ایرانی هستیم و ایرانی میمانیم – ۱۰
فراز دهم این سلسله یادداشتها زبانی دارد که بسیار شخصیتر است و مضموناش انسانی است و صمیمی. لذا از همین منظر آن را بخوانید. در احوال پریشان و پرفشار دیشب، وقتی هموطنانام زیر گلوله بودند، من ناتوان بودم از اینکه به تن در میانشان باشم و کمکی بکنم ولی به قلم و زبان کوشیدهام تا ادای تکلیف کنم. سیل بیامان حملات زهرآگین از جاهایی که انتظارش نمیرفت، دقایقی فرایند ارزیابیهایام را به تعلیق در آورد. خودم را جمع و جور کردم و مشغول خواندن و نوشتن و موسیقی شدم تا زهر این نیشها کمی گرفته شود. دیر وقت بود. ساعت از یک و نیم بامداد گذشته بود. دخترم بیخواب بود. آمد کنارم گفت میتوانم کنارت دراز بکشم بعدش بروم مسواک بزنم و بخوابم. میشود با من حرف بزنی؟ توضیح دادم وضعیت پرفشاری است ولی همه چیز را تعطیل میکنم با هم حرف بزنیم. کمی حرف زدیم. دقایقی بعد خوابش برد روی کاناپه. با صدایی از خواب پرید. گفت پنج دقیقهی دیگر حتما بیدارم کن. پنج دقیقه بعد بیدار شد با صدای الارم. خودش رفت مسواک زد. وقتی برگشت گفت میآیی کنارم دراز بکشی و بغلام کنی چند دقیقه؟ گفتم معلوم است. رفتم کنارش. در آغوش گرفتماش. دستهایاش را نوازش کردم.