ترس از تغییر

جواد کاشی جمهوری اسلامی نه از اسرائیل می‌ترسد نه آمریکا. از منطق تحول مقتضی زمان می‌هراسد. از تغییر احساس ویرانی در ساختار می‌کند. خود را همان می‌نماید که از اول انقلاب منعقد شد. می‌داند اینکه هست همان نیست که چهل و پنج سال پیش بود. اما از اعلام صریح آن می‌هراسد. اگر به صراحت اعلام کند این که هست آن نیست، و نمی‌توانست باشد، آنگاه به فکر می‌افتاد منطق و تئوری و روایت‌ تازه‌ای از موجودیت خود فراهم کند. هنگامی که منطقی تازه برای موجودیتی که دیگر آن نیست، فراهم نکنی، خود را از دست خواهی داد. تسخیر خواهی شد. البته بازتعریف خویشتن حتی برای فرد هم دشوار است، هنگامی که سخن از نهادهای اجتماعی و سیاسی است کار بسیار دشوار خواهد شد. وارثان به ندرت شجاعت نیروی موسس را دارند. زمان گسست ایجاد می‌کند. حتی برای پیوند با آنچه در سرآغاز بود، باید شجاعت پذیرش گسست را داشته باشی. با پذیرش گسست، گذشته هم در معرض بازتعریف و نقد واقع می‌شود. بت‌ سرآغاز هم شکسته خواهد شد. آنگاه زایشی به اقتضاء زمانه روی خواهد نمود. و الا بی‌تعریف و بی‌بنیاد و معنا رها خواهی شد و نم فساد در ارکان هستی نهادهای سیاسی رسوخ و همه چیز را فرسوده

آخرین مطالب

روزنوشت‌های داریوش میم

بعد السفر پاریس

از دیروز که از پاریس برگشته‌ایم، آن‌قدر گرفتار کار بودم که مجال بلاگیدن نبود. خستگی مفرط هم مزید بر علت بود. پاریس بسیار جای آرامش

زهد و نیاز

گفتم: «زاهدان هم اهل نیازند. نیستند؟ چرا این‌قدر به طعنه و تحقیر؟» گفت: «وقتی می‌گویم زهد، یعنی کم گذاشتن. قصه‌ی یوسف را که یادت است؟

پاریسیه‌ی آخر

امشب، شام آخر پاریس است. اینترنت بیست یورویی وایرلس ما هم دارد تمام می‌شود (دیگر هم لازم‌اش نداریم). عکس‌ها را ان شاء الله از لندن

پاریسیه ۵

این هم روز سوم و آخر ما در پاریس. از خواب که پا شدیم، قدم زنان تا ایستگاه له دفانس رفتیم و سوار شدیم تا

شرط رفاقت

گفتم: «آدم دوست زیاد دارد ولی واقعاً خیلی سخت است تشخیص «یار وفادار» از دوستانی که امروز می‌آیند و فردا می‌روند. بعضی‌ها چند روز عاشقانه

پاریسیه ۴

خوب. یک نفر گفته بود تا عکس ایفل را نگذارید قبول نیست. ایفل را امشب رفتیم و دیدیم و تازه عکس هم گرفتیم توی آن

عکس‌های پاریس

این هم تعدادی از عکس‌های پاریس به ترتیب حرکت! بعداً توضیحات لازم افزوده خواهد شد! مطلب مرتبطی یافت نشد.

پاریسیه‌ ۳

هی می‌خواهم چهار تا عکس بگذارم این‌جا تا حاصل یک نصفه‌ روز، نصف پاریس را با پای پیاده گشتن ببینید. اما لطف و محبت دوستان

پاریسیه ۲

الآن به وقت لندن نزدیک ساعت دو است یعنی ساعت حدود سه بعد از ظهر به وقت پاریس. صبح علی‌الطلوع رفتیم پی صبحانه و یکی

پاریس – روز ۱

خوب. ما داریم الآن رسماً از هتل خارج می‌شویم. قدم زنان راه می‌افتیم به سمت شانزه لیزه و اگر راه‌مان را بر اساس نقشه‌ی گوگل

قبله‌ی عالم گم می‌شود!

هنوز دو سه ساعت نشده است به همراه بانو به پاریس رسیده‌ام. بانو به قدر کافی سر پاریسی‌ها غر زده است. من هم بگذارید غرغرم

نهان ز چشم سکندر

گفتم: «خضری که دستگیر فتادگان است، چرا به دشواری در دسترس است؟ اصلاً آن‌قدر دور از دست است که وجودش شانه به شانه‌ی محالات می‌ساید».

نقدهای عقلا بر «آمریکا»

امشب یادداشت عبدی کلانتری را که در رادیو زمانه خواندم، بار دیگر آن بحثی که مدتی پیش در انداخته بودم زنده شد. عبدی کلانتری عنوان

باده آیینه‌ی رمز است

گفتم:«صوفیان این همه زور زده‌اند و باده را تأویل‌های عجیب و غریب کرده‌اند. فکر نمی‌کنی همه جا این باده‌ی حافظی، آن باده‌ی آسمانی نیست؟ فکر

از بلر تا هیتلر

الآن که خبرش را از تلویزیون در اخبار بی‌بی‌سی شنیدم، داشتم شاخ در می‌آوردم. خبر را در بی‌بی‌سی انگلیسی بخوانید. بلر می‌خواهد طرحی بدهد برای

مغ‌نامه – ۳

گفتم: «همه پیر انتخاب می‌کنند، تو هم رفتی پیر انتخاب کردی! انگشت به لانه‌ی زنبور می‌کنی با این کارت». گفت:‌ «اتفاقاً تمام نکته‌اش همین‌جاست. اگر

باده‌ی مشکین و زهد ریایی

داشت ماجرایی را از حدود ده سال پیش روایت می‌کرد. دوستی از دوستان‌اش (که هنوز آن وقت‌ها آن قدر دوست‌اش نشده بود!) برای دومین بار

«عارفانِ» ظاهر پرست!

تا به حال این‌قدر عصبانی ندیده بودم‌اش. وقتی از عرفان حرف می‌زد، مقصودش عرفان خاصی بود که معمولاً مشابه‌اش را در هیچ «بازار» پر رونق

خورشیدِ قدح

تقویم‌اش را داشت ورق می‌زد. گفت: «امروز شنبه، یکم شعبان است.» گفتم: «خوب، می‌دانم. اما چه ربطی به ما دارد؟» با خودم فکر کردم تنها

مغ‌نامه – ۲

«از شرط‌های ارادت به پیر مغان، یکی سرسپردگی به باده است و نگه داشتنِ حرمتِ می نوشیدن. باده‌ای که پیر مغان می‌پیماید، توبه ندارد. اگر

مغ‌نامه‌ – ۱

وقتی دست‌اش از همه جا کوتاه می‌شد و حتی دوستان نزدیک‌اش روی از او بر می‌گرداندند، یک تکیه‌ کلام داشت و بس: «دولتِ پیر مغان

از عُجبِ خانقاهی

دلِ هیچ غم‌زده‌ای را نسوخته بود، اما چهره‌اش برافروخته بود! برآشفته بود. یک ساعتی همین‌جور خاموش نشسته بود و مرا تماشا می‌کرد. زبان که باز

نشانِ اهلِ خدا

این روزها زمین و آسمان‌اش با هم یکی شده است انگار. گویی دارد روی زمین شانه‌ به شانه‌ی خودِ خدا راه می‌رود! برای هر حرفی،

زلف دلدار چو زنار همی فرماید . . .

اصلاً این شکل و شمایل با طبیعت‌ِ او سازگار نبود. این‌گونه ندیده بودم‌اش: آشفته، هم به روی و هم به موی! یک جور شیداییِ زمینی

شطرنج ایران و پوکر آمریکا

عنوان بالا، هوشمندانه‌ترین (و البته شاعرانه‌ترین) عنوانی بود که ندیم شهادی درباره‌ی بحران منطقه به کار برده است (خبر بی‌بی‌سی را ببینید). کمی با فاصله

حسنِ مه‌رویان مجلس!

گفتم: «این هم لطایف هست که می‌توان گفت. این همه نکته، این همه اشاره. این ظرایف را چرا نادیده می‌انگاری؟ چرا حاشیه‌ها را به متن

تردیدِ خردسوز

گفتم: «آسودگی و آرامشِ یقین، شیرینی دلاویزی دارد». گفت: «در ره عشق نشد کس به «یقین» محرم راز هر کسی بر حسب فکر «گمانی» دارد!»

این کودکِ زیرک

دو زانو پیش استاد نشسته بود. معلم فرزانه‌ی وارسته با ذوق و شوق داشت از عوالم معرفت و ملکوتِ آسمان‌ها و جهانِ بیکرانه‌ی خیال حرف

چشم‌های عیب‌بین

انگار بار اول نبود که این حال را داشت. مثل این‌که هزاران بار این بلا سرش آمده بود. دل‌شکسته بود و آزرده خاطر. اهل نفرین

خو گیر از حلم خدا

گفتم مگر می‌شود این خطاها را ببینم و دم فرو بندم؟ نباید این‌ها را رسوا کرد؟ برای آگاه ساختن مردم هم که شده باید این‌ها

هدایت

نگاهی ملامت‌بار کرد. انگار خطایی جبران ناپذیر از من سر زده باشد. چشمان‌اش را دوخت به چشمان‌ام. با طمأنینه و صلابت گفت: «عشق کاری است

این قدر ناشناسان

پر بود از حسرت و اندوه. مثل کسی که به او خیانت شده باشد. احساس می‌کرد (و چه درست هم حس می‌کرد) که بسیار بیش

یاغی

سرش را با غرور بالا گرفت و گفت: «چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد»! فقط سکوت کردم. مطلب مرتبطی یافت نشد.

بحران خاورمیانه و حامیان دردسر ساز

دردناک‌ترین بخش ماجراها و معضلات جهان اسلام این است که عمدتاً کسانی به دفاع از مظلومین بر می‌خیزند که چندان سابقه‌ی درخشان و خوشی ندارند.

زخم‌های کهنه و حافظه‌ی چهار هفته‌ای

نمی‌دانم این گاف اسکای‌نیوز بود یا چیزی که باید به هر حال پخش می‌شد. مصاحبه‌ای که جورج گلووی درباره‌ی بحران خاورمیانه با لبنان کرد، مصاحبه‌ای

یا علی مدد

سیزدهم رجب دیروز بود. ولی وقتی علی همیشه هست و با تمام وجود حس‌اش می‌کنی، چه فرقی می‌کند امروز سیزدهم رجب باشد یا سیزدهم ماهی

یادآوریِ دیرگاه

با خود عهد کرده بودم روز میلاد حضرت امیر چیزی بنویسم اما نشد. این‌جا برای خودم می‌نویسم شاید در طول روز میانه‌ی کار فرصتی و