نتایج مبارک حرکت خاتمی
[جنبش سبز, دربارهی خاتمی] | کلیدواژهها: , جنبش سبز
چراغ کمفروغ سنجشگری
پ. ن. برای آنکه مرادم روشن باشد که مقصود چه نوع سنجشگری و نقدی است، سه یادداشت زیر، نوشتهی شهاب میرجعفری، نمونههایی تیپیکال از جنس نقدهای مورد نظر من است:
[دربارهی خاتمی] | کلیدواژهها: , جنبش سبز
سیر «حکمت» در سیاست ایران
[جنبش سبز, دربارهی خاتمی] | کلیدواژهها:
روزگار از دست رفتهی خاتمی
یکم اینکه کسانی که با شور و شوق و اشک و آه به استقبال خاتمی و دعوت از او رفتند، اگر خوب و اگر بد، کارِ خودشان را کردند. در همین حد، ابرازِ شوق کافی است. بیشتر از این اصرار کردن به شبههها و شائبههایی دامن میزند که معنایاش چیزی نخواهد بود جز مهرهی بازی دیگران شدن. در نتیجه، باید حداقلی از استقلال و کرامت انسانی برای خاتمی قایل شد و به رأیاش احترام گذاشت.
دوم. در این وضعیت، هر تلاشی برای منصرف کردن میرحسین موسوی و از آن بدتر تخریب چهرهی او و نقدهای عاطفی و احساسی در پرتو ماجرای انصراف خاتمی، تنها نتیجهی معکوس میدهد و، به اعتقاد من، صدمهای به انسجام و یکپارچگی رأی مردم خواهد زد. حاصل این کار، جز تشتت و دامن زدن به تفرقه نیست. وضعیت فعلی همین است که هست. به جای تلاش برای تغییر تاریخ (!) و دست بردنِ در آینده، باید به کارِ خردمندانه پرداخت. میرحسین موسوی رییس جمهور بشود یا نشود، میتوان در فرصت دیگری به نقد او پرداخت. کمی فرصت بدهید تا غبار انتخابات فرو بنشیند. گریبان گرفتن از موسوی در این شرایط، به اعتقاد من، تند رفتن است و حاصلاش – در مجموع – به زیان همهی ما خواهد بود. برآیند این اقدامات نتیجهی مثبتی برای ما نخواهد داشت (حتی برای گروههای مذهبی چپ سابق و اصلاحطلبان و مشارکتیهای فعلی).
سوم. جریان انتخابات در ایران پیچیده و بغرنج است. یعنی چه؟ یعنی اینکه بر خلاف کشورهایی مثل انگلیس که نظام حزبی مشخص، شناختهشده و باسابقه دارند، در ایران سیاست با عوامل روشن و شفاف تعریف و شناخته نمیشود. همیشه چیزهایی رخ میدهند که چه بسا تا سالهای درازی از آگاهی عمومی به دور میمانند. همیشه عواملی در فرآیندهای سیاسی داخل ایران اثر میگذارند که نه به سادگی قابل پیشبینی هستند و نه حتی میتوان حریف آنها شد. لذا، در برخورد با یک فرآیند پیچیده و بغرنج، باید شکیبایی پیشه کرد و دندان روی جگر گذاشت تا کمی غبارها فرو بنشیند.
چهارم. فکر میکنم کفِ خواستههای حامیان و مشوقان این مثلثِ امروز مثنا شده، خارج کردن احمدینژاد از کاخ ریاست جمهوری است. با جریانهایی که این روزها دارد رخ میدهد، این اتفاق با یا بدون حضور خاتمی رخ خواهد داد (آرزوست دیگر؛ برای این آرزو هم شاهد میآورم). من فکر میکنم این تصور که تنها برگ برنده در برابر احمدینژاد، خاتمی است، تصوری است که شاید الآن میتوان به قوت در آن تشکیک کرد. موضع مجلس در برابر احمدینژاد و اخطارش، یک شاهد بسیار روشن بر این مدعاست.
پنجم. سقف خواستههای بعضی از این حامیان و مشوقان گفتن ندارد. من هم تصریحی به آن نمیکنم. ولی به جد فکر میکنم حداقل کفِ آن مطالبات، کشور را در مسیر درستی قرار خواهد داد. باقی ماجرا به برنامهریزی و تدبیر مسئولان امر بستگی دارد و البته حرکتهای جامعه. انتخابات، متأسفانه، در کشور ما همیشه مثل تب بوده است که چند ماهی مردم را میگیرد و وقتی فروبنشیند، تا چهار سال بعد دیگر هیچ نشانهای از آن در رفتار مردم و مدیران کشور نیست. خوب، این وضع «همه»ی گروههای سیاسی از همهی جناحهاست. «هیچ کس بی دامنی تر نیست…»
زنهار دادن ندارد دیگر. حکم عقل این است که دست و پای موسوی را باز بگذارند تا دیدگاههایاش را تشریح کند. بعد میتوان در فرصت مقتضی، گریبان او را هم گرفت و او را به چالش کشید. نقد کردن موسوی، در ظل ماجرای کنارهگیری خاتمی، یک اشتباه تاکتیکی است و زیاناش از سودش (سودِ احتمالیاش) بسیار بیشتراست. هول و هراس از اینکه موسوی در برابر احمدینژاد شکست خواهد خورد باید کنار گذاشته شود. سیاست ایران بغرنجتر از این حرفهاست که بشود همینجور خطی پیشبینیاش کرد.
پ. ن. چیزی دربارهی دموکراسی نوشتهام که میگذارم برای یادداشتی دیگر.
[دربارهی خاتمی] | کلیدواژهها:
استراتژی مهارِ سهگانه!
نخست اینکه، بحث بر سر ترکیب فصلی «یا من یا موسوی» چندان موضوعیت ندارد، به این دلیل که آن گفته (آن گفتهی شتابزده و اشتباه خاتمی) الزامی اخلاقی برای خاتمی وجود ندارد (اساساً دربارهی اخلاق حرف زیاد میشود زد و در یادداشت دیگری به آن خواهم پرداخت). در نتیجه، در نفس آمدن موسوی هیچ حجت اخلاقی سلبی برای خاتمی (و حتی برای موسوی) وجود ندارد که از ادامهی حضور بازشان دارد.
برگردیم به نگرانیهای این نامزدهای مثلثی (خاتمی، کروبی و موسوی). علی الظاهر همه بر سر این نکته اتفاق دارند که نباید کشور را دوباره به دست احمدینژاد سپرد. و این یکی از خواستههای حداقلی هر سه نامزد است و همه متفقاند که شیوهی کشورداری احمدینژاد در این دوره نه به سود نظام بوده است و نه به سودِ ملت. لذا، باید ماجرا را از این منظر هم دید.
واقعیت مسأله این است که الآن این مثلث وجود دارد و هر سه رأس (به جز شاید خاتمی، حداقل در حد نشانههایی که میشود دید)، در نامزدی عزم جزمی دارند و کوتاهبیا نیستند. شاید استدلال خاتمی این باشد که ادامهی حضورش ممکن است باعث شکسته شدن رأی این مثلث شود و همان بهتر که مثلث، مثنیٰ شود تا رأیهای متفق، دولتِ احمدی را از میدان به در کرده و دولتی بدیل به جای آن بنشاند. خاتمی میداند که چه بسا کسانی که میخواهند پشت او بایستند، هرگز حاضر نشود به اردوی موسوی بپیوندند. این یعنی ریزش یکبارهی رأیهایی که میتوانست در مقابل احمدینژاد بایستند. قراین قابل توجهی هست که نشان میدهد بیرون رفتن خاتمی از صحنه، یعنی تقویتِ احتمال پیروزی احمدینژاد، نه تضعیف آن احتمال.
کسانی که قرار است در انتخابات شرکت کنند، اگر قرار باشد بین خاتمی و احمدینژاد انتخاب کنند و خاتمی کنار بکشد، آیا به بدیل خاتمی رأی خواهند داد یا به رقیبِ او؟ این نکته مهم است که به هر دلیلی، خاتمی قدرتمندترین رقیب در برابر احمدینژاد است. نه موسوی و نه کروبی هیچ کدام نمیتوانند در برابر شبکهی تودرتویی که احمدینژاد در اختیار دارد، تاب بیاورند. شاید این دو، بدون خاتمی، بتوانند انتخابات را به دور دوم بکشانند. اما در دورِ دوم، پیروز انتخابات به احتمال زیاد احمدینژاد خواهد بود. خلاصهی نظر من این است که کنار کشیدن خاتمی، تنها مددرسان بالاتر رفتن رأی احمدینژاد خواهد شد. این نقض غرض است و علیالظاهر باید خلاف آن چیزی باشد که خاتمی میخواهد.
من فکر میکنم در میان اعضای این مثلث، صداقتی وجود دارد. صداقت به معنای بسیط و اولیهاش، نه به معنای اعتزالجویانه و طهارتطلبانهی زاهدانه. صداقت یعنی اینکه با مردم در آنچه ادعایاش را دارند، رو راست هستند و به شهوت و وسوسهی قدرت پا به میدان انتخابات نگذاشتهاند. هیچ شکی نیست که در میان اطرافیان همهی این نامزدها کسانی هستند که به سودای رسیدن به قدرت و گرفتن منصب و مقامی، وزارت و سفارتی مشوق نامزدهای خودشان میشوند و چه بسا نشانیهای غلط به آنها بدهند و امید واهی در دلشان ایجاد کنند (این شامل حامیان احمدینژاد هم میشود). اما حداقل میتواند گفت نزد خاتمی، کروبی و موسوی، صداقتی اقلی وجود دارد که تکلیفشان را با مردم روشن کنند و آن این است که هر سه خواهان بهبود بخشیدن به زندگی مردم هستند. البته بر شیوههای اینها ایراد هم وارد است. اشتباههای محاسباتی هم سر جای خود. اما میتواند گفت که این سه، در مقایسه با آن یک، از میانگین خرمندی و سنجیدگی بالاتری برخوردارند. حالا آیا کنار کشیدن خاتمی به معنای اثبات صداقت و درستکاری است و ماندناش به معنای زیر پا گذاشتن اخلاق؟ به نظر من صداقت یعنی اینکه خاتمی بداند با قدم نهادن به این میدان، آبرویاش را گرو گذاشته است و با وجود این تن به این نبرد داده است. اتفاقاً به نظر من صداقت یعنی اینکه خاتمی بماند، با علم به اینکه ممکن است ببازد. جز این اگر باشد که سیاستمدار نیست و تنها در بند نام و آبروست (از کی تا به حال مقامات سیاسی چندان طهارتطلب شدهاند که محاسبهی آبرو میکنند؟ اگر قرار بود محاسبهی آبرو کنند، باید سالها پیش از تمام امور سیاسی کنار میکشیدند).
حرفام را خلاصه کنم. اگر خاتمی بماند، با این فرض که نه موسوی و نه کروبی هیچ کدام کنارهگیری نکنند، به نظر من، احتمال از گردونه خارج شدن احمدینژاد در انتخابات بسیار بالاتر میرود (در صورتی که اتفاق عجیب و غریبی نیفتد). البته تمام اینها را میشود تا شب انتخابات حتی بازنگری کرد. خاتمی چه بسا بخواهد نهایتاً کنار بکشد. اما در وضعیت فعلی ماندناش مفیدتر و مؤثرتر از رفتن و کنار کشیدن اوست. اما استراتژی آینده چه باید باشد؟ با وضعیت مثلثی فعلی چه باید کرد؟ به نظر من مهمترین بازی این است که حامیان اضلاع این مثلث، از تخریب همدیگر پرهیز کنند و این سه نامزد، تلاش کنند دیدگاههایشان را روشنتر تبیین کنند. چه بسا این سه نامزد، حتی شروع به نقد دیدگاهها و شعارهای یکدیگر کنند، اما نکتهی مهم این است که حتی نقدشان را به آرامی بگویند و صراحت و شفافیت استدلالی داشته باشند (که البته اساساً برای ما ایرانیها کار بسیار دشواری است). خود نامزدها هم بهتر است از توهم بیرون بیایند و حساب را بر رأیی کمتر از آن چیزی بگذارند که اطرافیانشان به آنها میگویند و با این منطق شیوههای مبارزهی انتخاباتیشان را تنظیم کنند نه با توهم برنده شدن قاطع.
به نظر من بحث دربارهی اینکه چرا میرحسین با این وضع و در این موقعیت نامزد شده است (چرا زودتر نشد یا چرا در مقابل خاتمی شفافیت و همدلی بیشتر نشان نداد)، بحث فرعی است و کمکی به حل مسأله نمیکند. استراتژی حل مسأله میگوید که باید به همین بازی سهمهرهای ادامه داد و توازن را حفظ کرد. انتخابات آتی، در حال حاضر، شبیه شطرنج است. این بازی، تا زمانی که طرفین قاعدهی بازی را به هم نزدهاند یا بازی آچمز نشده است، قابل ادامه است. بیرون رفتن خاتمی از صحنه، بازی را برای رقیبِ هر سه نامزد، آسانتر میکند.
پ. ن. من دلیل این همه آشفتهگی و سرآسیمهگی را واقعاً نمیفهمم. قاعدتاً گروهی که باید گیج بشوند، گروه مخالفان این «سه تفنگدار» است؛ نه موافقان و حامیانشان. کسانی که در صف این سه نفر دست و پایشان را گم کردهاند، جوری رفتار میکنند که آمدن موسوی، بازی حریف است. اگر آمدن موسوی، بازی حریفشان باشد، باید به آن حریف دستمریزاد گفت که توانسته است چنین باعث سردرگمیشان شود. مثلثیها بهتر است زودتر به خودشان بیایند و کمی از فضای عاطفی و احساساتی نقنق و دلخوری و شکایت فاصله بگیرند. بهترین کار، ارایهی استراتژی دفعی است نه یقهی همدیگر را دریدن.
[دربارهی خاتمی] | کلیدواژهها:
خاتمی یا موسوی؟ انتخاب این نیست!
خاتمی باید کنارهگیری کند؟ به اعتقاد من نه. مثل روز روشن است که نه. دلیلی برای این کار نیست. مگر سیاست و مصلحت عمومی کشور، رفاقت و رقابت مرامی است؟ مگر اندیشیدن به مصلحتهای دراز کشور، با قرار و مدار و شرطبندی تعیین میشود؟ میخواهم به این نکته برسم که اصل سخن خاتمی که یا او میآید یا میرحسین موسوی، چندان وزن مهمی در تعیین تکلیف امروز ما ندارد. همان موقع هم وزنی نداشت چون بیشتر به یک بازی سیاسی و تبلیغاتی برای گیج کردن مخالفان شبیه بود (ولو هرگز هدف خاتمی این نبوده باشد). در نتیجه، اگر خاتمی حتی امروز چون و چرا کند یا به تردید بیفتد که باید کنارهگیری کند یا نه، معنایی جز تذبذب و تردید نخواهد داشت. خاتمی نه قرار است دلِ روزنامهی کیهان را به دست بیاورد و نه قرار است منتقدانِ دوآتشهی اصلاحطلبان، مشارکتیها و کل دوم خردادیها را شاد کند. اولویت خاتمی در این شرایط باید اندیشیدن به مصلحت درازمدت کشور و تدوین و تقریر برنامههای انتخاباتی (و اجرایی دولتاش در صورت انتخاب) باشد. خاتمی در انتخابات آینده، از مهرههای مهم بازیگر در صحنه خواهد بود (با تمام ایرادهایی که به او وارد است). به نظر من اصلاً معنا نداشت خاتمی سرنوشت نامزدیاش را به موسوی گره بزند. خوب زده است. حیف که این کار را کرده، ولی باید به جلو نگاه کند الآن.
پس: اینکه حالا میرحسین موسوی نامزد شده است، هیچ مدلول معرفتی یا الزام عملی برای خاتمی نمیآورد. خاتمی میتواند به کارش ادامه دهد، میرحسین موسوی نیز. وجود این دو منافات و تعارضی با هم ندارد. انتخابات آینده هم به نظر من، انتخاب میان اصلاحطلبی و غیر-اصلاحطلبی (یعنی جناح مخالف اصلاحات) نیست. قبول دارم که هنوز هم در ناخودآگاه و روانِ جمعی بسیاری از کسانی که به خاتمی رأی داده بودند، تصوری و ذهنیتی از اصلاحات هست (مطبوعات آزاد، کاهش دخالت دولت در حوزهی خصوصی زندگی مردم، پرهیز از غوغا و جنجال در صحنهی بینالمللی و قس علیهذا). اما امروز، مسأله چیزی است ورای اینها. به نظر من، نه تنها خاتمی که هر کسی که داوطلب ریاست جمهوری میشود، خیلی شجاعت به خرج میدهد. قدرت هم البته چیز مطلوب و هوسانگیزی است و کدام یک از نامزدهاست که میتواند بگوید من از قدرت بدم میآید؟ وسوسهی قدرت هم البته هست (نزدِ همهی نامزدها به درجات و مراتب البته). حال چرا شجاعت؟ به چند دلیل: اول اینکه جهان گرفتار یک بحران اقتصادی بیسابقه است که الآن امواجاش به ایران هم رسیده است؛ دوم اینکه در این سه سال گذشته، به اعتقاد من، احمدینژاد چنان بنیان اقتصاد، سیاست خارجی و سیاست داخلی را به تباهی و ویرانی کشانده است که سالها باید تلاش کرد که برسیم به نقطهی آغاز ریاست جمهوری احمدینژاد. باز هم میشود دلیل آورد، اما فکر میکنم همین دو دلیل کافی است که مهابت وضعیت پیش رو را نشان بدهد.
باز هم در این باره خواهم نوشت.
پ. ن. ناگفته پیداست که تلاش برای منصرف کردن میرحسین موسوی از نامزدی برای ریاست جمهوری خطای مضاعفی خواهد بود که هزینهای سنگین برای طرفداران خاتمی خواهد داشت. حداقل من وضعیت را چنین میبینم.
[دربارهی خاتمی] | کلیدواژهها:
ادامهی حیاتِ چرخهی خشونت
نکاتی را که در زیر مینویسم، به وجهی تکرار آیین و مرامِ حاکم بر آن صفحه است که سعی کردهام به آن ملتزم بمانم و البته همه میدانند که کار بسیار دشواری است. امیدوارم این ترسیم نقاط مهمِ نظری بتواند هم برای من و هم برای سایر دوستان راهگشا و مفید باشد.
من سخت اعتقاد دارم که از خشم و عصبانیت، خشونت میزاید؛ دیر یا زود. مهم نیست این خشم از اصلاحطلب صادر شود یا محافظهکار (من حقیقتاً معنای «اصلاحطلب» و «محافظهکار» را هم که این سالها در فضای سیاسی ایران باب شده است به درستی درک نمیکنم اما میشود از روی مصادیق به شناختی ظنی – حداقل – رسید). خشم و عصبانیت، در مقام اندیشه، گفتار و کردار، بدون هیچ تردیدی به خشونت منجر میشود. این نکته را با نیکآهنگ کوثر هم در میان گذاشتهام. استنباط من این است که او نمیتواند یا نمیخواهد به این مقولات حساسیت نشان بدهد. تصور میکردم حداقل کاریکاتورهای نیکان میتواند، زهرِ کمتری داشته باشد و مجالی را برای تأمل و گفتوگو فراهم کند. اکنون اما احساس میکنم که شیوهای که نیکان در پیش گرفته است، به جای اینکه راه را برای عقلانیت، تأمل، خویشتنداری و خردمداری هموارتر کند، تحت پوشش آزادی بیان، حق سؤال کردن، مسئولیت روزنامهنگارانه، به سادگی میتواند به جایی برسد که هر چه خواست به هر زبانی و بیانی بگوید. منطقاش هم البته از دیدِ خودش روشن است (و تا این حد برای من محترم). اما نزدِ من، نه تنها این شیوه با خاتمی جواب نمیدهد و نتیجهای مطلوب نمیتوان از آن گرفت، بلکه در برابر احمدینژاد و تندروتر یا کندروتر از او هم شیوهای نیست که مطلوب من باشد.
اگر نیکآهنگ، آن اندازه جسارت نمیورزید که کاریکاتور «استاد تمساح» بکشد (واقعاً چه نفعی برای آن تندروی مترتب بود؟)، چه بسا جناح مصباح در نظر و در عمل، قدرت امروزی را نداشت. خشم و خشونت، با استمرار یافتن از هر سویی بازتولید میشود. نباید منتظر ماند تا طرف مقابل آرام شود. به اعتقاد من، کاری که نیکآهنگ با کاریکاتور مصباح یزدی کرد، مصداق روشنی از اشاعهی نفرت بود. چیزی جز تحریک نبود. نتیجهاش هم در آن فضا چیزی نبود جز آنچه شد. من در این موارد خاتمی را مسئول نمیدانم. مسئول این خطاها و لغزشهایی که نه تنها نتیجهاش به زیان فرد است بلکه برای جامعه نیز مشکلات درازمدت و مزمنی درست میکند، تنها یک نظام سیاسی نیست. افراد هم مسئولاند. نمیتوان پشت آزادی بیان، حق روزنامهنگاری و هزاران چیز مشابه پناه گرفت و خود را مصون از پاسخگویی دانست.
باز میگردم به فلسفهای که برای راهاندازی خاتمی نامه داشتم. قصد علنی من، تمسک به اعتدال و میانهروی بود؛ هم در برخورد با خاتمی و هم در برخورد با رقیباناش. میشود عملکرد احمدینژاد را نقد کرد و به چالش کشید، اما همینکه این اندازه دلیری کردی که نقد عملکرد و سیاست یک سیاستمدار را به زیبایی یا نازیبایی چهرهاش گره زدی، یعنی از میانهروی و عقلانیت عبور و عدول کردهای. این شیوهی من نیست. من در مطلب ابراهیم نبوی هم – که ابتدا با شتاب در خاتمی نامه گذاشته بودماش و سپس برش داشتم – همین ایراد را میبینم. در نوشتهی او هم اغراق هست و تعظیم فزون از حد. در نوشتهی او هم فرار از واقعیت هست. او هم هیجانزده است. ما به قدر کافی دستخوش هیجان بودهایم. در آینده، کسانی که با جوشاندن دیگ احساسات برای خاتمی رأی جمع کردهاند، معلوم نیست بتوانند به میزان میانهروی و عقلانیت باز گردند. شور و شتاب، خشم و خشونت، احساسات و عواطف پرشور، وقتی مهار خرد نداشته باشد، بدون تردید حاصلی جز پشیمانی ندارد، چه در دفاع از خاتمی باشد یا احمدینژاد. بازی کردن با احساسات و عواطف مخاطب، رأیدهنده و ملت، از لغزشگاههای مهمی بوده که زیانهای سنگینی به جامعه وارد کرده است. نمونهی تازهاش آقای کرباسچی خودمان است. به جای اینکه گریبان خاتمی را بگیرد، شعر حافظ میخواند که: «دلی که غیبنمای است و جام جم دارد / ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد». من این شیوه را نمیپسندم. این شیوه و مشی سیاستمدارانِ پخته و خردمند نیست. او هم بازیخوردهی احساس و عاطفه میشود.
تمام اینها، به اعتقاد من باعث بازتولید چرخهی خشونت میشود. امیدوارم این هشدارها در خود من هم مؤثر باشد و بتوانم پایبند اینها بمانم. جذابیت شور و احساس و عاطفه همیشه بیشتر از خردمندی و سنجیدگی است. عشق همیشه در تاریخ زورش از عقل بیشتر بوده است. بدا به حال ما اگر باز هم در تاریخ و سیاست کشورمان، توسری دیگری به عقل بزنیم (از هر جناحی که میخواهیم باشیم).
[دربارهی خاتمی] | کلیدواژهها:
فراخوان: درباره انتخابات حرف بزنیم

در همین فضای مجازی کسانی هستند که روزانه و بطور مرتب دست به تولید محتوا می زنند، کسانی که به فراخور حساسیت هایی که دارند می نویسند و خاطرات و خواسته هایشان را ثبت می کنند. اینها وبلاگ نویسانی هستند فارغ از موقعیت جغرافیایی، که چون ذراتی پراکنده در فضای سایبر، درباره اتفاقات و شرایط جامعه شان نظر می دهند. این ماهیت وبلاگ در دنیای مدرن است که از این رسانه های فردی ذراتی پراکنده می سازد، اما اگر قرار باشد این مجموعه به شکل نهادی عمل کند که اگاهی بخش است، ایجاد ِ حداقلی از انسجام، در عین حفظ استقلال افراد، مفید خواهد بود. اینکه هرکس در خانه مجازی اش بنویسد و تنها توسط عده ای خاص شنیده شود، یا اینکه نقدی و سوالی باشد و آنان که باید نشنوند، باعث افت کارآیی این رسانه خواهد بود. تجربه نیز نشان داده است که کمپین ها و ستادهای تبلیغاتی نیز آنقدر به خودشان زحمت نمی دهند که این مطالب را جمع آوری و دسته بندی نمایند. در انتخاب های پیشین هم دیدیم که بسیار نوشتند و کم خوانده شد. همین مسئله باعث شد که عده ای از وبلاگ نویسان به شکل اولیه گرد هم آیند و تصمیم به گردآوری آنچه هست و تشویق به نوشتن آنچه نیست گیرند. چند نکته اساسی در این باره به قرار زیر است:
– معتقدیم یک دست صدا ندارد. هرچه دوستان بیشتری به این جمع بپیوندند و هرچه بیشتر در این مسیر یاری رسانند ، می شود به مباحث بهتری وارد شد، وجوه بیشتری را دید و صداها را به گوش شمار افزونتری رساند. اگر نکته ای یا پیشنهادی هم دارید پذیرای آن خواهیم بود.
– بعد از نوشتن مطالب دوستان شما انها را جمع آوری و دسته بندی می کنند. خلاصه و فشرده ای از آنها را باز نشر می کنند تا باز هم نظرات شما را راجع به نوشته دیگران بدانند. در واقع قرار است اینگونه یک بحث خوب و ماندگار در فضای مجازی داشته باشیم و بتوانیم نتایج ان را منتشر کنیم. امیدواریم که حاصل این تلاش به کار سیاسیون و فعالین انتخاباتی آید و نامزدها زحمت پاسخگویی و عکس العمل درباره ان را متقبل شوند.
دوستانی که تا به اینجا در این حرکت یاری رسان بوده اند عبارتند از:
آق بهمن
بر ساحل سلامت / سمیه توحیدلو
بلاگ نوشت / صادق جم
جمهور / مهدی محسنی
دیده بان / بهرنگ تاج دین
زیتون
سوشیانت / امیر عباس ریاضی
کافه ناصری / معصومه ناصری
کمانگیر / آرش آبادپور
وحید آنلاین
Sad Eye Never Lie / سیّده حدیثه حسینی پور
پی نوشت: اگر دوستانی علاقمندند به این جمع در جمع بندی و دسته بندی مطالب کمک کنند، لطفا ایمیل بزنند یا کامنت بگذارند
(+)
[دربارهی خاتمی] | کلیدواژهها:
طعم تلخ واقعیت، چاه بیژن انتخابات
مسأله آیا وعدهها و شعارهایی است که خاتمی باید بدهد؟ به نظر من قضیه خیلی حادتر و بحرانیتر از اینهاست. خاتمی چه شعاری میتواند بدهد؟ چه باید بگوید که یکی، هر کسی، از او دلخور، شاکی یا طلبکار نباشد؟ حتی نباید گفت «خاتمی»؛ بلکه باید گفت هر پاشکستهای که آنقدر شجاعت و بل دیوانگی دارد که سودای هدایت این کشتی شکسته را به مغزش راه بدهد! اینها واقعیتهای تلخ فعلی است. خاتمی باید به همه جواب بدهد. همه از او جواب میخواهند. مخالفان افراطیاش به کمتر از ترور او (و سرنوشت سعید حجاریان و بینظیر بوتو) برایاش رضایت نمیدهند. موافقاناش هم از او طرح و برنامههای سنجیده و حسابشده میخواهند. ولی بیایید یک بار از خودمان بپرسیم که کدام قسمت ارایهی طرح و برنامه، واقعاً شدنی است؟ فرض کنیم یک گزینهی آرمانی و ایدهآلی وجود داشته باشد (که متأسفانه به دلایل عدیدهای خاتمی را دور از این گزینهی آرمانی میدانند)، آن وقت این گزینه یا نامزد آرمانی، حقیقتاً چه کاری از دستاش بر میآید؟ چه کار باید بکند؟
میتوان گفت بهترین کاری که رییس جمهور میتواند بکند «بهبود کیفیت زندگی مردم» است. این شعار، نه لزوماً بار سیاسی میتواند داشته باشد و نه شبیه «پول نفت سر سفرهی مردم» است. بهبود کیفیت زندگی مردم معناهای فراوانی میتواند داشته باشد. از بهبود کیفیت مدارس و مطالب آموزشی گرفته تا بهبود وضعیت جادهها، آب و برق، بهداشت مردم و نظامهای خدمات درمانی، سامانههای بانکی کشور و غیره و ذلک در داخل و اتخاذ یک سیاست خارجی کمهزینهتر برای کشور و برای مردم.اتفاقاً رییسجمهور آینده، به شرطی که آقای احمدینژاد نباشد، در سیاست خارجی مشکلاش کمتر خواهد بود تا در داخل کشور.
مشکل دورهی هشت سالهی ریاست جمهوری خاتمی، فقط خاتمی نبود. مردمی که به خاتمی رأی دادند، شبِ مستیشان آنقدر به درازا کشید که درآمدن بامدادِ خمار را گمان نمیبردند (هر چند کرباسچی زندان رفت و قتلهای زنجیرهای رخ داد). آن همه شور و شتاب، تبعاتی جز این تلخکامیهای بعدی نداشت. خاتمی به سهم خود تقصیرها داشت. آری فرصتسوزی کرد و از حقوق بعضی شهروندان به زندان رفته – یا خود زندانی کرده! – چنان که باید نتوانست دفاع کند. خاتمی هیچ وقت قرار نبود آقای خمینی بشود یا توی دهن دولتی بزند. عدهای خوشخیالانه گمان داشتند که کسی که در انتخابات ایران شگفتی آفریده، قرار است قانونی را تغییر دهد که خودش روز اول گفته میثاق ملی است و میخواهد در چهارچوب همان کار کند. مهم نیست تصور و درکِ او از آن قانون و اعتبارش چقدر درست بوده یا مشروع. مهم این است که توقعاتی از کسی میرفت که نمیتوانست یا نمیخواست کارهایی را بکند که بعضی از او توقع داشتند (و البته مخالفان خاتمی طبق معمولاً همه چیز را صد برابر بزرگتر جلوه میدادند). آدمِ آن روز، شاید امروز فرق داشته باشد. حتماً عوض شده است. ما هم عوض شدهایم. دنیا هم عوض شده است. شاید اگر خاتمی دوباره رییس جمهور شود، دیگر مجبور نباشد در راهروهای سازمان ملل به دستشویی پناه ببرد. شاید مجبور نباشد در دیدار با آلبرایت، او را بازی بدهند و آخر طرف آمریکایی بفهمد که کل ماجرا به مسخرگی گذشته. آقای احمدینژاد هر اندازه که در اقتصاد ویرانگر بوده است، راه را برای بعضی کارها صاف کرده است. دیگر راحت میشود به سیاستمداران کشورهای استکباری و استعماری نامه نوشت، نصیحت کرد، باب گفتوگو باز کرد و هیچ کس هم نخواهد گفت چرا؟ «عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو». ولی آیا ما حق داریم شک داشته باشیم که آن همه مدارایی که در این سه سال با احمدینژاد شده است، آیا دوباره با خاتمی خواهد شد یا باز هم کفنپوشان به خیابانها باز میگردند؟
فروکاستن مسألهی سیاسی، امر سیاسی و هزارتوهای عجیب و غریب سیاست ایران به شخص خاتمی، اصلاحطلبان، دوم خرداد یا هر چیز مشابه دیگری، به همان اندازه غیرواقعگرایانه است که توقع کارهای خارقالعاده داشتن از خاتمی. گاهی اوقات، ما به سادگی ایران را با آمریکا یا با انگلیس اشتباه میگیریم. نه ایران مثل آن کشورهاست، نه مردماش و نه سیاستمداراناش. ایران یک چیزی است شبیه خودش. مثل هیچ کس نیست جز خودش. مسأله فقط خاتمی نیست. شاید این مسألهای روانشناختی باشد که ما همیشه دنبال مقصری میگردیم و البته هر کسی را هم که به عنوان مقصر معرفی کنیم، بالاخره یک تقصیرهایی دارد! در این ماجراها البته هر کسی مقصر است جز کسی که دنبال مقصر میگردد. انتخابات بعدی، چاه است و برندهاش بیژن؛ بیژن اسطورهای ما. ما ملت هم مثلاً خیال میکنیم که بر تختِ جمِ آسودگی و توصیه کردن نشستهایم، غافل از اینکه همه قرار است با هم بیفتیم تهِ آن چاه. ولی وضعیت واقعاً همینقدر بد است؟ شاید ما زیادی بدبینایم.
شاید هم باید اینها را از نو بنویسم. وضعیت خیلی خوب است. همه چیز گل و بلبل است. بیکاری نیست. ارزانی و فراوانی است. فقر نیست. فحشا نیست. ضعیفجزانی نیست. ایدز مثل برق و باد گسترش پیدا نمیکند. مطبوعات رونق دارند. اقتصاد در بهترین شرایط است. ما آزادترین و بهترین کشور دنیا هستیم. مردم ما در اوج دینداری و اخلاقی زیستن هستند. و از این جنس شعارهایی که همه بلدند بدهند! شاید واقعاً وضع بحرانی نیست. شاید همهی این شایعاتی که میگویند استادان دانشگاه بازنشسته شدهاند یا فوج فوج از کشور میگریزند (به همراه خیل عظیمی دانشجو)، همه فقط شایعه است. به قول سید علی صالحی «حال همهی ما خوب است، اما تو باور نکن!».
پ. ن. حتماً به من حق میدهید که فعلاً از دین و اخلاق و ایمان و تقوا چیزی ننویسم. بهتر است به جای دین، بگوییم دینفروشی. به جای تقوا، زهدفروشی و چیزهایی که بازارشان این روزها سکّه است.
[دربارهی خاتمی] | کلیدواژهها:
خاتمینامه – ۲: عبور از خاتمی!
در نتیجه، ما باید از شخص خاتمی عبور کنیم. خاتمی نمادِ یک آرمان است. ما در پی ویژگیهایی برای یک رییس جمهور میگردیم که شاید خاتمی شمار زیادی از این ویژگیها را داشته باشد – شاید هم نه. اما این نکته را از یاد نباید برد که خاتمی یک گزینه است در میان بقیهی گزینههای موجود و نگاهی به سایر گزینههای موجود، ناگزیر ما را به تأمل فرو میبرد. نمیتوان به آسانی خاتمی را تنها به خاطر کارنامهی هشت سالهای که به باور بعضی، سرشار از شکست و ناکامی بوده است، فروتر از کسانی قرار داد که ناکامیشان صدها برابر عظیمتر از او بوده است. با این حال، مغز سخن بنده اینها نیست.
عبور از خاتمی به این معنا نیست که خاتمی چهرهای محبوب نیست یا نباید باشد. عبور از خاتمی به معنایی که من میگویم یعنی اینکه اگر ما به خاتمی اعتماد میکنیم، این اعتماد مشروط است و مقید. خاتمی اگر عهد و پیمان بشکند یا بدون توضیح و توجیهی محکم، از تکلیفاش شانه خالی کند، آماج نقد جدیتر و سنگینتر ما خواهد بود. اما آن سوی ماجرا میگوید که رهبری با کفایت، صادق، اخلاقی و مدبر، میتواند امیدوار باشد که رأیدهندگاناش در نامنتظرترین لحظات، پشتاش را خالی نمیکنند. خاتمی، باید نمادِ یک جریان و یک خواست باشد. شخصِ خاتمی، چندان مهم نیست که آرمانهایی که او میتواند نمایندهاش باشد. البته شخص خاتمی و دستیافتهای او، محبوبیتاش، زبان و ادبیاتاش و تاریخِ زندگی او برای تصمیمگیری عدهای عامل مهمی است. اما باید هشیار باشیم که به دام بت ساختن از خاتمی نیفتیم. انسان به طور طبیعی خواستار آرامش روانی و آسایش فکری است. همواره بر لبهی نقد حرکت کردن و چشمی تیزبین برای سنجش داشتن، برای هر صاحبِ خردی کاری است طاقتفرسا. در سیاست این تکلیف دشوار، بسیار واجب است.
ما سالها پیش باید به این نتیجه میرسیدیم که در توقعاتمان از خاتمی (به هر نوعی) واقعبینتر باشیم. این سخن البته هیچ یک از قصورهای او را توجیه نمیکند (و بله، «همه»ی سیاستمداران قصور میکنند؛ دشمنان و مخالفان خاتمی بشکن نزنند!). امروز وقت آن رسیده است که در ارزیابیمان از شخصیتِ رییس جمهور آینده، حساستر باشیم و موشکافتر. نسلِ سیاسیاندیش این دوره، باید پختهتر و پاسخگوتر از نسلهای قبلی باشد. همیشه این رییس جمهور منتخب نیست که باید پاسخگو باشد. ما هم امروز باید بتوانیم، در حد و اندازهی خودمان، پاسخگو باشیم. پاسخ طلبیدن از رییس جمهور آینده هم به موقع خواهد آمد!
آنچه نوشتم به این معنا نیست که باید خاتمی را در فضایی سرد و غیرهمدلانه یا خصمانه رها کرد. معنایاش این نیست که خاتمی را باید تنها گذاشت. مضمونِ سخن من خیلی ساده است: باید فاصلهی میان رهبر (مقصودم از رهبر، مطلقِ «لیدر» است؛ با رهبر به معنای فقط آقای خامنهای اشتباه نشود!) و کسانی که رهبری میشوند کمتر شود (ما از روزگار مدرن و جهان مدرن حرف میزنیم)؛ لایههای مختلفی که میان او و ملت حایل میشوند باید به تدریج برداشته شوند. در مجالی دیگر، سعی میکنم بیشتر دربارهاش بنویسم. این قسط دوم را داشته باشید تا بعد.
[دربارهی خاتمی] | کلیدواژهها: