@ ۲۸ مرداد، ۱۳۹۲ به قلم داريوش ميم
هستند همچنان کسانی از میان مردم عادی، از میان روشنفکران و نویسندگان که وقتی به احوال ایران مینگرند، ورد ضمیرشان چیزی نیست جز سخنانی یأسآمیز. هنری ندارند جز طعنه زدن در امیدی که در مردم هست. و این امید واقعی است. نمونهی تازهاش را میتوان در اعتراضها و نامههای سرگشادهای دید که هدفشان کاستن فشار تحریمها بر مردم ایران است. پارهای از روشنفکران و نویسندگان – عمدتاً در میان کسانی که خارج از مرزهای جغرافیایی ایران زندگی میکنند – منطقشان مبتنی بر دو مضمون همیشگی است: ۱) اینگونه اعتراضها و نامه نوشتنها به اوباما و امثال او، سودی ندارد. کار عبثی است و تأثیری در رفع تحریمها نخواهد داشت و حداکثر به کار آسوده کردن وجدان بعضی میآید؛ ۲) این حرکتها معیوباند چون – از نظر آنها – مسؤول اصلی بروز تحریمها مقامات حکومتی ایران هستند نه دولت آمریکا و کنگره و لابیگران ایرانی یا اسراییلی. از نظر آنها، این تلاشها هم بیاثر و هم بیثمر است و هم خیالاندیشانه و بیتوجه به واقعیتها.
من این رویکردها را ریاکارانه میدانم. اما فقط ریاکاری نیست. یک مسألهی محوری این نگاهها این است که مبتنی بر بغض و نفرت است. گره اصلی موضع عاطفی گویندگان است نسبت به نظام جمهوری اسلامی، رهبرش و تمام مقومات آن. یعنی چنان نفرت از دشمن – دشمن فرضی یا واقعی – قوی است که حاضر نیستند در این منطق دوقطبی سیاه و سفید، راه دیگر و متفاوتی را ببینند. این راه دیگر، راه مردمی است که نه سرسپردهی یک نظام حکومتی خاصاند و نه دلبردهی «مداخلهی بشردوستانه» یا «تحریمهای کمرشکن» برای به زانو در آوردن احتمالی نظام حکومتی ایران هستند. تفاوت، میان کسانی است که میخواهند زندگی کنند و کسانی که زندگی را در خدمت ایدئولوژی یا فلسفهبافی خود میخواهند. فرقی هم نمیکند ایدئولوژی مزبور که زندگی را در خدمت خود میخواهد ولایی باشد یا چپ یا سرمایهدارانه یا لیبرال.
ریشخندگری، طعنه زدن، نومیدی پراکندن، چیزی نیست که اختصاص به یک طایفه یا ملت یا دین و مذهب خاص باشد. آدمی میتواند یا به اختیار ریشخندگری را انتخاب کند یا شرایط زندگیاش او را به سویی سوق دهد که جز تیرگی و تاریکی چیزی نبیند. نظام جمهوری اسلامی – مثل هر نظام سیاسی دیگری در جهان – نقاط تاریک و روشنی دارد. تیرگی محض در آن دیدن و آن را نمایندهی شر مطلق دیدن، تفاوت چندانی ندارد با همان نگاه ایدئولوژیکی که نظام ایران را سپید محض و طیب و طاهر و مقدس میداند. هر دو عاملیت انسانها و نقصان و خطای بشری را – در کنار آرمانخواهی و توانایی حیرتآور انسانها برای تغییر را – نادیده میگیرند.
برای من تفاوت این دو نگاه، در سطحی دیگر چیزی است شبیه تفاوت نگاه اخوان و سایه. شعر «زمستان» اخوان تجسم عینی این نگاه نومیدانه است. و بسیاری شعرهای دیگر اخوان. سایه – دستکم از نگاه من – در شعرش نقطهی مقابل این رویکرد است. برای مثال، این شعر سایه را ببینید:
دختر خورشید
نرم میبافد
دامن رقاصهی صبح طلایی را
وز نهانگاه سیاه خویش
میسراید مرغ مرگاندیش:
«چهرهپرداز سحر مرده ست!
چشمهی خورشید افسرده ست!»
می دواند در رگ شب خون سردِ این فریبِ شوم
وز نهفت پردهی شب، دختر خورشید
همچنان آهسته میبافد دامن رقاصهی صبح طلایی را!
این روزها، «مرغ مرگاندیش» کم نداریم. اما هستند مرغانی زندگیاندیش. همچنان هر روز خورشید طلوع میکند. همچنان در داخل مرزهای ایران، در ظل همین جمهوری اسلامی، انسانهای تازهای متولد میشوند. انسانهایی هم رفتار و گفتارشان تغییر میکند. برای مرگاندیشان، در ایران، «چشمهی خورشید افسرده ست». با این نظام و این دستگاه، هیچ نور امیدی نمیتابد. تمام کوشش مردم، تغییرخواهان و آزادیجویان هم عبث است، مگر البته در مسیر همان ریشخندگری خودشان و ویرانیجویی پیشنهادیشان حرکت کند. نومیدیپراکنان – که به باور من در بن ضمیرشان افسرده هم هستند – نه به حال ایران میتوانند واقعبینانه نگاه کنند (توانایی به رسمیت شناختن عاملیت مردم را ندارند) و نه به آیندهی ایران میتوانند فکر کنند. هیچ معلوم نیست نسخههای پیشنهادی آنها برای ایران سعادت میآورد یا شقاوت. حتی اگر بتوان نشان داد غایت منطقی نسخههای آرمانخواهانهی آنها در عمل و روی زمین، چیزی جز تیرهروزی و ویرانی بیشتر نخواهد آورد، باز هم حاضر نیستند دست از آیهی یأس خواندن بکشند. برای آنها، محور جهان خودشان است. آرزو و آرمان خودشان است. تا جایی که حتی آرمانها و آرزوهای همهی مردم ایران و کسانی را که داخل مرزهای ایران زندگی میکنند بر اساس آرزوهای خودشان تفسیر میکنند. آنها هم برای مردم نقشی قایل نیستند، درست همانطور که شورای نگهبان خود را قیم مردم میپندارد. همانطور که شورای نگهبان فکر میکند بهتر از مردم صلاحشان را تشخیص میدهد و احتمالاً بهتر از خودِ خدا و پیامبر، اسلام را میفهمند، آنها هم بر اساس فلسفههایی که میپردازند، مسیر صلاح و آبادانی ایران و ایرانی را جای دیگری میدانند. تا دیروز که منطق منحط پریشانخویی و پرخاشگری احمدینژادی از در و دیوار وطن میبارید، کارشان آسان بود. امروز دیگر آن حجم بیخردی در گفتار دولتمردان ایرانی نیست. کارشان دشوارتر از پیش شده است. اما برای آنها همچنان «چهرهپرداز سحر مرده ست». برای همیشه. گمان نمیکنم هیچ سخنی توهینآمیزتر و نخوتآمیزتر از این در برابر مردم باشد. مردم را میتوان باور کرد. امید را میتوان زنده نگه داشت. شورای نگهبان درونمان را میتوانیم معزول کنیم. ریشخندگری کار سختی نیست. از هر بیعملِ افسردهای ساخته است که واقعیتها و حجم تباهیها را گوشزد کند. هنر آن است که در میانهی سنگلاخ مسیر عبور جوییار نرم و آرام و شکیبا را نشان دهی و به مردم یادآوری کنی که شب هر چقدر هم دراز باشد، خورشید باز هم طلوع خواهد کرد. بیدادگران و بیخردان داخل ایران، و متحدان معنویشان از مستکبران و بیخردان خارجی همیشه بر مردم چیره و مسلط باقی نخواهند ماند.
[انتخابات ۹۲] | کلیدواژهها: , تحريم, حسن روحانی, ريشخندگری, مداخلهی بشردوستانه, ه. ا. سايه
@ ۷ آذر، ۱۳۹۰ به قلم داريوش ميم
مقالهای که هفتهی پیش حمید دباشی در
وبسایت الجزیره به زبان انگلیسی منتشر کرد، فضایی جنجالی و تبآلود میان نویسندگان، روشنفکران و فعالان سیاسی ایرانی – داخل و خارج کشور – ایجاد کرد که تا امروز همچنان ادامه دارد و نه تنها از اهمیت آن یادداشت کاسته نشده است بلکه دامنهی گمانهزنیها و رنجشها از آن نوشته چه بسا رو به گسترش بوده است.
دباشی اساساً نویسندهای دشوارنویس است و کمتر نوشتهای از او در رسانهها منتشر میشود که گزنده و شلاقی نباشد؛ حکایت نوشتههای آکادمیک دباشی، البته، حکایت دیگری است اما نوشتههای رسانهای او ریشههای در تربیت آکادمیک او هم دارد. این دشوارنویسی دباشی را من با کتاب معظم او دربارهی عینالقضات همدانی کشف کردم. هر اندازه که دباشی در زبان انگلیسی نویسندهای فصیح و توانمند است، نشان چندانی از او در زبان فارسی نیست. حوزهی اصلی زبانآوری دباشی زبان انگلیسی بوده است و میدان نفوذش دست بر قضا بیشتر میان اعراب و مسلمانان غیر ایرانی. چه بسا همین نکته همواره در سوءتفاهم و عدم کوشش برای فهم درست دباشی و سخناش سهیم بوده است. دباشی البته از منظر سیاسی مواضعی جنجالی دارد که برای فهم آنها خواننده نیازمند پیگیری دقیق آثار اوست.
با این مقدمه، به یادداشت اخیر او بر میگردم دربارهی خطر جدی حملهی نظامی به ایران و نقد بیمحابا و درشت او از کسانی که زمینهی نظری و عملی را برای حمله به ایران – دانسته یا نادانسته – در پوشش «مداخلهی بشردوستانه» هموار میکنند.
یادداشتی که چند روز پیش نوشتم، کوششی بود برای پرداختن به جوانب حقوقی و نظری قصه از منظر علوم سیاسی و روابط بینالملل. بر خلاف ایرانیها و فارسیزبانها، این ترم حقوقی در میان غربیان و اهل آکادمی به شدت بررسی و حلاجی شده است و بر خلاف ما که با این مشترک لفظی به کرات بازی زبانی میکنیم و از ظرافتهای آن غافلایم، در دانشکدههای علوم سیاسی و میان اهل نظر، این اصطلاح بسیار محل بررسی و موشکافی عالمانه بوده و هست. نوشتهی دباشی بسیار درشتتر و عریانتر از یادداشت من است. و همین صراحت و بیپردگی البته بسیاری را رمانده است و گروه دیگری را مستقیماً هدف گرفته است.

برای اینکه هم فضای بحث دربارهی این مقاله بازتر شود و هم امکان بررسی دقیقتر و فارغ از جنجال و هیاهوی آن فراهم شود، تصمیم به ترجمهی آن به فارسی گرفتم تا مخاطب فارسیزبان بهتر بتواند – بدون واسطه و صافی اظهار نظرهای افراد مختلفی که خوانده یا نخوانده با دواعی و انگیزههای مختلف دربارهی مقاله سخنی به تصریح یا تلویح گفتهاند – با اصل متن ارتباط برقرار کند و آب را از سرِ چشمه بنوشد. این ترجمه بار نخست در
وبسایت جرس منتشر شده است و آن را دوباره در ملکوت بازنشر میکنم با این مقدمه و افزودن لینکهای داخل متن – که به جز لینک به آثار آکادمیک و کتابها، همگی پیوندهایی است که در اصل نوشتهی دباشی موجودند. این لینکها نقشی کلیدی و مهم در فهم متن ایفا میکنند، بیاعتنایی به هر کدام از آنها و کوشش برای حدس زدن اینکه این متن ممکن است مشخصاً چه کسی را هدف قرار داده باشد، چه بسا مایهی گمراهی مخاطب شود. تصریحات متن دباشی یک چیز است و سخنان در لفافه و تلویحی آن چیز دیگر. خلط کردن این دو، مایهی رهزنی است.
در این روزها، به طور مشخص دو بیانیه در مخالفت با جنگ منتشر شده است.بیانیهی اول، بیانیهای است که خود دباشی هم از امضاء کنندکان آن است.
دومین بیانیه روز ۲۲ آبان منتشر شده است با عنوان «بیاینه جمعی از فعالان سیاسی، مدنی، دانشجویی، دانشگاهی و روزنامه نگاران در مخالفت فعال با جنگ» در وبسایت گویا نیوز. (
بیانیهی سومی، هم روز ۲۹ آبان در وبسایت اخبار روز با عنوان «بیانیهی فعالان داخل کشور در مورد خطر حمله نظامی» منتشر شده است). بیانیهی متفاوت هم البته همhن است که
دباشی و گنجی هم از امضاءکنندگان آن هستند و قبل از هر دو بیانیه منتشر شده است (متن کامل در
جرس). این دو بیانیه با هم تفاوت مضمونی و ماهوی دارند. یکی از «مخالفت فعال با جنگ» سخن میگوید و دیگری نسبت به سوء استفاده از «مقولاتی همچون دخالت بشر دوستانه و حمایت از دموکراسی» هشدار میدهد. در مقالهی دباشی به نقد سهیلا وحدتی به بیانیهی دوم تصریح شده است و لینکی به مقالهای که در نقد آن نوشته شده است نیز در متن دباشی آمده است. به یک اعتبار، مقالهی دباشی نقدی گزنده است بر بیانیهی گروهی از چپها و اشارهای او به چپِ نوپدید این نکته را بیشتر روشن میکند. لذا این تلقی که مقالهی دباشی یک کل واحد یا جمع مشخصی را – مثلاً امضاء کنندگان این یا آن بیانیهی خاص را – آن هم با یککاسهکردن و همه را به یک چوب راندن، تلقی دقیق و درستی نیست.
اما همچنان در نوشتهی دباشی نقدی تلویحی نسبت به بیانیهی دوم نیز هست – هر چند دیگر این نقد گزندگی و عتاب نقد دباشی را نسبت به نقد او به دومی ندارد. اما یک خط مشترک میان هر دو نقد وجود دارد و آن این است که دباشی بیپروا به اوراق کردن گفتمان «مداخلهی بشردوستانه» میپردازد و برای این کار هم دست او پر است: اعتنا و اتکای او به بعضی از مقالات و آثار علمی و آکادمیک – که تفاوتی آشکار و معنادار با نوشتههای ژورنالیستی دارند – وزن متفاوتی به نقد دباشی میدهد. اینجا باید توجه داشته باشیم که تشکیک کردن در کارنامهی علمی و آکادمیک دباشی کارِ خامان است. فراموش نکنیم که دباشی در حوزهی تربیت آکادمیکاش استاد است و درسآموختهی استادی سختگیر چون فیلیپ ریف. در نتیجه، در نقد دباشی نباید سراغ سخنان مبتذل و هوچیگرانهی کسانی رفت که حتی نام دو کتاب علمی دباشی را هم نمیدانند اما در مراتب علمی او طعنه میزنند: تیغ خویش از خونِ هر تردامنی رنگین مکن / چون تو رستمپیشهای آن به که بر رستم زنی!
به این معنا، نوشتهی دباشی فضایی آکنده از تعلیق و ابهام دارد. جاهایی اشاراتی به کسانی هست که ضمیر به سرعت مرجعاش را پیدا میکند و جاهایی هم افرادی به سرعت ماجرا را به خودشان میگیرند گویی آنها هم در این قصه همدستاند و متهم. به باور من، این دقیقاً نقطهی قوت نوشتهی دباشی است که این سد را شکسته است تا جایی که کسانی هم که مروج و مبلغ ایدهی «مداخلهی بشردوستانه» بودند، دیگر حاضر نیستند ابزار پیشبرد گفتمان جنگ شوند و در لفافهی اخلاق و بشردوستی، نظرورزیهای فلسفیشان مَرْکبِ پرندگان شکاری جنگ شود. این پیامدِ غیرمستقیم نوشتهی دباشی را باید قدر دانست.
همچنین نقد دیگری که به دباشی شده است این است که نوشتهی دباشی تند است و درشت و در آن اتهام زدن هست. اینجا شاید بیش از هر چیز دیگری محل نزاع باشد. خواننده میتواند با دباشی موافق یا مخالف باشد اما نباید از یاد ببرد که اگر دباشی فردی یا گروهی یا نهادی را متهم میکند به پی گرفتن سیاستی خاص، این اتهام، نه یکشبه بر دباشی نازل شده است و نه یکسره بیپایه و مبناست. حجم قابلتوجهی از نوشتهها، بیانیهها، اهداف منتشر شده و رسمی سازمانی نهادهای سیاسی آمریکایی وجود دارد که بیهیچ مجامله و تعارفی درست همان چیزهایی را به تصریح بیان میکنند که دباشی از آنها سخن میگوید و همانها هستند که بنمایهی «اتهام وارد کردن»های دباشیاند. اگر چنین است، نقدی به دباشی وارد نیست که کسی را متهم میکند. نقدی اگر وارد است به ما وارد است که چرا وقتی به سنجش و گریبان گرفتن از نهادهای جنگافروز و مؤسساتی با بیانیههای مأموریت رسمی میرسیم، ناگهان نقش آنها را فراموش میکنیم و یاد ملایمت و مهربانی و بهداشتی و پاکیزه سخن گفتن میافتیم. از همین رهگذر است که گویا بعضی به نفی بالمره و مطلق درشتی و عتاب میرسند. به باور نگارنده، هر درشتی و عتابی، و هر خشونتی، از آنجا که درشتی و عتاب در خود دارد، مستوجب نفی و طرد نیست. آنچه مستوجب نفی است، داشتن گفتار دوگانه است. در نوشتهی دباشی و در مواضعاش هیچ دوگانگی و تناقضی نیست. این مقالهی دباشی، مغز و عصارهی مواضع سیاسی او را در خود دارد. اگر این صراحت و عریانی بیان باعث رنجش است، نص عبارت دباشی این است. لذا آدمی میتواند با او موافق یا مخالف باشد، اما برای این مخالفت بیش از هر چیزی نیازمند استدلالی هستیم قویتر و توانمندتر نه نسبت اتهام و افترا زدن به دباشی دادن.نکتهی آخر این است که در عنوان نوشتهی دباشی داریم «ستون پنجم پسامدرن». این تعبیر، بهترین بهانه است برای کسانی که میخواستند از نوشتهی دباشی چنین استنباط کنند که او ملتی را «جاسوس» خطاب کرده است. عدهی زیادی در خواندن این عنوان شتاب به خرج دادهاند. دباشی در افزودن اضافهی «پسامدرن» به کلمه تعمد داشته است و مضامین دیگر متن در اشاره به استعمار و استقلال و چیزهای دیگری که بعضی از چپهای کهن به تحقیر از آنها یاد میکنند، ارتباط مضمونی با این اضافه دارد. لذا، مرجع ضمیر سخن دباشی، چیزی مثل «جاسوس» نیست بلکه معنایی دیگر و بزرگتر دارد. جاسوسی کار حقیرانهی میتواند باشد اما ستون پنجم پست مدرن بودن، حکایت غریبی است! به هر حال، متن فارسی را میخوانید و شاید با من همدل باشید و شاید هم نه.
در ادامه، متن ترجمهی دباشی را میبینید.پ. ن. یاسر میردامادی مرا متوجه خطایی در خواندن دو – یا در واقع سه بیانیه کرد – که کوشش کردم خطا را – که همچنان فرعی است بر چیزی که میخواستم بگویم – اصلاح کنم. امیدوارم باعث سردرگمی بیشتر نشده باشد.
ادامهی مطلب…
[مداخلهی بشردوستانه] | کلیدواژهها: , تحريم, جنبش سبز, حميد دباشی, عينالقضات همدانی, مداخلهی بشردوستانه