از حکمتهای عینالقضات
«عجبا بنی آدم! مصطفی – صلعم – چنین میگوید: لو علمت البهائم من الموت لما أکلتم منها سمینا. در گوشهیی هر روز ساعتی خلوتی میکن
«عجبا بنی آدم! مصطفی – صلعم – چنین میگوید: لو علمت البهائم من الموت لما أکلتم منها سمینا. در گوشهیی هر روز ساعتی خلوتی میکن
یکی از مستمسکهای مهم مخالفان ظنی بودن معرفت انسانی، دین است. استدلال آنها این است که اگر یقین را بگذاریم کنار خدا و دین و
شب قدر به روایت عامهی مسلمانان و عوام از میان خواص، سپری شده است. برای اهل معنا شب قدر چنان پوشیده و در پرده است
میخواستم شرحی بنویسم بر این عبارات از نامههای عینالقضات. دیدم به قدر کافی گویاست. اینقدر خواستم بیفزایم که – چنانکه آدمهایی مثل عینالقضات دریافته بودند
مرگ، بیداد عادلانهای است. این تعبیر دیگری از همین نیممصرع است که: شکاریم یکسر همه پیش مرگ. و آدمیزاده در طول تاریخاش به مرگ عینیت
عینالقضات در نامهها تعبیری شگفتانگیز دارد که شاید گمان کنیم برای عارفی در قرن ششم هجری در آن فضای فرهنگی عجیب است. ولی نیست. مضاف
دو سهروزی است سودای عینالقضات به خیالام هجوم آورده. با خودم فکر کردم که این شبکههای مجازی آنلاین دمار از روزگار خلاقیت فکری ما در
دریافتن شأن خودی آدمی مقام تناقض است. تناقض است چون به آسانی میتواند از معرفت نفس به مغاک نخوت و خودپرستی بلغزد. آدمیزاده – بدون
نمیخواهم روضهخوانی کنم یا در فضایل صلح و رذایل جنگ منبر بروم. مسأله در سطحی دیگر، واقعاً مسألهای انسانی است. یعنی ورای منافع قدرتها و
هر چه گرمی در عالم هست، از اثر صحبت است. هر چه قبض و فروبستگی است از تنها ماندن با خویش است. بعد عظیمی است
انس من با قرآن از کودکی است. شاید از روزگاری که هنوز مدرسه نمیرفتم. وقتی خاطراتام را جستوجو میکنم، تصویر مبهمی از پدرم میبینم که
امروز هر چه به ذهنام فشار آوردم تا واژهای به فارسی بیابم که معادل این حس یا حالی باشد که در پیاش هستم، نیافتم. در
۱ نخست باید به یاد داشته باشیم که هر چند تعبیر جاافتادهای که برای وضعیت موسوی و کروبی و همسرانشان در این دو سال به
در سراسر پهنهی تاریخ و فرهنگ مسلمان – ایرانی – به ندرت میتواند نویسنده، فیلسوف و شاعری پیدا کرد که آثارش از تأثیر تعیینکنندهی زبان
خاطرم نیست که تا به حال چقدر دربارهی ابوسعید ابوالخیر گفتهام یا نوشتهام اما بیگمان ابوسعید در شکل دادن به فضای فکری من و تکان
توضیح پس از انتشار: یادداشت زیر نقدی است بر مقالهای از سروش دباغ دربارهی مضمونی که ایشان «عرفان مدرن» مینامد؛ به دنبال آن مقاله سلسلهای
(۱) پیش از این بارها نوشتهام (از جمله اینجا) که در روزگاری به سر میبریم که بسیاری از واژههای فخیم و کلمات شریف از فرط
مقالهای که هفتهی پیش حمید دباشی در وبسایت الجزیره به زبان انگلیسی منتشر کرد، فضایی جنجالی و تبآلود میان نویسندگان، روشنفکران و فعالان سیاسی ایرانی
ما آدمیان با کلمه زندگی میکنیم. این کلمهها، این واژهها، صورت دارند و معنا. گاهی اوقات، صورت کلمات تغییری نمیکند اما چنان این کلمات از
این مذاهب – و آداب و مناسکشان – چیزی نیستند جز منازلی که از آنها باید عبور کرد. عینالقضات در فهم ادیان و مذاهب اشاره
معمول این است که در ماه رمضان، توجه مردم به عبادت بیشتر میشود. اینکه میزان بهرهی عموم خلایق و حظ آنها از عبادت چه میزان
با خود عهد کرده بودم که از مناسبت ماه رمضان و در رسیدن این فرصتِ مغتنم بهرهمند شوم و چیزهایی بنویسم که در اوقات دیگر،
تصویری که ما از انسان، از خودمان، داریم، تصویری است متغیر. در این تصویر، روایت غالب این است که انسان موجودی است ظلوم و جهول.
مدتهاست – بلکه سالهاست – در این فکرم که روزی باید پارههای مختلف و قطعات پراکندهای را که از نظام اندیشهی عین القضات همدانی در
«اکنون بدانکه او را چندین هزار هزار آفتاب است که آفتابِ عالم مُلک به نسبت به آن همچنان است که چراغ نسبت به آفتاب. باش،
«قومی را محبت خدای تعالی فرانماز و روزه آرد، و قومی را فرمانِ خدای، و قومی را اجلال و اعظام، و قومی را هیبت و
یکی از نماز پرسیده بود و چگونگیاش (و البته به جوانب خصوصی ماجرا توجه داشت). گفتم خوب است این قطعه از نامههای عینالقضات را نقل