گیسوی چنگ ببرید به مرگ می ناب
شجریان آوازهایی خصوصی دارد که هر چند گاهی اوقات کیفیت خوبی ندارند ولی ظرایف و لطایفی دارند شگفتآور. از جمله این آواز که با نی
شجریان آوازهایی خصوصی دارد که هر چند گاهی اوقات کیفیت خوبی ندارند ولی ظرایف و لطایفی دارند شگفتآور. از جمله این آواز که با نی
آلبومی از شجریان هست که از رادیو پخش شده گویا و ابتدای هر قطعه اعلام میشود به طریق استریوفونیک ضبط شده است. نیمی از برنامه
خاطرم نیست این را پیشتر نوشته باشم اینجا یا نه. شاید برای بعضی عجیب باشد ولی نخستین باری که با سایه – بدون اینکه بدانم
اخوان شعری دارد که بنمایهای دارد سرشار از نومیدی ولی واقعبینی و عصیان تلخ و تندی در آن هست. یکی از مضامین گشایندهی شعر آرزوی
دیر زمانی است که اینجا – وبلاگ – گرد و غبار گرفته است. به خاطر منسوخ شدن فلشپلییر بسیٍاری از فایلهای موسیقی هم از دسترس
همایون شجریان خوانندهای است مستعد و توانمند. اما راهی که این سالها رفته است راهی است که بیش از آنکه راه هنر باشد راه صنعت
خوب فکر کنید به اینکه چطور در طول تاریخ انسانها و به طور خاصتر فرهنگ ایرانی عشق را استعلا داده است. از زمین آن را
یک دورهای در دههی ۶۰ در اوج آن فضای اختناق و سرکوب و ویرانی، راه هر پیغام و خبری مسدود بود و همه جا گرد
معمولاً این کارها را نمیکنم اما همین تکبیت را با صدای شجریان گوش کنید. عرض دیگری ندارم.
آدمیزاده کشور و وطناش را میسازد یا وطن است که آدمی را میسازد؟ کدام اولویت دارد: انسان یا خاک؟ آدمی یا زمین؟ جایی در ادبیات
متولی آستان قدس دست ولایت و تمام ولایت را همزمان به دست تتلو سپرد و رفت. در تتلو بودن و تتو داشتن و ترانههای آنچنانی
دریغ است این را همین حالا نگوییم هر چند شیرینتر بود اگر دو سه روز دیگر میگفتیمش. رییسی از دامان امام رضا و تولیت قدس
با خودم کلنجار رفتن که چطور شروع کنم؟ بنویسم: «سلام رفیق! تولدت مبارک»؟! بیمزه است. خودش هم خوشش نمیآید. خودش را خطاب قرار بدهم و
در میان آوازهای دورهی جوانی شجریان اجرایی هست که دست بر قضا عنواناش هم «جوانی» است. آوازی است روی غزلی از فروغی بسطامی در سهگاه
ماه رمضان هم وسوسهی نوشتن را زنده میکند هم هاتفی نهیب نانوشتن میزند. اگر قرار باشد این همه بنایاش آباد کردن خویشتن باشد خاصیتی در
حال و هوای بهار، ماهور طلب میکند و راک. خاصه با صدای شجریان و ساز لطفی. غزل سعدی را هم تراشیدهاند برای حال و هوای
در غزلی که شجریان از حافظ در گلهای تازهی شمارهی ۴۸ میخواند، بیتی هست که لطف و ظرافتی فقط در یک کلمه دارد که اعتنای چندانی
قطعهی زیر آوازی است از شجریان با گروه عارف – پس از اتمام برنامه فردی به زبان فرانسوی در نسخهی کامل این اجرا توضیحاتی میدهد لذا
تا امروز بیش از ۱۱ سال است که در پی آوازی از شجریان با نی موسوی میگشتم که کاستی از آن را در ایران داشتم
دیرگاهی است که طربخانهی ملکوت غبار گرفته است. خیل مشغله و فکر و خیال و بیماری و باقی امور طاقتسوز زندگی مجال زدودن غبار از
فراموشی عارضهی هولناکی است. آدم وقتی فراموشکار شود یا ارتباطش از زمان و مکان گسسته شود، به سادگی ممکن است قطبنمای اخلاقیاش از کار بیفتد.
سالهای درازی است که به دنبال این اجرای بیات اصفهان شجریان در کنسرتی که در آلمان در سال ۱۳۶۶ اجرا شده است میگشتم. امشب به
هیچ قصد نداشتم چیزی دربارهی اصل کنسرتِ دیشب شجریان در رویال فستیوال هال لندن بنویسم، اما به اختصار میگویم و سپس کوشش میکنم افقی دیگری
این غزل سایه را – که در استقبال غزل حافظ است – شجریان دو بار به زیبایی خوانده است. یک بار در دشتی – در
با خود عهد کرده بودم که از مناسبت ماه رمضان و در رسیدن این فرصتِ مغتنم بهرهمند شوم و چیزهایی بنویسم که در اوقات دیگر،
آواز اصفهان، از متعلقات همایون، یکی از آوازهای بسیار محبوب من است (هر چند اصفهان آنقدر به استقلال و به دفعات فراوان اجرا شده است
مقصود آفرینش شناخت است. شناخت آدمی. منزلت این طرفه آفریدهی نازنین که آفریدگاری میتواند و میداند. این معنا را در طول تاریخ به هزاران زبان
از امروز تا فرا رسیدن نوروز دو سه روزی باقی است. حتماً تا آن وقت باز هم اینجا چیزهایی خواهم نوشت. حرف بسیار است. آرزو
چهار آواز از شجریان هست که از محبوبترین آوازهای اصفهان است که از شجریان میپسندم. جز اینکه دستکم دو آواز اصفهان دیگر هست که سخت
کنسرت دیشب که موسوم بود به «کنسرت علیرضا قربانی» نه تنها رضایتبخش نبود که به باور من یکی از نمونههای میانمایه و ضعیف اجرای موسیقی
چند روز پیش، اجرایی از شجریان را با نی حسن کسایی در ملکوت آوردم (اینجا؛ با عنوان «آیینهی مهرآیین») که شاید چندان که باید کسی
گاهی اوقات سالها طول میکشد تا آدمی بفهمد اتفاقی واقعاً افتاده است. گاهی اوقات آدمی روزها، هفتهها، ماهها و سالها خود را میفریبد؛ میفریبد به
دو-سه روزی است که این آواز شجریان با نی حسن کسایی همدم لحظات من بوده است. آوازی است در شور، روی غزلی از حافظ. برنامه
یکی از شورانگیزترین غزلهای سایه، این غزل انقلابی است که شجریان آن را به آواز در یکی از چاووشها – که بعداً با نام «سپیده»
بگذارید اول بگویم چرا نوشتهام «مثال سلیمان» و چیز دیگری به جای «مثال» نگذاشتم. میشد بنویسم «اسطورهی سلیمان» یا «داستان سلیمان» یا هر کلمهی دیگری
بگذارید ابتدا خیلی بیپرده بگویم که از یادداشت محمدرضا نیکفر در زمانه با عنوان «اگر معمم بودم…» حیرت کردم. چنین نوشتهای اصلاً در حد انتظاری
در این چند هفتهی گذشته، سه ماجرا سخت توجه مرا جلب کرد و بسیار به فکر فرو رفتم که لایهی عمیقتر این ماجراها چه میتواند
۱. همان روزهایی که رسانههای دولت کودتا و مجلسیانی که جانبداری از بیداد کرده بودند، در آستانهی ماه رمضان، با ربنایی که شجریان خوانده بود،
در این چند روزی که از ماه مبارک میگذارد، بحث دربارهی پخش مناجات ربنایی که شجریان خوانده است و آواز افشاری او روی مثنوی رمضانیهی
حال و هوای ماهور دارم. جیرهی طربستانی ما هم چند روزی است گره خورده است به این دستگاه. تا به حال هیچ وقت آلبوم سرو