریم. هر کسی کوششی کرده است و ادلهی خود بر آفتاب نهاده است. بعضی – که خودم را در زمرهی این گروه میشمارم – چشمشان به افق وسیعتر و چشماندازهای کلانتر فردای سیاست ایران نه در روز بعد از ۲۴ خرداد بلکه در ۴ سال، ۸ سال و یک قرن پس از آن است. برای این گروه هم هیچ قطعیتی در هیچ سوی قصه وجود ندارد. رودِ هستی آدمیان خروشنده در جریان است. من به گوهر این آدمی ایمان دارم. راه ناکامی ما از سوء ظن به مردم میگذرد. معبر سربلندی و فتح و ظفر ما اعتماد کردن به باور مردم خودمان به گوهر زندگی است. و این یعنی تفسیر امید. انتخابات سال ۹۲، برشی کوتاه است از تصویری که امید ما در آن مندرج است. بکوشیم که پیش از هر چیز با کناره گرفتن از استبداد از هر نوعی – چه در نوع دریده و وقیح و سیاهاش و چه در نوع خفی و خیرخواهانهاش – راه آزادی آدمیان را مسدود نکنیم. معیار ما برای بزرگ داشتن انتخاب و تصمیم آدمیان، رابطهی پیر و مراد با پیرو و مرشد نیست؛ معیار رابطهی انسانهایی است برابر و بالغ که گوهر انسانیت و آدمیتشان آنها را همزانوی خدا مینشاند. شما که دم از آزادی میزنید، مبادا حریت این آدمی را به این سطح فرو بکاهید. تشخیص مرز باریک دعوت به بیعملی و اعتزال محض با دریدن حجاب میان مردم و سیاست و معزول کردن قدرتی که برفراز و مستقل از مردم مینشیند کار آسانی نیست. آغازش همین اعتماد کردن به مردم است.
از یاد نبریم که تمام توفیق بیدادگران و سیاهکاران در همین است که بتوانند میان ما شکاف بیندازند. در همین که بر سر این یک روز، که نه آغاز و نه انجام جهان است، رنگ غیریتسازی و فاصله انداختن خویش و سیاست تباه و مردمگریزشان را به ما بزنند. در پیروزی ما، کسی قرار نیست شکست بخورد. حتی مؤمنان به اندیشهی سعید جلیلی با تمام جهل متنسکانه و خویشتنباوری متوهمانهشان، باید در این کامیابی شریک باشند. راهاش همین است که با آنها با تحقیر برخورد نکنیم درست همانطور که خود را و دوستانمان را نباید تحقیر کنیم. بلوغ خود، اختیار و تشخیص و تصمیم یکایکمان را باید به رسمیت بشناسیم. فردا، از آنِ ماست. ترانهسرای حماسهی فردای ما، سایه است:
میخوانم و میستایمت پُرشور
ای پردهی دلفریبِ رویا رنگ!
میبوسمت، ای سپیدهی گلگون؛
ای فردا! ای امید بینیرنگ!
دیریست که من پی تو میپویم.
هر سو که نگاه میکُنم، آوخ!
غرق است در اشک و خون نگاه من.
هر گام که پیش میروم، برپاست
سر نیزهی خونفشان بهراه من
وین راه یگانه: راه بیبرگشت.
ره میسپریم همره امید
آگاه ز رنج و آشنا با درد.
یک مرد اگر به خاک میافتد،
برمیخیزد بهجای او صد مرد.
اینست که کاروان نمیماند.
آری، ز درون این شب تاریک
ای فردا! من سوی تو میرانم.
رنج است و درنگ نیست، میتازم.
مرگ است و شکست نیست، میدانم.
آبستن فتح ماست این پیکار.
میدانمت، ای سپیدهی نزدیک؛
ای چشمهی تابناک جانافروز!
کز این شب شومبخت بدفرجام
برمیآیی شکفته و پیروز
وز آمدن تو: زندگی خندان.
میآیی و بر لبِ تو صد لبخند.
میآیی و در دلِ تو صد امید.
میآیی و از فروغ شادیها
تابنده بهدامن تو صد خورشید.
وز بهر تو باز گشته صد آغوش.
در سینهی گرم توست، ای فردا!
درمان امیدهای غمفرسود.
در دامن پاک توست، ای فردا!
پایان شکنجههای خونآلود.
ای فردا؛ ای امید بینیرنگ! . . .
[انتخابات ۹۲] | کلیدواژهها: , جنبش سبز, حميد دباشی, سايه
@ ۱۸ خرداد، ۱۳۹۲ به قلم داريوش ميم
حرف آخر را اول بزنم: میرحسین موسوی هم تا قبل از شب ۲۲ خرداد در این میدان، زیر ذرهبین ما بود. هیچ ملاحظهای در کار نبود – یا اگر هم بود بعد از ۲۲ خرداد فرو ریخت – که مبادا دست به بار آبگینهی موسوی بزنید چون از ماست یا ما دوستاش داریم یا دارد سیاست ما را جلو میبرد یا باید متوجه موانع بود.
سیاست در ایران امروز، یعنی در نظامی که دموکراسی و خودکامگی در نهادهای سیاسی در هم تافتهاند، کمپین روابط عمومی نیست. با این حرکتها نمیتوان حقی را استیفا کرد. فارغ از اینکه باور من این است که بعضی از دوستان من از درک تصور کلان از سیاست و چشماندازها و افقهای وسیعتر پیش روی ایران فاصله گرفتهاند، این تصور که باید در برابر قصور امروز عارف/روحانی در واکنش نشان دادن به حداد/جلیلی سکوت کرد و پذیرفت که تا کنون خوب «مبارزه» کردهاند، تصور نادرستی است.
سیاست، خصوصاً سیاستی که به روشنی در کلام سعید جلیلی فریاد میزند که از جنس قدرت عریانی است که خود را منبع و مصدر مشروعیت محض میداند (همان تصوری که از «مظلومیت نظام» حرف میزند و از شگفتانگیزترین پدیدههای سیاست است که «قدرت» جسارت کند و دریدگی این را داشته باشد که از مظلومیت خود حرف بزند)، جای مهر و نوازش و مغازله و معاشقه نیست. این فقط حکایت رقبا و حریفان نیست. یاران و همراهان بیشتر باید به این جنبه از سیاست حساسیت داشته باشند. باید در میدان سیاست درس شفافیت و سختگیری آموخت. سیاست، برای کسی که طالب احقاق حقی باشد و جویای کنار زدن باطلی باشد، یعنی تمرین «اَشغُری» و پوست کلفتی. یعنی سخترویی. یعنی بیعلت و رشوت بودن. یعنی «وفادار به میراث حسین» بودن.
ما به میرحسین که وفا را تا این لحظه به شکوهمندترین شیوه به سر برده است، خط امان نداده بودیم و نخواهیم داد. او چشم و چراغ ماست اما اگر او هم میلغزید یا در آینده بلغزد، بر او سخت خواهیم گرفت. میرحسین در دلهای ماست چون از ترس تهدید یا نهیب زجر و توفان بهتان و سیلاب حادثه نهراسید و خم به ابرو نیاورد. تکلیف عارف/روحانی باید روشن باشد: آیا قرار است راهی دلهای ما شوند یا راهی کاخ ریاست جمهوری؟ پاسخ من در انتخابات ۲۴ خرداد ۹۲ منوط به پاسخ به این پرسش است.
ما در سیاست نیامدهایم دست ارادت به کسی بدهیم. حق، مستقل از افراد و جناحهای سیاسی میایستد. فردا اگر علی اکبر ولایتی – یا حتی سعید جلیلی – بتوانند خود را با حق سازگار و راست کنند، سر سوزنی در رفتن به سوی آنها تردید نخواهم کرد. پیروزی ما شکست دیگری نیست. روزی خواهد رسید که آنها هم سبز خواهند شد. امیدوار باشیم که روز سبز شدن «دیگری»، ما رنگ حقیقت را نباخته باشیم. آزمون دشوارتر این است.
[انتخابات ۹۲] | کلیدواژهها: , ميرحسين موسوی
@ ۱۷ خرداد، ۱۳۹۲ به قلم داريوش ميم
(۱)
«نگرندگانى نابینا، شنوندگانى ناشنوا، گویندگانى ناگویا. درفش گمراهى را میبینم چون درختى تناور بر پاى مانده و شاخهها به هر سو دوانده. به پیمانه خود به شما میپیماید، و هر ستم که تواند به شما مینماید. امیر آن از ملّت اسلام برون افتاده است و در حیرت گمراهى ایستاده. پس، آن روز از شما باقى نماند، جز اندکى بیمقدار، همچون دردى که در ته دیگ ماند یا خردههایى که بر زمین ریزد از تنگ بار. چون پوست، شما را میپیراید و چون کشت درو شده، خرد مینماید. مؤمن را از جمع شما میگزیند، چنانکه مرغ دانه درشت را از دانه لاغر بر میچیند. این مذهبهاى گونهگون شما را به کجا میکشاند؟ و این تاریکیها تا به کى در گمراهىتان مینشاند؟ و تا چند دروغها به راه فریبتان میخواند؟ از کجاتان آوردهاند و به کجاتان باز میگردانند؟… در این هنگام است که باطل بر جاى استوار شود، و نادانى بر طبیعتها سوار، و کار ستمکار بزرگ گردد، و دعوت به حق اندک و کم خریدار، و روزگار چون درنده دیوانه حمله آرد، و باطل آرمیده برخیزد، و چون شتر نر بانگ بردارد. مردم در گناه برادر و یار شوند، و در کار دین جدایى پذیرند، در دروغ با هم دوست باشند و در راست یکدیگر را دشمن گیرند. و چون چنین شود، فرزند با پدر کینه توزد و باران کشت را سوزد، فرومایگان درم افشانند، و جوانمردان تهیدست مانند. مردم این زمان گرگانند، و پادشاهانشان درندگان، و فرودستان طعمه آنان، و مستمندان چون مردگان. سرچشمه راستى خشک شود، و از آن دروغ جوشان. دوستى را به زبان به کار برند، و به دل با هم دشمنان. گناه و نافرمانى وسیلت پیوند گردد و پارسایى عجب و موجب ریشخند و اسلام پوستین باژگونه پوشد و کس سخن حق ننیوشد.»
– امام علی؛ خطبهی ملاحم؛ ترجمهی سید جعفر شهیدی.
(۲)
بنای من این نبود، و هنوز هم نیست، که از توجه به طرح کلان آنچه اکنون در ایران اتفاق میافتد به صورت جزیی و حاشیهای این کشاکش بپردازم. اما بگذارید یک بار، شاید برای آخرین بار، بحثی را پیش بکشم که حکایت مکرر چهار سال پیش است. مقدمهی سخن من نقل قولی است از مجلس خوارزم شهرستانی:
«هر نفس که نه پروردهی فریشتگان آمد، شیطانی؛ هر عقل که نه پروردهی پیغامبران آمد، [حیوانی]؛ هر جا که استقامتی است در نفس یا در عقل، فریشتهای بر او نشسته: «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّـهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَهُ». هر جا که دوری است یا در نفس یا در عقل، شیطانی بر او نشسته: «هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلَىٰ مَن تَنَزَّلُ الشَّیَاطِینُ تَنَزَّلُ عَلَىٰ کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ». افاک فی القول، اثیم فی الفعل».
اینجا دو نکته در میان است: یکی نقش و حضور مردم ما در انتخابات سال ۸۸ و یکی نقش همراه سربلند، آبرومند و غایب از نظر آنان، یعنی میرحسین موسوی. محور این حرکت چیزی نبود جز استقامت بر کلمهی حق. مضمون برجستهی سیاسی این سخن هم چیزی نبود جز اینکه نظام، با لباس حق پوشاندن بر باطل و پوستین وارونهای، ظالم را جای مظلوم نشان و قاتل را به جای مقتول. یعنی بنای افک و اثم نهادن. و همنشین افاک و اثیم کسی نیست جز شیطان. جنبش سبز، چیزی نبود جز اینکه تن به بندگی غیر خدا نخواهیم سپرد. توحید یعنی نفی. یعنی نفی حاکمیت غیر خدا. یعنی بنای حریت نهادن. تقابل میان آنها که انا ربکم الاعلی میزنند و آنها که گفتند: هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فی الحیوه الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا، همینجاست.
از این مقدمه میخواهم به سخنانی که بر زبان سعید جلیلی در آخرین مناظره جاری شده است بپردازم. مغز سخنان او همان است که در این سالها در محفل برادرش، وحید جلیلی، و حلقهی عماریون جاری شده است. تعبیر من از این مدعا و نامی که بر آن مینهم «مغالطهی جمهوریت» است.
مغالطهی جمهوریت
اصل مدعایی که برادران جلیلی بدان تفوه میکنند این است که در سال ۸۸ به نظام ظلم شد. و [از سوی بعضی نامزدها] به طرفدارانشان ظلم شد. در حوادث سال ۸۸، بنا به روایت آنها، نظام در برابر مخدوش شدن جمهوریت نظام ایستادگی کرد و عقبنشینی نکرد. مفروض این مدعا این است که در انتخابات سال ۸۸، نه تخلفی رخ داده است و نه تقلبی. بدیهی هم هست که ایشان هیچ اعتنایی به هیچ کدام از حوادث پیش از انتخابات، از جمله حمله به ستاد قیطریه، و مسدود کردن مجاری ارتباطی، حتی پیش از آنکه میرحسین موسوی اعلام پیروزی کند، ندارند. تمام حوادث پیش از انتخابات نقض صریح جمهوریت نظام بود – یعنی محروم کردن مردم – جمهور – از تصمیمگیری، از انتخاب و مکانیزمهای تشخیص (هر چند مردم تشخیصشان روشن بود؛ از هر سویی). سؤال این است که چرا در پیش از روز انتخابات آهی از نهاد نظام در دفاع جمهوریت بر نیامد و احساس نکرد به او – یا به جمهوریت – ستم شده است ولی در تمام ماههای بعد که «مردم» در برابر جانبداری صریح و آشکار از نامزدی که اکنون تشت رسواییاش از بام افتاده است، آشکار نفله شدند و نیروهای نظام در روز روشن به تخریب اموال عمومی و ضرب و جرح مردم پرداختند، خدشهای به جمهوریت وارد نشد؟
پاسخ البته روشن است. در منطق برادران جلیلی، وظیفهی دستگاههای اجرایی نه تأمین امنیت مردم در برابر صاحبان قدرت – یعنی در برابر نظام – بلکه تأمین امنیت نظام – ولو در جاهایی که میلغزد – در برابر مردم است. این اول و ابتدای فساد است. یعنی جلیلی در زبان از ابتنای مشروعیت نظام بر اقبال مردم سخن میگوید. جلیلی به طور پیشینی مفروض میگیرد که مردم همیشه مدافع نظام هستند و هرگز نمیتوانند رأیشان را از نظام پس بگیرند. مردم همیشه و در هر لحظهای میتوانند رأیشان را از نظام پس بگیرند. در منظومهی فکری جلیلی این وضعیت نمیگنجد و چنین فرضی، فرضشدنی نیست. آدمی حتی میتواند ایماناش را به خدا پس بگیرد اما حساب پس گرفتن ایمان از خدا موکول به داوری آخرت است. جلیلی، نظام را حتی از خدا برتر مینشاند و سپس عقوبت این پس گرفتن رأی را، که عین حریت و آزادگی انسان است، در همین عالم و در همین روزها آن هم به شنیعترین و ظالمانهترین شیوه مقرر میکند. اینتان عدالت و اینتان جمهوریت!
هنوز خون شهدای ما از میانهی سکوت ۲۵ خرداد میجوشد. و هنوز پروندهی کجرفتاری و جانبداری شورای نگهبان پیش و پس از انتخابات نزد افکار عمومی مفتوح است. پروندهای که نزد وجدان مردم گشوده است، در رسانهها و تبلیغات متکی به قدرت نظامی و امنیتی بسته نمیشود. استوارترین شاهد نقض مدعای جلیلی همین است که نظام مورد نظر ایشان، متکی به نصر بالرعب است و همچنان با فرض معصومیت و مصونیت مفروض نظام، از گشوده شدن اندک روزنهای هراس دارد. هنوز هم انتظار دارد مقتول شکایتاش را به قاتل ببرد و جای شاکی و متشاکی عوض شود. این تحلیل و تلقی از جمهوریت چیزی است جز مشروعیت بخشیدن به قدرت عریان و سپاهیگری محض آن هم با تفکری سلفی و اشعریگرا که قدرت را فعال ما یشاء و لا یسئل عما یفعل میداند؟
سعید جلیلی راست میگوید که امنیت باید پشتوانهی مردمی داشته باشد ولی چرا امنیت نظام مبتنی بر نیروی امنیتی شده است؟ چرا میتوان مردم را کشت و حتی به آنها اجازهی برگزاری آبرومند مراسم تدفین و سوگواری نداد؟ قصه فقط کسانی مثل هالهی سحابی یا مثلاً ستار بهشتی و سهراب اعرابی و ندا آقا سلطان و محسن روحالامینی نیست؛ قصه یکایک شهدایی است که گمنام ماندهاند و مسؤولیت این ستم عظیم به خود و خانوادهشان به دوش کسی است که امروز مدعی دفاع از جمهوریت نظام و ظلم به نظام است. کدام ظلم به نظام؟ وقتی شما خودتان به خودتان ستم میکنید و با این پوستین وارونه میکوشید گناه ظلم خودتان به خودتان را به گردن دیگری بیندازید، امیدی به اصلاحتان هست؟
مشکل این تفکر خودمحور چیزی نیست جز توهم صدق و تخیل پاکی و معصومیتی که خود به خود نسبت داده است و هیچگاه وارد کورهی سنجش و داوری آزاد و مستقل نشده است. محک تجربهای در میان نبوده است که ظالم یا مظلوم را در این میانه بدون اینکه متشاکی در وضع برتری واقع باشد، تشخیص دهد. در این داوری نابرابر، یک نفر همیشه میتواند مدعی مظلومیت شود. وقتی این توهم مظلومیت (از هر سویی) از میان برداشته میشود که در همان رسانهای که حداد عادل و جلیلی میتوانند این نسبتها را به کسانی بدهند که نه دسترسی به آن رسانه دارند و نه توانایی دفاع از خود، فضایی برای عرضهی عادلانهی سخن در میان باشد. مهمترین نشانهای اینکه به آن نظام، اگر هم ظلمی شده است، ثابتشدنی نیست، همین است که امروز درست مانند تمام چهار سال پیش، سعید جلیلی و حداد عادل میتوانند یکجانبه از هیچ تهمت و بهتانی دریغ نکنند اما همچنان با بیشرمی و وقاحت سرشان را بالا بگیرند و مدعی حقانیت شوند.
منطق مغالطی برادران جلیلی هم خیانت به جمهوریت است و هم نفی حریت و توحید. این رأی تیره و داوری ناراست، سخت از ضمیر کسانی که متنسکانه و جاهلانه خود را بر حق میپندارند و قابلیت و ظرفیت عرضه کردن خویش بر نقد آزادانه، مستقل و بیطرفانه را ندارند، بیرون میرود. یکی از مصادیق ظلم، همین افترا و دروغ بستن به خداست. فمن اظلم ممن افتری علی الله کذبا. کبر مقتا عند الله. لم تقولون ما لا تفعلون. نفی توحید از همینجا آغاز میشود که تفوه به نام خدا کنی و زبان و عملات در راه سر سپردن به ارادهی غیر خدا باشد. و کلامنا اشاره.
آنچه به این نظام، به این انتخابات، به این قانون اساسی معنا میدهد، خودِ مردماند: این لب و جام پی گردش می ساختهاند | ور نه بی می، ز لب و جام چه سود ای ساقی؟ نمیتوان یک بار برای همیشه مردم را مفروض ثابت و لایتغیر گرفت، و عاملیت را از آن پس از آنها سلب کرد مگر در جایی که به سود و در تأیید موضع شما باشد، و بعد دربارهی نظام و انتخابات و قانون حکم ازلی و ابدی داد. این تصور معوجّ از سیاست، چیزی نیست جز اشعریگری و سفلیگری عریان.
پ. ن. نسخهی به روزشده: بخشی از قسمت اول بخش (۲) را برای سبکتر کردن متن برداشتم. اصل مدعا همچنان همان است که بود.
[انتخابات ۹۲] | کلیدواژهها: , جنبش سبز, ميرحسين موسوی
@ ۱۶ خرداد، ۱۳۹۲ به قلم داريوش ميم
سبعهی مقدماتی
۱. نظام انتخاباتی در ایران نمونهی تمام عیاری است از یک دموکراسی حداقلی. نظام، مردم را عادت داده است که در فواصل زمانی خاصی در بازی این دموکراسی حداقلی شرکت کنند و تصور تأثیرگذاری در تصمیمگیریهای خرد و کلان کشور را برای آنها ایجاد میکند (هر چند به هر حال، توان تصمیمگیری و تأثیرگذاری را نتوانسته یا نخواسته از مردم به طور مطلق سلب کند). ۲۲ خرداد ۸۸ نقطهی عطفی در «ساز و کار انتخابات» در ایران بود. از فاصلهی ۲۲ خرداد تا راهپیمایی ۲۵ خرداد، نطفهی تفکری شکل گرفت که به روشنی به مردم نشان داد مسألهی ما انتخابات نیست؛ انتخابات تنها بخشی از مطالبهی مردمی است. مسأله جدی گرفته نشدن مردم در یکایک روزها و لحظههای حیات سیاسیشان است.
۲. انتخابات در فضای سیاسی فعلی ایران یک معبر است. فقط یک معبر و دست بر قضا معبری است که این روزها قابلیت و ظرفیت بالفعلاش را بیشتر نمایان کرده است. وقتی میگویم «ظرفیت بالفعل» مرادم دستکم گرفتن یا ناچیز قلمداد کردن «فرصت» یا «امکان» تغییر نیست. انتخابات زمانی از موضوعیت میافتد که تصورمان این باشد که انتخابات – این انتخابات پیش رو یا هر انتخابات دیگری در گذشته که نقطهی اوج غلیان عاطفه و احساس تغییرخواهان بوده و هست – آخرین تیر ترکش و مهمترین ابزار برای مطرح کردن مطالبات مردمی است. واقعیت قصه غیر از این است. واقعیت انتخابات مردم هستند. انتخابات حاشیهی مردم است. مردماند که متن ماجرا هستند.
۳. سیاست مردمی، نه همین سیاست عریان و درندهای که نه حتی با منطق هابزی و قاعدهی قرارداد اجتماعی عمل میکند، سیاستی است که در آن مردم هر روز توان و امکان سیاستورزی را داشته باشند. انتخابات فقط یک امکان و آن هم نه امکانی چندان مهم برای سیاستورزی است. سیاست مردم یعنی اینکه – بنا به همین قانون اساسی موجود جمهوری اسلامی – مردم هر وقت اراده کنند «تظاهرات» کنند و «راهپیمایی» و بتواند جلوی این وزارتخانه و آن نهاد و دستگاه اجرایی یا قضایی صف بکشند و بگویند قانون، مشروعیتاش را از ارادهی مردم میگیرد نه اینکه قانون یک بار نوشته شود و برای همیشه بخواهد مشروعیت و حقانیت را به مردم تحمیل کند. معنای این سخن، رفتار فراقانونی یا تن ندادن به قانون نیست. مغالطهی «دیکتاتوری اقلیت» یا اکثریت، درست نقطهی خلاف ماجرا را میبیند. قانون هرگز نمیتواند ثابت و بیتغییر باقی بماند (چون بشری است). لب سخن آیتالله خمینی هم همین بود که گرفتیم نسلهای پیشین به این سلطنت رضایت داده بودند، هیچ دلیلی وجود ندارد که ما هم به آن رضایت بدهیم. منطق آیتالله خمینی منطق «شرط رضایت مردم» برای مشروعیت حکومت بود.
۴. چشمانداز آیندهی مردم ما، چشمانداز دایمی کردن انتخابات است یا در واقع چشمانداز گسترش دادن مکانیزمهای نظارت بر قدرت است. انتخابات نباید مقطعی رخ بدهد. انتخابات باید پدیدهای مستمر باشد. مسؤولان نظام هر روز و هر لحظه باید خودشان را در برابر مردم پاسخگو ببینند. راه این دایمی کردن انتخابات هم انتقال کانون مشروعیت از ساز و کارها و نهادهای قانونی به مبانی مشروعیتبخشی به این نهادها – یعنی مردم – است. و این انتخابات مستمر «در مدرسه، در بازار | در مسجد، در میدان | در زندان، در زنجیر» شدنی است. این انتخابات، فقط پای صندوق رخ نمیدهد. در صف اتوبوس و داخل تاکسی، در نانوایی و بقالی، در دانشگاه و در حوزه، هر روز میتواند اتفاق بیفتد. ۲۵ خرداد عظیمترین تجلی بازگشت سیاست به دل مردم بود.
۵. اعتراض ۱۵ خرداد ۴۲ در برابر نظام شاهنشاهی یک مضمون مغفول داشت: حضور مردم در خیابان چیزی بود که نظام سلطنتی از آن هراسان بود. یکی از انگیزههای جدی انقلاب ایران همین بود که در تصمیمگیریهای سیاسی باید نقش مردم جدی گرفته شود. از همین رو بود که «حق» برگزاری راهپیماییها و تجمعات بلافاصله پس از انقلاب راهاش را به قانون اساسی پیدا کرد. حق برگزاری تجمعات، حقی است که برای آن نیازی به کسب مجوز نیست. برگزاری تجمعات مستقل از مناسبتها و درخواستهای حکومتی است. مبنا و موضوعیت آن اصل قانون اساسی همین است که مردم در هر مقطعی که لازم بدانند و حس کنند، میتوانند برای اعمال حق حاکمیت، برای اعمال حق نظارتشان بر حاکمان، حتی بروند وسط میدان آزادی بست بنشینند.
۶. اگر قرار باشد پس از انتخابات ۲۴ خرداد ۹۲، فرقی هم نمیکند چه نامزدی ریاست جمهوری را به دست بیاورد، دوباره مردم بروند به کار روزمرهی خودشان مشغول شوند تا انتخابات بعدی، اصل انتخابات، اصل نظارت بر قدرت از اساس بلاموضوع خواهد بود. آن روز انتخابات، نه آغاز و نه انجام جهان است؛ ولی آن روز را میشود دایمی کرد. انتخابات را میتوان بدون نظارت و مداخلهی شورای نگهبان و وزارت کشور هم انجام داد. انتخاب از این عظیمتر که میلیونها نفر در سکوت محض بگویند: دروغ ممنوع؟ برای گفتن «دروغ ممنوع» نه نیازی به مجوز این وزارت و آن نهاد هست و نه اساساً میتوان به آن امر و نهی کرد. گرما را از آتش و وزیدن را از باد نمیتوان به حکم و فرمان کسی دریغ کرد. سیاستورزی و سیاست ساختن طبیعیترین کارکرد روزمرهی زندگی مردم است؛ به شرط اینکه سیاست (و انتخابات) را فراتر از همین چارچوب تنگ و قالب بستهی حکومتی و ناقص آن ببینیم.
۷. ولینعمت حکومت، مردماند. این گزارهای است که حتی بر زبان مقامات رسمی حکومت هم هر روز جاری میشود. اما لقلقهی زبان دردی را دوا نمیکند. با نمایش و تظاهر نمیتوان این «حق» را محقق کرد. باید نشان داد در عمل که مردم هر وقت اراده کنند و دوست داشته باشند، نه فقط در مقاطع انتخاباتی و مناسبتهای رسمی و مهندسی شده، بلکه با تصمیمهایی که میتوانند به طور کامل خارج از اراده و سازماندهی «خودجوش» حکومتی باشد، صدایشان را بلند کنند و حکومت هم نه بخواهد و نه بتواند با تمهیدات امنیتی و نظامی مانع از شنیده شدن صدای آنها شود. اما این پرسش که چگونه میتوان در عمل نشان داد که کانون مشروعیت مردم هستند، فقط در برابر آنها که در قدرت هستند، نیست. کسانی که خارج از قدرتاند و برای رسیدن به قدرت تلاش میکنند (از طریق کوشش برای تشویق مردم به مشارکت در انتخابات) باید برای این پرسش پاسخ روشنی داشته باشند که: فردای انتخابات، فارغ از اینکه نتیجه چه باشد و چه کسی ناماش از صندوق بیرون بیاید، چه خواهند کرد و چطور نشان خواهند داد که مردم کانون مشروعیتبخشی مداوم و مستمر به نظام حکومتی هستند. مقصور کردن تمامی همت به حضور حماسی در انتخابات – از منظر معترضان و مخالفان – و نداشتن درک و تصوری روشن از روز بعد از انتخابات، حکایت از سیاستی ناهمگون و نامتوازن دارد که در آن هم دوباره مردم معزولاند و دستبسته. عاملیت بخشیدن به مردم فقط از مجرا و معبر انتخابات، ابتدای شکست و ناکامی است. میدانهای عمل و مطالبهی حق عاملیت، محدود و منحصر به انتخابات صوری نیست.
ثلاثهی غساله: دفع دخل مقدر
۱. تمام اینها نتیجه نمیدهد که باید انتخابات را تعطیل کرد یا صندوق رأی بیمعناست. حتی وقتی که مسیر نظارت مردم بر قدرت یا معبر تغییر مسالمتآمیز مانع داشته باشد، و حتی با مداخلات خشن یا مهندسیشده مواجه باشد و مردم بازیگر صحنهای باشند که از بخشی از مناسبات پشتپردهی آن بیخبر باشند، نمیتوان سیاست «تحریم» را از آن نتیجه گرفت. این منطق مغالطی، سادهاندیشانهترین روش برای مقاومت یا اعتراض است. هم منطق تحریم و هم منطق اینکه با رأی دادن یا شرکت در انتخابات مردم به سیاست موجود مشروعیت میدهند (یا اینکه مشارکت و حضور گستردهی مردم نشانهی حماسهای است که باید اعتبارش را به حساب نظم موجود و حاکمیت سیاسی واریز کرد) منطقی مستعمل است. برای دیدن افقهای تازه، نیازمند عبور از چارچوبهای تنگ و مستعمل پیشین هستیم. اگر از این منطق چیزی زاییده میشد، قطعاً در این سه دهه حیات نظام سیاسی جمهوری اسلامی اتفاقی رو به جلو میافتاد.
۲. سیاست آزادی تجمعات و گردهماییها نیز شیب لغزانی است که بدون تبصره و قید نمیتوان به آن تن داد. سوی دیگر مشروعیتبخشی بیقید و شرط به حضور خیابانی یا اعتراضهای خودجوش همان است که میتواند سخنرانیها را بر هم بزند، برای دانشوران چوبهی دار به پا کند، یا با چماق و سلاح گرم و سرد و در لباس غیررسمی وارد محوطههای دانشگاهی شود و شور و عطش انقلابیاش را فرو بنشاند. اینجاست که نقش قانون و نیروی انتظامی مهم میشود. گردهماییها و تجمعات سوی دیگرش حضور بالفعل و جدی نیروی انتظامی برای تأمین امنیت مردم معترضی است که برای بیان اعتراضشان حاضر به تخریب اموال عمومی، تعرض به حقوق سایر شهروندان، ولو مخالفان فکریشان، و شکستن حریم عهدها و پیمانها نیستند. تأمین امنیت به این معناست که وقتی گروهی به اعتراض راهپیمایی میکند، اگر پلیس که مسؤول حفظ و تأمین امنیت «مردم» است (نه تأمین امنیت «نظام حکومتی») از آن بیخبر باشد، گروه دیگری که تن به قواعد مدنی و حقوق و آزادیهای شهروندی نمیدهد، میتواند امنیت آن راهپیمایی مسالمتآمیز را به هم بزند. لذا، آزادی تجمعات و گردهماییها هم قید بر میدارد. یک قیدش قید تأمین امنیت توسط نظام است که باید خود را ملزم به آن بداند. قید دیگر این است که اعتراض، اعتراض مردم در برابر قدرتی است که خود را بیمهار و معاف از پاسخگویی میداند. نه اعتراض ذینفعان در سیاستهای قدرتمندان و بر هم زدن فضای پاسخگویی. اینجاست که امر به معروف و نهی از منکر در چارچوب رابطهی حکومتشوندگان و حکومتکنندگان به شرط رعایت قانون معنا پیدا میکند. مطلق امر به معروف و نهی از منکر از هر سویی و خطاب به هر کسی مطلوب نیست. تعریف معروف و منکر بر اساس منافع قدرت – قدرتی که احتمالاً خود را مؤید به تأیید الهی میداند و فرمانفرمای الهی خودخوانده است – تعریفی مغالطی است.
۳. گره کلیدی بحث این است که: شرکت در انتخابات غایت قصوای فعالیت مدنی نیست. صندوق رأی لازم است ولی کافی نیست. صندوق رأی فقط یکی از مکانیزمهای نظارت بر قدرت و حساب کشیدن از آن است. این شرط لازم باید با نظارت مستمر به انواع شیوههای قانونی، مسالمتجویانه و خلاقانه تکمیل شود؛ همانطور که قانون نیز باید مدام تطور و تکامل پیدا کند و با حضور مردم حفرهها و شکافهای آن پر شود. انتخابات، آخرین ایستگاه مشارکت مدنی نیست. انتخابات اولین گام و نخستین معبر است که باید غنیمت شمرده شود ولی قدم نهادن روی پلهی اول نردبان مستلزم قدم نهادن بر پلههای بعدی نیز هست. انتخابات، نردبانی تکپلهای نیست: «که در روندگی دایم است هستی رود».
(این یادداشت را برای وبلاگ گروهی پرچم نوشتهام و نخستین بار در
آنجا منتشر شده است)
[انتخابات ۹۲] | کلیدواژهها: