اسراییل، حماس، مسأله و شبهمسأله
نقطهی کانونی مسألهی فلسطین و غزه چیزی نیست جز اشغال، محرومیت هولناک و ضد انسانی ملتی از ابتداییترین حقوق بشری، استمرار تجاوز، قتل، تبعیض و از همه مهمتر، سلب امید و ویران کردن حال و آیندهی ملتی که نه امروز بلکه دهههاست در محاصرهی دولتی به سر میبرند که موجودیتاش محصول پاک کردن صورت مسأله و فرافکنی است. بدون توجه به این محور تعیینکنندهی بحث، هر گفتوگویی دربارهی ماجرای فلسطین ناگزیر بیفرجام خواهد ماند.
ملت فلسطین از روزگار پیش از تشکیل دولت اسراییل تا امروز افتان و خیزان راه درازی را پیموده است که تجسم عینیاش فرسوده شدن تدریجی امید و تعرض فزاینده به بدیهیترین حقوق انسانیشان بوده است. گروههای سیاسی و مبارز مختلفی که از ابتدای استقرار صهیونیسم، به مثابهی یک ایدئولوژی سیاسی و سکولار – که به کرات از زبان دین یهود برای مشروعیت بخشیدن به جنایتهایاش استفاده میکند – سر برآوردهاند همه در متن این ویرانی سیستماتیک امید به آینده سر بر کشیدهاند و همچنان جانسختانه در برابر ویران شدن آینده، امید و زندگی خود و فرزندانشان ایستادهاند.
این روزها، رتوریک سیاسی و جنگافروزانهی اسراییل – و همچنین کسانی که خواسته یا ناخواسته، به دلایل و علل مختلف به دام این رتوریک میافتند و بی توجه به تاریخ، پیچیدگیهای نظری و سیاسی ماجرا و ابعاد هولناک این فاجعهی انسانی همان گفتار را باز تولید میکنند – درست مانند دهههای پیشین مبتنی بر یک چیز است: گروه مقابل ما تروریست است، برای جان آدمی ارزش قایل نیست، امنیت ما را تهدید میکند، مردم خودش را سپر انسانی میکند و بهانهها و توجیههایی از این دست. تقریباً درهر مقطعی که مردم فلسطین به سوی گشودن روزنهای برای عبور از مبارزهی نظامی به التزام دیپلماتیک برداشتهاند، اسراییل به بهانهها و مستمسکهای متفاوت، این روزنه را مسدود کرده است و بار دیگر نیروهای فعال سیاسی را به بیمعنا بودن مواجههی سیاسی با خود متقاعد کرده است.
غزه و تمامی سرزمین فلسطین – که این روزها بسیاری دوست دارند زیر عنوان «موجودیت اسراییل» و عبور از رتوریک سیاسی و تبلیغاتی نفس نامشروع بودن اسراییل را کمرنگ کنند – تحت اشغال است. شاید هیچ کشور دیگری در خاور میانه جز اسراییل نباشد که سیاههای بلند بالا از قطعنامههای سازمان ملل و شورای امنیت علیه خود داشته باشد و همزمان به تمامی آنها مطلقاً بیاعتنا باشد و تنها زمانی با آنها همراهی میکند که کار تجاوز، تهاجم و اشغالاش را در هر مقطعی در حدی که آن زمان در نظر داشته تمام شده بداند (بنگرید به قطعنامهی ۱۸۶۰ شورای امنیت، ۸ ژانویهی ۲۰۰۹ و واکنش ارتش اسراییل به آن). کانون نزاع همین مسألهی موجودیت اسراییل است: چه شد که چنین شد؟ چرا آن حادثهی کانونی هنوز با تمام عواقب و تبعاتاش زنده و پررنگ است و مسألهای است جاری در حیات یکایک فلسطینیها؟ سؤال اصلی اینجاست. هر سؤال دیگری، با هر درجهای از اهمیت و فوریت تنها به انحراف مسأله کمک میکند و اصل مسأله را بلاموضوع میکند.
بزرگترین دغدغه و استراتژی رهبران اسراییل (از هر حزب و جناحی که باشند) استمرار جایگزین کردن «مسألهی یهود» با «مسألهی فلسطین» است (که گاهی «قضیهی فلسطین» نامیده میشود). پاسخ دادن به «مسألهی یهود» و حل مشکل آنها – چنانکه در سال ۱۸۴۳ در رسالهی مارکس مشهود است، دغدغهی اصلی جامعهی یهودی و بعداً کنگرهی صهیونیسم بود. این مسأله به محض اینکه برنامهی تئودور هرتسل در کنگرهی بازل سوییس در سال ۱۸۹۷ طرح و در سالهای بعد اجرا میشود، دگردیسیاش را آغاز میکند. قرار است که تشکیل دولت صهیونیستی، پاسخ به مسألهی یهود باشد. دولت صهیونیستی تشکیل میشود اما مسأله حل نمیشود. امنیت و آسایش و آرامش به قوم یهود (قوم یهودی که تشکیل دولت صهیونیستی را پاسخ مسألهی خود میدیدند) بر نمیگردد. حاکمان دولت اسراییل به جای بازنگری در اصل مسأله و سنجش دوبارهی پاسخ خطایی که به سؤال داده بودند، صورت مسأله را پاک کردند و آن را تقلیل دادند به مسألهی فلسطین. دیگر این فلسطینیها بودند که سد راه امنیت و آسایش و آرامش قوم یهود شدهاند. و ماجرا این شد که:انا اصطبرت قتیلا و قاتلی شاکی. در هیچ مقطعی از تاریخ دولت اسراییل، در هیچ نزاع و بحرانی، عطف عنانی به اصل مسأله و انحراف و قلب شدن آن نشده است به این دلیل ساده که ناگهان کل مشروعیت دولتی را که آزادیاش را به بهای سلب آزادی و آواره کردن دیگری جسته بود و بقای «خود» را در فنای «دیگری» دیده بود و میبیند، زیر سؤال میرود. این پرسش تاریخی و اگزیستانسیل دولت اسراییل است. هر مسألهی دیگری در اسراییل گره خورده است به این سؤال کلیدی. پدید آمدن چیزی به اسم «مسألهی فلسطین» در سال ۱۹۴۸ نیست؛ به ماجرای به قدرت رسیدن رایش سوم هم ربطی ندارد، هر چند حوادث آلمان سهمی در سرعت بخشیدن به مهاجرت یهودیان به آلمان داشت. به شکلگیری سازمان آزادیبخش فلسطین در نیمهی دههی ۱۹۶۰ هم مربوط نیست. به مقاومت حماس و حزبالله و حمایت ایران هم باز نمیگردد (بدیهی است که مسألهی فلسطین پیش از انقلاب اسلامی در ایران هم وجود داشت). دگردیسی مسألهی یهود به مسألهی فلسطین، از لحاظ تاریخی پیوند وثیقی دارد با برنامهی بازل در سال ۱۸۹۷.
تا زمانی که پاسخ درست و مناسبی به این مسأله داده نشود و این مسیر مخرب و خودویرانگر سیاست اسراییل (که حتی در رئالپلتیک هم به سود اسراییل نیست) متوقف نشود و بنای دیگریستیزی، تبعیض و اهریمن ساختن از دیگری برچیده نشود، هر سکون و آرامشی در این دریای توفانی موقت است و بار دیگر به اندک بهانهای آتش خشم و خونریزی برافروخته میشود که نتیجهاش مانند همیشه از پیش معلوم است: تجاوز، تهاجم، قتل، نبرد نابرابر، مظلومنمایی اسراییل، فرافکنی، بهانهجویی و دست آخر گروگان گرفتن کل جامعهی بینالمللی با رتوریک سامیستیزی یا دفاع از خود. [مصاحبهی ایلان پاپه با هارد تاک یک نمونهی خوب از پرداختن به اصل مسأله است]./
اما حماس. از منظر سیاسی و نظری، حماس هیچ تفاوتی با سایر جنبشهای آزادیخواه و مبارز دیگری جهان ندارد. تمام رهبران سیاسی که زمانی مشی نظامی یا رفتار خشن اسلوب کارشان بوده است (از کنگرهی ملی آفریقا بگیرید تا جومو کنیاتای در کنیا، ارتش آزادیخواه ایرلند و نمونههای متعدد دیگر) تنها وقتی این مشی را کنار گذاشتهاند که وارد جریان سیاست شدهاند. سیاست تنها با نفی و مهار خشونت آغاز میشود ولی رابطهی خشونت و سیاست دوسویه است. هر گروهی که ناگزیر به استمرار توسل به خشونت باشد، هرگز نخواهد توانست وارد جریان سیاستورزی و کار دیپلماتیک شود. این فرصت چند بار برای حماس در پروسهای دموکراتیک پیش آمده است و هر بار اسراییل بنیان این عبور و گذار از خشونت به سیاست را برای حماس غیرممکن کرده است. مسألهی امروز و دیروز غزه و فلسطین، مسألهی کفایت و کارآمدی حماس، دولت خودگردان یا جنبش آزادیبخش فلسطین نیست. کفایت و کارآمدی آنها تنها زمانی معنیدار است که اولین شرط کارکرد متعارف و معقول سیاسی برایشان مهیا باشد نه اینکه مدام در شرایط اضطراری و استثنایی محصول تجاوز، تهاجم و اشغال زندگی کنند. حماس خوب باشد یا بد، قصور کرده باشد یا نکرده باشد، موشکپرانی بکند یا نکند، ام المسأله اسراییل است. برای از بین بردن افراط و خشونت باید ریشهی بروز خشونت را خشکاند و گرنه با از میان رفتن این حماس بیشک حماس دیگری از جای دیگری خواهد رویید مگر پاسخی درخور به اصل مسأله داده شود (مسألهی تقلیل و تحویل مسألهی یهود به مسألهی فلسطین؛ مسألهی اشغالگری).
تا زمانی که خون اسراییلی از خون فلسطینی رنگینتر باشد، تا زمانی که کودک فلسطینی را بتوان به آسانی و فجیعترین شکلی به خاک و خون کشید ولی به سرباز اسراییلی نتوان نازکتر از گل گفت؛ تا زمانی که حملات اسراییل با پیشرفتهترین تجهیزات و خشنترین شکلی، با نقض تمام هنجارهای متعارف حقوق بینالمللی انجام شود و ناماش دفاع از خود باشد ولی مقاومت سمج و مصرانهی طرف فلسطینی یا لبنانی (حماس باشد یا حزبالله) ناماش تروریسم باشد، این قصه همچنان ادامه خواهد داشت. پاسخ این بحران در یک کلمهی پنج حرفی ساده است: عدالت. تا زمانی که عدالت برقرار نباشد و اسراییل را نتوان با همان منطقی محکوم کرد که حماس را، حماس اگر اژدها هم باشد محکومشدنی نیست به حکم عقل و به حکم عدل. تیغ نقد سیاست، سیاستورزان و فعالان سیاسی منتقد حماس، تنها وقتی که به عیوب حماس میرسد تیز میشود و در مقابل اسراییل به دادن شعارهای تکرار اکتفا میکنند که در عمل کمترین تغییر و تفاوتی در مشی دولت صهیونیستی ایجاد نمیکند (در حالی که این حمله به حماس و مقدس دانستن خصومتورزی با حماس و هر مبارز فلسطینی، تنها کار شعار را نمیکند بلکه در عمل آنها را فلج و فشل میکند به این دلیل ساده که توازنی در دو طرف وجود ندارد؛ جنگ از هر حیثی نابرابر است هم از حیث تدارکات و هم از حیث پوشش رسانهای).
در ماجرای غزه، اینکه حماس یا نیروهای سیاسی فلسطینی خوباند یا بد، کارآمدند یا ناکارآمد، خودخواهاند یا نه، شبه مسأله است و بس. گمان میکنم این روزها به قدر کافی تباهی ادعای سپر انسانی ساختن از مردم به دست حماس نشان داده شده است (و عالم و آدم میدانند که غزه منطقهای پرتراکم است که بخواهی یا نخواهی همه به طور طبیعی سپر انسانی هستند و هیچ کس هیچ اختیاری ندارد برای تغییر این وضع مگر به اشغال بلافاصله پایان داده شود).
در این روزها، بسیار با صورت مبتذل و بیمزهی مغالطهی «است و باید» برخورد میکنیم: اسراییل میتواند، قدرتاش را دارد پس حماس باید از سر راهاش کنار برود تا باعث بالا رفتن تلفات نشود. به عبارت دیگر، اگر طرف متجاوز قدرتمند بود، باید سرت را بیندازی پایین و به تجاوز تن بدهی یا از آن لذت ببری. این استدلال کمابیش استدلال همان کسانی است که میگویند اگر به زنی تجاوز شد، مشکل از خودش بوده است که جوری لباس پوشیده که باعث تحریک مردان شده است. هیچ کس تردیدی ندارد که اسراییل پیشرفتهترین ارتش منطقه را دارد. هیچ کس در قساوت قلب و خشونت محض و بیمنطق اسراییل تردیدی ندارد. اما از این «است» نتیجه نمیشود که «باید» به وضع موجود تن داد. تقلیل دادن سیاست به قدرت، یعنی بازگشت به یک نگاه سطحی و عامهپسند از سیاست که تئوریسینهای سیاست رئالپلتیک هم قایل به آن نیستند. از دل همین سطحینگری و ابتذال نظری است که حق در برابر قدرت همیشه مغلوب است (و لابد باید مغلوب باشد). کسانی که به حماس توصیه میکنند دست از مقاومت بکشد تا خون از دماغ کسی در غزه نیاید توجه ندارند که حماس باشد یا نباشد باز هم مردم کشته خواهند شد (و هیچ تضمینی هم وجود ندارد که شماره بیشتر باشد یا کمتر؛ برای وقوع جنایت کشته شدن یک نفر هم کافی است). کسانی که حماس را در کانون نزاع قرار میدهند و سهم پررنگ و اصیل اسراییل را در ماجرا به دفاع از خود یا پاسخ به تعرض حماس فرو میکاهند، مرگ و کشته شدن انسانها برایشان آمار و عدد و رقم است: کشته شدن یک نفر بهتر است از کشته شدن دو نفر؛ مرگ یک کودک بهتر است از مرگ صد کودک. با همین منطق است که لابد سوزانده شدن یک فلسطینی بهتر است از قتل سه نوجوان یهودی (شوخی نیست عین واقعیت است؛ رسانههای اسراییل و سیاست رسمی اسراییل را ببینید که به صراحت همین را به ما میگویند. این مقالهی یوری آونری را ببینید). یعنی دوباره باز میگردیم به همان مسألهی عدالت. جان اسراییلی عزیزتر است از جان فلسطینی. این جملهای است که بارها و بارها به صراحت از زبان اسراییل میشنویم. نباید با این سیاست رسمی از طرف آواره، اشغالشده، تحت ستم و محاصره توقع مهربانی و صلح و همزیستی داشت.
اما حیرتآورترین چیزی که این روزها میبینم همانا تکرار هزاربارهی ماجرایی است که ناماش را «سندرم جمهوری اسلامی» گذاشتهام. کسانی که این روزها بیمحابا به حماس حملهور میشوند و فقط در حد تعارف و تکرار شعارهای رایج رسانهای اسراییل را متجاوز و ناقض حقوق بشر و قوانین بینالمللی مینامند – که اگر هم حرفی از آن به میان نمیآوردند هیچ تفاوتی در موضعشان ایجاد نمیشد، با انداختن بار اصلی مسؤولیت به گردن حماس در واقع بخشی مهم از چرخهی بازتولید تبعیض و بیعدالتی هستند. طرفه آن است که کسانی که آگاهانه یا ناخودآگاه در نقد اسراییل منفعلاند و در تاختن به حماس زبانشان ذوالفقار مرتضی علی میشود، خودشان، چه در داخل و چه در خارج، قربانی همین تبعیض، همین بیعدالتی و همین ظلمی هستند که اسراییل در حق مردم فلسطین روا داشته است. همانطور که اسراییل فلسطینیها را از حقوق اولیه و انسانیشان محروم کرده و آوارهشان کرده است و هستیشان را به اشغال در آورده، شماری از همین طایفهی اخیرالذکر وضع مشابهی دارند: آنها هم قربانی تبعیض، تعدی و ظلم جمهوری اسلامی بودهاند ولی گویی منطق مبارزه با ظلم را در اینجا فراموش میکنند – احتمالا به خاطر همین «سندروم جمهوری اسلامی» یعنی هر چیزی که دشمن من بگوید حتماً باید خلافاش فکر کرد و خلافاش عمل کرد.
پاسخ مسألهی غزه، بازگشت به عدالت است و پایان دادن فوری و بیقید و شرط به اشغال و محاصره و تبعیض. چرا پایان دادن به ظلم و بازگشت به عدالت، انصاف و پرهیز از تبعیض برای اسراییل اینقدر سخت است؟
[دربارهی اسراييل, دربارهی غزه] | کلیدواژهها: , اسراييل, انتفاضه, بازل, حماس, غزه, فلسطين, قضيهی فلسطین, مارکس, مسألهی فلسطين, مسألهی يهود, هرتسل, کنگرهی صهيونيستی
هزارتوی جهانی شدن، اسراییل و معضلات اخلاقی
پیش از اینکه نظرم را صریح بنویسم باید چند نکته را روشن کرد تا اصل مطلب به گروگان نرود. نخست اینکه دولت اسراییل، دولتی است که در ضایع کردن حقوق بشر و زیر پا نهادن اصول اخلاقی و قوانین بینالمللی شهره است. جنایتی هم که در فلسطین مرتکب میشود، جنایت امروز نیست. چندین دههی متمادی است که اسراییل به این شیوه ادامه میدهد. افکار عمومی اندیشمندانِ دردمندِ جهان هم عمدتاً با خونریزی اسراییل به قوت مخالف است. و اینها نظر من نیز هست. این را به صراحت نوشتم تا سادهدلان یا فرصتطلبان، نقد صریحِ من را از مبانی ادعایی که به نظرم نادقیق و عاطفی است، به چیز دیگری تقلیل نداده و تحریف نکنند.
برگردیم به ادعای بالا. میتوان به فهرست فوق اسامی فراوانی را افزود: کیافسی، مکدونالد، پپسی، کوکا کولا، مارکس و اسپنسر، فانتا، تیمبرلند، نوکیا، اینتل (کسی اگر نام دیگری میشناسد که برچسب بالا را خورده است بیفزاید؛ این را هم خودم بیفزایم که شرکتی مثل «هالیبرتون» وضعاش تفاوت زیادی دارد با اینها). در استدلال بالا خدشههای فراوانی هست (صرفنظر از عملی بودن یا نبودن آنها). نخست اینکه باید به صراحت و روشنی نشان داد که بخشی یا تمام درآمد حاصل از این شرکتها و فروشگاهها به جیب «دولت اسراییل» و سیاستهای غاصبانه و ضدبشری آن واریز میشود. چنین کاری اگر محال نباشد بسیار دشوار خواهد بود. تازه فرض را باید بر این گذاشت که دقیقاً این ادعا درست است: یعنی تمام یا بخشی از درآمد این فروشگاهها به جیب «دولت اسراییل» و «برنامههای غاصبانه و ضدبشریاش» ریخته میشود. بنای این ادعا و این ظاهراً حکم و تکلیف این است: نباید در ظلم معاونت کرد. این که نباید در ظلم معاونت کرد، اصلی است اخلاقی که من به جد با آن موافق هستم. اما چطور میشود در ظلم معاونت نکرد و اساساً این دایرهی پرهیز از معاونت در ظلم را چقدر میتوان بزرگ یا کوچک کرد؟
نمیشود بگوییم ما در اروپا به این اصل وفادار و ملتزم باقی میمانیم و در ایران دیگر لازم نیست نگران آن باشیم. نمیشود گفت تا سی سالهگی به آن پایبند هستیم و بعد دیگر تکلیف ساقط میشود. اصل اخلاقی، اصل اخلاقی باقی میماند در همهی زمانها و مکانها، مگر اینکه بدانیم دایرهی نفوذ و تأثیر این اصل اخلاقی تا کجاست؟ جملهی بالا را البته بدون حواشی و زوایدش هم میتوان فهمید. جملهی بالا، یک بیانیهی سیاسی است. مضمون این بیانیهی سیاسی هم این است که: رفتار دولت اسراییل نامشروع و غیر اخلاقی است و من به هر نحوی که بتوانم اعتراضام را بیان میکنم. اما گاهی اوقات ما در بیان یک اعتراض، به سادگی ممکن است اصول ابتدایی منطق را هم زیر پا بگذاریم.
امشب داشتم برای دوستی توضیح میدادم که بسیاری از فروشگاههایی که از آنها نام برده میشود، فروشگاههایی زنجیرهای هستند که از منطق جهانیسازی (گلوبالیزاسیون، یا به تعبیر داریوش آشوری، «کرهگیر شدن») پیروی میکنند. و این نوع فروشگاهها هم در دل نظامهای سرمایهداری رشد کردهاند و با منطق اقتصاد آزاد بالیدهاند. یعنی قضیه، در حقیقت قضیهی اسراییل نیست. قضیه، مشروعیت اقتصاد بازار آزاد و سرمایهداری است. نزاع یک نزاع ایدئولوژیک و دگماتیک پیچیدهتر و کهنتر است که امروز به سادگی شکل خرید نکردن از استارباکس را به خود گرفته است. ظرایف دیگری هم هست که سستی آن ادعای بالا را میتواند نشان دهد. بسیاری از این فروشگاههای زنجیرهای کارشان اعطای مجوز و نمایندگی است (franchise)؛ یعنی یک فرد میتواند این نمایندگی را مثلاً از مکدونالد بخرد و شروع کند به کسب و کار. این کسبوکار میتواند در انگلیس باشد، یا فرانسه، یا آلمان. خریدار امتیاز هم میتواند ایرانی باشد یا غیر ایرانی؛ مسلمان باشد یا مسیحی یا یهودی یا لاییک. اصل ماجرا پول است و اقتصاد. «باقی بهانه است و دغل». یک نمونهی دیگر از این فروشگاهها، فروشگاه اغذیهی «سابوی» است (و بله، سابوی حلال هم داریم؛ مثل «ناندوز»ِ حلال و غیره). فرض کنید در لندن، هزار فروشگاه مکدونالد (یا برگر کینگ یا کیافسی) وجود داشته باشند. صاحبان این فروشگاهها افراد مختلفی هستند (از جمله مسلمانان بسیار زیادی که من شخصاً بعضی از آنها را میشناسم). اولین رخنهی ادعای بالا همین است که به جمعی مسلمان به سادگی، در غوغای رسانهها و در آشوب حملات اسراییل و جو عاطفی و احساسی به حقی که علیه اسراییل به پا شده است، افترا زده میشود. یعنی تحت لوا و پوشش یک عمل ظاهراً اخلاقی، اولاً مرتکب مغالطههای منطقی متعدد میشویم، و احیاناً بدون اندیشیدن به جوانب سخن، مرتکب خطاهای اخلاقی دیگری هم میشویم که بر ما پوشیده هستند.
دقت کنید که اصل اخلاقی به جای خود بر قرار است. معاونت در ظلم بد است. اگر هزاران نفر در ظلم معاونت کنند، هیچ توجیه اخلاقی برای معاونت نفر هزار و یکم نمیشود. اما در موارد خاص، باید کسی بتواند به دقت و روشنی نشان بدهد که فلان فروشگاه، درآمدش به روشنی و دقت به جیب ارتش اسراییل میرود. بعید است که ناظران هوشمند از دقت به این نکته غفلت کنند که هیچ ارتشی در جهان، اگر از یک فروشگاه یا بنگاه اقتصادی در هر جای دیگر دنیا کمک بگیرد، هرگز اسناد و مدارکاش را رو نمیکند تا دچار مشکلات حقوقی بعدی شود. این امر به ویژه برای کشوری مثل اسراییل که بحرانهای خاص خود را دارد، مهمتر است. منطق بقا و قوانین جهانی حکم میکند که حتی در صورت صحت این ادعا، طرفین ماجرا همیشه خود را در مقام انکار بنیادین عمل قرار دهند و خود را در مظان اتهام قرار ندهند. خلاصهی سخن من این است که جز با تفسیرهای موسع و برداشتهای کلی و تعمیم دادنهای نادقیق و احساسی و عاطفی، نمیتوان چنان احکامی را به این غلظت و شدت صادر کرد.
لذا، اصل آن سخن بیانیهای است سیاسی. مسأله این است که من و شما، آیا مخالف استمرار ظلم و ستم اسراییل هستیم یا نه؟ و آیا راهی عملی و شدنی برای اتمام آن همه جنایت سراغ داریم یا نه؟ این شیوهها و بیانیهها تنها کمکی که میکند به فرسایش روحی، عاطفی، معیشتی و بعضاً اخلاقی ماست و تا به حال نتوانسته است هیچ ضربهای به اسراییل بزند چه بسا به همین دلیل روشن که هیچ سرنخ قطعی و قابل اثباتی که نشان بدهد آن فروشگاهها در خدمت دولت و ارتش اسراییل هستند وجود نداشته است. دولت اسراییل سیاستهای وحشیانه و ضدبشری فراوانی دارد و با وقاحت تمام هم آنها را پی میگیرد. منابع مالی و اقتصادی دولت اسراییل هم در گرو، رستورانهای مکدونالد یا کیافسی نیست. ملتهای مسلمان به قدر کافی در جهان تحریم میبینند. تحریمهای خودساخته و خودخواسته، آن هم تحریمهایی که مبنای عقلی و شواهد و مستندات محکمی ندارند، نه تنها به حل مسأله کمک نمیکند که کار را هم بر ما دشوارتر میکند. بیانیههای سیاسی نه تکلیف معیشتی میشوند و نه لزوماً منطقی یا اخلاقی هستند. بیانیههای سیاسی تابع منطق قدرت هستند (دقت بفرمایید که همیشه هر چه قدرت بگوید نادرست یا غیر اخلاقی هم نیست، ولو آن قدرت، دولت جمهوری اسلامی یا دولت اسراییل باشد).
میشود البته در آنچه من نوشتم خدشه کرد یا استدلالها را به چالش گرفت. اما نادیده گرفتن مناسبت اقتصادی و سیاسی کشورهای جهان و ناگهان دنیا را تنها در دو جبههی حق و باطل خلاصه کردن، تنها ما را به نتایج نادقیق و بعضاً نادرست میرساند، هر چند ظاهراً نیتمان خیلی هم اخلاقی و انسانی باشد. دولت اسراییل غاصب و جنایتکار است. در ظلم و ستم هم نباید معاونت کرد. اما راهاش این تحریمهای عاطفی و خودزنیهای احساسی نیست. درست است که اسراییل ظالم و غاصب است. درست است که اسراییل حقوق بشر را زیر پا میگذارد و بسیاری از غیر مسلمانها و کشورهای غربی هم بدان معترف و معترض هستند. اما اینها دلیل نمیشود که تا به گوشمان خورد که فرد «الف» یا شرکت «ب» با اسراییل منافع مشترک دارد یا به آن کمک میکند، به سادگی و بدون تحقیق و تفحص تنها به اقتضای مخالفتمان با اسراییل، عقل را عجالتاً بفرستیم مرخصی تا لگدی هم به اسراییل وحشی و غاصب زده باشیم.
نکات حاشیهای بسیاری میتوان بر اینها افزود که اگر گفتوگویی پا بگیرد، در فرصت مقتضی خواهم نوشت. برای من توجه به سویههای اخلاقی ماجرا بسیار مهم است. و مهمتر از آن فرو نیفتادن به دام شعارزدگی و اخلاقیات مصرفی و پلاکاردی است.
مرتبط: «گاهی مصلحت ایجاب میکند که در «هولوکاست غزه» شرکت کنیم.» از کمانگیر.
پ. ن. دیدم که حسین قاضیان هم در وبلاگاش به این مطلب کمانگیر لینک داده است و بالایاش جملهای نوشته کوتاه، صریح، روشنگر و دردناک: «با بیسکویت نخوردن، چهگوارا نمیشویم».
پ. ن. ۲. این بیانیهی استارباکس را در سایت رسمی خودشان ببینید. گویا تمام این موارد اتهامی را رسماً تکذیب کرده است. و العلم عند الله.
[دربارهی اسراييل, دربارهی غزه] | کلیدواژهها: , اخلاق, اسراييل, غزه, فلسطين
زخمِ غزه تازه نیست
ندیدنِ تاریخِ این درگیریها و ریشههای این خشونتها، تنها به کار پاک کردنِ حساسیتهای اخلاقی و انسانی میآید. و به گواهیِ آشکارِ تاریخ، اسراییل، سالهای درازی است که در خشونتورزی زبانزد است. فرق خشونتِ اسراییل و خشونت حماس چیست؟ اولی را یک دولتِ استقرار یافته مرتکب میشود و دومی را یک گروه چریکی مخالفِ آن دولت یا حاکمیتِ سیاسی. بر چه مبنایی میتوان گفت که خشونتِ دولتی موجه است و خشونتِ غیردولتی ناموجه؟ اتفاقاً خشونتِ سازمانیافته و دولتی، خشونتی بسیار هولناکتر است. خشونت دولتی نه تنها قدرت و تأثیرش بیشتر است، بلکه بعد از ارتکاب دولت یا نظامِ سیاسی آلودهدامن به سادگی میتواند تمام نشانهها را پاک کند و همهی اقداماتاش را توجیه کند. چنین کاری برای طرفِ مقابلی که در اقلیت واقع است به این سادگی اتفاق نمیافتد. تاریخ را قدرتمندان میتوانند دستکاری کنند و بازنویسی. تاریخ شاید در ذهن اندیشمندان و اهل اخلاق و دردمندانِ بیدار تحریف نشود. اما این تاریخ جایی نوشته میشود. اسراییل با حملاتِ مکررش و بیانیههایاش دارد تاریخ را از نو مینویسد؛ به سودِ خود و منافعِ قدرتاش.
فکر میکنم مغالطهی پناه گرفتن حماس میان غیرنظامیان به قدر کافی رسوا شده است. پاسخ این سؤال را میتوان با نگاهی به نقشهی غزه در گوگل هم یافت. در منطقهای تا آن حد پرازدحام و فشرده که جای سوزن انداختن در آن نیست (در مقایسه با منطقهی سرسبز و مزارعی که دقیقاً دیوار به دیوار همین منطقه در داخل مرز اسراییل واقعاند)، هر نیروی نظامی و چریکی هر جایی که برود و باشد، ناگزیر میانِ مردم خواهد بود. اگر جای اسراییل و حماس عوض میشد، وضع برای آنها هم همین بود. اسراییل این را به خوبی میداند و هنوز هم از این مغالطه در بیانیههایاش استفاده میکند.
وضعِ غزه تازه نیست. حملهی اسراییل به غزه در این یکی دو هفتهی اخیر رخ نداده است. اسراییل ماههاست که به غزه به خشونتبارترین وجهی حمله میکند و صدایی از احدی بلند نمیشود. ربودن امنیت، آسایش و رفاه مردم تنها با حملهی نظامی رخ نمیدهد. حملهی نظامی آخرین مرحله است. تیرِ خلاص است. اسراییل مدتهاست که تحت پوششِ مبارزه با حماس و تروریسم، راهِ رسیدن دارو، غذا و کمکهای انسانی را به منطقه مسدود کرده است. درست در زمانی که حماس وارد روند عملِ سیاسی و انتخابات میشود، راهِ رسیدن کمکهای اقتصادی به غزه مسدود میشود. اسراییل مدتهاست شاهرگ زندگی اجتماعی، اقتصادی و بشری مردمان غزه – و همچنین سیاستمداران و چریکهایاش – را هدف قرار داده بود. سیاستمداران جهانی، به درستی میگویند که حماس با ختمِ آتشبس مسببِ آغاز درگیریها بوده است. اما هیچ کس تاریخاش را میپرسد؟ نه میتوان حماس را تطهیر کرد و نه باید گفت که هر که با حماس است، قدیس است. اما نکته ساده است: ختمِ آتشبس چیزی بوده است که اسراییل قدم به قدم به سوی آن رفته است و طرفِ مقابل را تحریک کرده است. نمیتوان با کسی صلح کرد، در شرایطی دشوار که ابتداییات زندگی سالم و سادهی انسانی را از او ربوده باشی و مرتب با استمرار وضعیت او را تحریک کند و سپس انتظارِ استمرار صلح داشته باشی.
هماکنون سیاستمداران در شورای امنیت سازمان ملل تلاش میکنند به قطعنامهای برای آتشبس فوری برسند. اسراییل از لحظه به لحظهی این فرصت برای ادامهی خونریزی استفاده خواهد کرد. یکی از چیزهایی که اسراییل تشخیص نمیدهد یا اگر تشخیص میدهد حاضر به اذعان به آن نیست این است: حماس، فقط یک گروهِ نظامی یا تروریستی نیست. جمعیت غزه هم جمعیتی متکثر با عقاید بسیار متنوع نیست. جمعیت غزه، عضو حماس یا غیر عضو حماس، همه دردِ مشترکی دارند. اسراییل راه غذا و دارو، برق و سوختِ همهی آنها را مسدود کرده است؛ اسراییل رفاهِ همگی را بدون هیچ تبعیضی ربوده است. شاید تا جایی بتوان به این مردم فشار آورد که برای به زانو در آوردنِ حماس، شما هم تحت فشارید. آنها که رفتند، شما هم آسوده خواهید شد. همه میدانیم که اگر آن حماس هم برود، حماس تازهای و مقاومتِ تازهای میروید. قربانی مردم هستند؛ بهانه امروز حماس است، فردا فتح و پسفردا حزبالله (ایران را هم که همیشه با فهرست اضافه میکنند). اصلِ مسأله حلناشده باقی میماند. تمام تلاشها برای پاک کردنِ صورتِ مسأله است. کارنامهی اسراییل و حماس را باید با هم مقایسه کرد و تاریخِ هر دو را دید. یکطرفه به قاضی رفتن و ندیدنِ تفاوت ۴ نفر کشتهی اسراییلی و ۴۰۰ نفر کشتهی فلسطینی – و برجسته نکردنِ آن – آغاز زوالِ حساسیتهای اخلاقی ماست.
پ. ن. جالب است که محمود عباس که اکنون در سازمان ملل سخن گفت، خوب میداند که حماس علیه دولتاش کودتا کرده است (پیروزی حماس در انتخابات به جای خود؛ این موفقیت را نباید با بقیهی وضعیتها خلط کرد). اما عباس، اندک ذرهای از حقوق هموطناناش کوتاه نیامد و از این فرصت برای تسویهحسابِ سیاسی با حماس استفاده نکرد. یکی از مغالطههای دیگر در این بحران این است: مقابل قرار دادن حماس و فتح. دفعالوقتی دیگر برای سرپوش نهادن برای ادامهی خونریزی.
پ. ن. ۲. توضیح میدهم: این نوشته فقط دعوای اخلاقی بر سر قضیهی غزه نیست. هدفاش هم کمرنگ کردنِ نقش حماس نیست. اتفاقاً نقش هر کدام از طرفین درگیر باید به خوبی روشن شود. روانشناسی حماس و روانشناسی اسراییل را باید خوب دانست. هر کدام به دلایلی این کارها را میکنند. حتی اگر تمام نسبتهایی را هم که به حماس میدهند درست باشد، باز هم وضعیت ناموجه است. دولت اسراییل یک ملت را چند پاره کرده است. این کار پیامد دارد. هزینه دارد. زخمی است که به این زودی التیام پیدا نمیکند. بحث من فقط نامشروع بودن اخلاقی خود جنگ نبود. بحث من برجسته کردن غیر اخلاقی بودن و ناموجه بودنِ رتوریک وقیح اسراییلیهاست. برجسته کردن یک چیز، به معنای نادیده گرفتن چیزهای دیگر نیست.
[دربارهی اسراييل, دربارهی غزه] | کلیدواژهها: , اسراييل, غزه, فلسطين
مونیخ، اسراییل و دموکراسی!
میخواستم از واقعهی مبهوت کنندهی دیشب بنویسم و اینکه چطور میشود در یک کشور مدرن و متمدن، امنیت و آسایش آدمی به همین سادگی بازیچهی هوسهای چند نوجوان افسار گسیخته شود. عجالتاً تا نتیجهی تحقیقات پلیس روشن شود و حاصل کار را ببینم، این را رها میکنم و باز میگردم به موضوعی که چند شب پیش میخواستم دربارهاش بنویسم.
رویدادهای اخیر فلسطین، پیروزی حماس در انتخابات و اتفاقاتی که در اسراییل رخ داده است – از جمله اغمای شارون و جنازهی متحرک او – همه و همه دنیایی پرسش ایجاد میکند. دو روز پیش فیلم تازهی اسپیلبرگ – مونیخ – در لندن اکران شد (این نقد جانانه را هم در اپندموکراسی ببینید) و شب قبلاش تلویزیون مستندی پخش کرد دربارهی جریانات المپیک مونیخ و کشته شدن ورزشکاران اسراییلی. این مستند با تکیه بر شواهدی دقیق و مصاحبههایی که با بازماندگان ورزشکاران مقتول اسراییلی، رؤسای سابق موساد و مأموران امنیتی درگیر در انتقامجوییهای بعدی موساد انجام شده، تهیه شده بود. جالبتر اینکه مصاحبهای با ایهود باراک نخست وزیر سابق اسراییل داشت که به عنوان کماندو در یکی از عملیاتهای تروریستی موساد در بیروت شرکت کرده بود. موساد، به دستور مستقیم نخست وزیر وقت اسراییل گلدمایر، برنامهی دقیقی را برای کینخواهی و قتل فعالان جنبش فلسطینی به بهانهی قتل ورزشکاران در مونیخ تدارک میبیند. نکتهی جالب این مستند این بود که کسی که رسماً نخست وزیر یک کشور بوده است، میآید و با افتخار داستانی را تعریف میکند که در عرف بینالمللی تروریسم شناخته میشود و طرفه آن است که دامنآلودهی خونخواری مثل دولت اسراییل، دیگران را – هر کسی میخواهد باشد – متهم به تروریسم میکند (این مقاله ویکیپیدیا را دربارهی باراک ببینید که در بخش خدمات نظامی او به شرکت او در عملیات بیروت در لباس یک زن اشاره دارد). توصیف دقیق این عملیات را در اینجا بخوانید: عملیات خشم خدا.
به هیچ رو بحث بر سر رسمیت – یا عدم رسمیت – دولت اسراییل یا خود یهودیها ندارم. عرف بینالمللی دربارهی جایگاه سیاسی یک دولت و مرزبندیهای سیاسی آن، هر چه باشد، بر اساس قوانین بینالمللی و منشور سازمان ملل بحثی دیگر است. اما بحث اصلی بر سر سیاست دوگانهی رفتار آمریکا با اسراییل و فلسطین و ایران است. آمریکا تا جایی که پای منافعاش در میان باشد، از حامی و متحدش، یعنی اسراییل رسماً حمایت میکند. یعنی که «هر چه آن خسرو کند، شیرین کند» اگر همان کار را ایران یا عرفات انجام دهد، تروریسمی است که باید در اسرع وقت سرکوب شود. اینها که میگویم مطلقاً توجیه رفتار خشونت آمیز هیچ گروه مقابل اسراییل نیست، ولی تا زمانی که حمایت یکجانبه از خشونتطلبی اسراییل شود، بازی بر همین منوال میچرخد و خشونت ادامه پیدا میکند. قتل و خشونت کار هر گروهی باشد، چه اسلامی، چه مسیحی و چه یهودی مذموم و محکوم است. قتل کار فرد است. پشتوانه ایدئولوژیک به آن دادن فقط توجیه رفتاری غیر انسانی است. اما در ناصیهی اسراییل نشانی از رفتاری انسانی نیست. انسانهایی که شهروندان اسراییل هستند، چه بسا چنان نباشند، اما نبض این خشونتها در دست دولتی است که رسماً پشتیبان تروریسمی است، که البته هیچ کس علناً زبان به انتقاد از آن نمیگشاید.
فکر میکنم به جای طرح مسایل جنجالی و دردسر آفرین مثل بحث هولوکاست که هیچ نفعی برای ما ندارد، میتوان به صراحت به موضوعاتی اشاره کرد و بر آنها انگشت نهاد که دامن اسراییل در آنها آلوده است و خود نیز به آن اعتراف صریح داد. چرا باید بحثی را به میان کشید که بیهوده مشروعیتی را به دولتی مستبد بدهیم؟
اما، اما، اما قصهی دموکراسی! فقط چند مثال را در اشاره به قابلیتها و امکانهای دموکراسی سر بسته مینویسم: هیتلر در یک فرایند دموکراتیک رهبر آلمان شد؛ خاتمی در یک پروسهی دموکراتیک رییس جمهور ایران شد؛ احمدی نژاد هم از ابزارهای دموکراتیک (یعنی رأیگیری) برای به قدرت رسیدن استفاده کرد؛ حماس نیز با ابزارهای دموکراتیک رهبری فلسطین را به دست گرفت؛ اسراییل نیز همین شیوه را دارد و آمریکا نیز. پس گیر کار در دموکراسی کجاست؟ دموکراسی چه چیزهای دیگری را لازم دارد تا این اژدها را به خورشید عراق نکشاند؟ با همین شواهد، به روشنی میتوان دید که دموکراسی به تنهایی برای سعادت یک ملت و سلامت یک دولت کفایت نمیکند. علاوه بر دموکراسی چیزهای دیگری هم لازم است. کاش کسانی که هر روز بر طبل دموکراسی و مدرنیته میکوبند و از ناتوانیها و سترونیهای سنت میگویند، توضیح بدهند که واقعاً فضیلت دموکراسی و مدرنیته بر سنت چیست و چگونه میتوان از تبدیل آن به نقیضاش جلوگیری کرد.
[دربارهی اسراييل, سياست] | کلیدواژهها: , اسراييل, دموکراسی, غزه, فلسطين