جان بر لب و حسرت به دل وه! بالاخره آمدی! جانمان به لب رسید بس که سرت به کار گرم بود! پسرت زودتر از خودت آمد. همان جوان خجالتی که راهاش را اسفند ۱۴, ۱۳۸۵
گفتا که روزها هم از راه دیگر آید! هنوز چهار ماه نشده است که اینجا بودی. نیم ساعت است که بی سر و صدا رفتهای نشستهای توی همین اتاق زیر پای من! این اسفند ۱۴, ۱۳۸۵