معاشقهی رمضانیهی صوتی
دیگر به نیمهی ماه رمضان رسیدهایم. روزهای گذشته، آگاهانه کوشیدم چیزی ننویسم. برای آدمهایی مثل من که زندگیشان با نوشتن و سخن گفتن گره خورده است، از کلاس درس بگیر تا فضای مجازی و وبلاگ، سکوت و امساک از گفتن و نوشتن شاید مهمترین رکن صیام باشد. اما امروز تاب نیاوردم میهمانان ملکوت را در ذوقی که بردهام شریک نکنم. یکی از هنرهایی که در کنار قرآن شکل گرفت این قرائت، این آواز هوشربایی است که به مرور مسلمانان برای انس با متن دینیشان کشف کردند. قطعهای که میشنوید قرائت دو آیه از سورهی آل عمران است (۱۹۴ تا ۱۹۵) با صدای محمود شحات انور قاری مصری. قاری همین دو آیه را نزدیک به ده دقیقه میخواند و باز هم میخواند به الحان مختلف. این قطعه گفتوگویی است حیرتآور وقتی با این آواز همراه میشود. مؤمن با خدای خودش سخن میگوید. سؤال میکند و جواب میشنود. ناز و نیاز و دلبرگی شگفتی در همین دو آیه است. این سو حکایت ایمان است: ربنا اننا سمعنا منادیا ینادی للایمان ان آمنوا بربکم فآمنّا ربنا فاغفر لنا ذنوبنا و کفر عنا سیئاتنا و توفنا مع الابرار. ربنا و آتنا ما وعدتنا علی رسلک و لا تخزنا یوم القیامه انک لا تخلف المیعاد.
گفتوگو در فضای طاقتسوز عارفانه و قلندرانه هم رخ نمیدهد. گفتوگویی است ملایم و انسانی که احتیاج محض و استغنای محض ندارد. مؤمن گریبان خدایاش را میگیرد که یادت باشد که وعده کردی و تو اصلاْ خلف وعده نمیکنی!
جواب میشنود که: فاستجاب لهم ربهم انی لا اضیع عمل عامل منکم من ذکر او انثی بعضکم من بعض فالذین هاجروا و اخرجوا من دیارهم و اوذوا فی سبیلی و قاتلوا و قتلوا لاکفرن عنهم سیئاتهم و لادخلنهم جنات تجری من تحتها الانهار ثوابا عند الله و الله عنده حسن الثواب.
این بار مخاطب فیالفور جواب میده که عمل هیچ کس از زن و مرد را ضایع نمیکند و فرقی میان هیچ کس نمیگذارد. این بخش هاجروا و اخرجوا من دیارهم و اوذوا فی سبیلی لطافت خاصی دارد خصوصاً کسانی که تندباد حوادث این شش سالهی اخیر آنها را از سرزمینشان آواره کرده است.
القصه در این نیمهی ماه، یازده دقیقه معاشقهی محض بشنوید اگر اهل مؤانست با قرآناید.
Audio clip: Adobe Flash Player (version 9 or above) is required to play this audio clip. Download the latest version here. You also need to have JavaScript enabled in your browser.
[رمضانيه] | کلیدواژهها: , آل عمران, رمضانيه, قرآن, محمود شحات انور
چو مرگ این جامه بستاند، تو عریان مانی و رسوا

ساعاتی از امروز را میان شهر مونترال پرسه میزدم و به تلاوت سورهی والفجر با صدای منشاوی گوش میدادم. گوش نمیدادم، مینوشیدم. مست میشدم. بسیار فرق است میان آنکه قرآن را بخوانی یا بشنوی. بخوانی و بدانی یا اینکه بنوشی و مست شوی. این سوره و این تلاوت چنین میکند. نیمی از سوره حکایت عدالت اجتماعی است اما همین عدالت، همین مضمون فربه و کلان اخلاقی، پیوند دارد به مرگ، به قیامت، به انتباه. به اینکه آدمی چه آسان خود را میفریبد ولی فریباش را برای خود مزین میکند. فریب را حتی به خدای خود نسبت میدهد. در برابر خدا تغافل و تجاهل کردن و خود را پیش او آراستن به تزویر و تلبیس کاری است که زاهدان زیاد میکنند. چنان میزیند و مینمایند که گویی تسلیم محض و مطلق اویند. چنان زبانشان میگردد که گویی هر چه بر سر آنها میرود ارادت اوست. نعمت اگر بیابند میگویند پرودگارم نعمت داد و بلا اگر ببینید گویند او بود که مرا خوار کرد. همانجا گریبانشان را میگیرد که پس چرا یتیمان را در نمییابید و گرسنگان را سیر نمیکنید و مال هم را به باطل میخورید. و حب مال در جانتان ریشه کرده است. چرا ظلم میکنید؟ چرا در برابر ظلم سکوت میکنید؟
در همان نیمهی نخست، قصهی ستمگران و گردنکشان عاد و ثمود و فرعون ذی الاوتاد را چه فخیم روایت میکند که تازیانهی عذاب بر سرشان فرود میآید. ولی چرا عاد و ثمود و فرعون را دور میبینیم؟ چرا همیشه فقط این ستمگری را در سیمای بیدادگران و مستبدانی میجوییم که تشت رسواییشان از بام فلک فرو افتاده است؟ چرا استبداد خود را فراموش میکنیم؟ چرا یادمان میرود که اگر نه سر این پیچ، سر آن گردنه محاسبی سختگیر به کمین نشسته است. عجب تعبیر مهیبی است این ان ربک لبالمرصاد. جایی که سنجشگری به قوت و سختی گریبانات را میگیرد. جایی که میگوید چه کردی تا کنون؟ چرا با خودت چنین کردی؟ چرا جایی که باید سخن میگفتی، سکوت کردی؟ چرا به دیگری ستم کردی؟ چرا به خود ستم کردی؟ آنجا که زمین پوک میشود از هول قیامت، آنجا که ظاهر و باطن یکجا فرو میریزد. جایی که قیامتی قائم میشود، بلکه قائم قیامت میشود، خدا به عیان گام بر میدارد شانه به شانهی ملائک. وَجَاءَ رَبُّکَ وَالْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا. آنجا تازه یاد آنچه باید میکرد و نکرد در خاطرش زنده میشود. روز عمل بلاحساب، بیعملی ورزیدی؛ فراموش کردی یا خود را به فراموشی زدی. روز حساب بلاعمل. همان فردای مرصاد، بلکه فردای پس از آن، همان فردای پرده گشودن قائم، یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنسَانُ وَأَنَّىٰ لَهُ الذِّکْرَىٰ و چه سود؟ حالا وقت حسرت خوردن است که: این حساب فردا را امروز به دست داشتن واقعاً چه هزینهای داشت؟ چه زیانی میبردی از آزار به دیگری نرساندن؟ چه وزری به دوشات بود اگر مهربانتر بودی؟ چه میباختی اگر کینه در جانات نمیانباشتی؟ نمیشد همینها را سرمایه کنی و پیش بفرستی؟ چه میباختی که چنین خطر کردی به گمان اینکه فردایی نیست و نام گمانات را یقین گذاشتی؟ چه میباختی واقعاً؟
حالا فردای حساب بلاعمل رسید. فردای ارجعوا ورائکم فالتمسوا نورا. و آن آخر خط، دو سه زمزمهی لطیف نوازنده دارد که نفسی اهل اطمینان، راضیه و مرضیه، اهل سکینه و طمأنینه و لبالب از رضا و رضایت، عمل بلاحساب ورزید در آن دیروزی که فردایاش نادیدنی مینمود. فردای دمیدن خورشید قائم که ابتدای عبودیت است. و شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد و ندانست که فادخلی فی عبادی نه امروز، که فردا از راه میرسد. و آنجا موصوف به جنت میشود که «دلبرانه بنگری در جان سرگردان من».
تمام این قصه را حالا از نو بخوان. با همان آواز. با همان موسیقی. با همان پیچ و خم و کشش جان و حنجره. چیزی از تو خواهد ماند؟ یا همان زمینی میشوی که دکا دکا؟ واقعاً چه میباختی؟ چه میباختم؟ چه میباختیم اگر کین نمیپروردیم و غبار از آینهی خود میزدودیم و خیالاندیش نبودیم؟ چه میباختیم اگر میدانستیم که آن فردای تذکر حتی اگر پسینی نداشت، قطعیت مرگ را داشت و با در آمدن آن از هم گسسته میشدیم و دیگری فرصتی برای دلجویی از یکدیگر نمیماند؟ چه میباختیم اگر به قدر سر سوزنی آن دانش با مثقال ذرهای عمل همراه میشد، ولو حساباش را دائماً ناسنجیده میپنداشتی؟ عدالت چه هزینهای داشت که ستم پرهزینهتر و گرانبار را اختیار کردیم؟ مهربانی چه باری بر دوشمان بود که آینهی وجود دیگری را سنگباران کردیم؟
و باز قصه را از نو بخوان. باز بخوان. بخوان و این بار مگو و منویس. بشنو و بنوش.
Audio clip: Adobe Flash Player (version 9 or above) is required to play this audio clip. Download the latest version here. You also need to have JavaScript enabled in your browser.
[هذيانها, واقعه] | کلیدواژهها: , حساب, ستم, عدالت, قائم, قرآن, قيامت, مرگ, منشاوی, والفجر
راست همچون سرگذشت یوسف…

سورهی یوسف، به روایت خودِ قرآن، «احسن القصص» است. حکایت نبوت در آن هست. قصهی محبت در آن هست. محبت پدر و فرزندی. عشق برادر به برادر، در کنار حسادت برادران دیگر به یک برادر. قصهی عاشقی، عاشقی زلیخا. و لطیفتر از همه عشقی است که زیر سطر سطر آیات سورهی یوسف پنهان است. و این عشق از همان سجده یازده ستاره و ماه و خورشید آغاز میشود. از این «برگزیدگی» یوسف؛ از «عزیز» بودن او. حکایت از نازپروردگی یوسف است. سورهی یوسف، حکایت دلبردگی و دلدادگی است. پیشتر هم یک بار نوشتهام که هر چقدر در حافظهای جستوجو میکنم، میبینم که انس من به قرآن و ذوقی که از همنشینی با او میبرم، در گرو آن لحظات و ساعاتی است که پدرم برای من – در طفولیت – قصهی یوسف را میخواند. قرآن، شنیدنی است؛ خواندنی نیست. قرآن کتاب کاغذی نیست؛ کتاب صوتی است. کتابی است که از راه گوش به وجود آدمی وارد میشود نه از راه چشم. آیاتی از سورهی یوسف را با صدای محمد صدیق منشاوی بشنوید که در سال ۱۹۶۰ در مسجد جامع لالا مصطفی باشای دمشق خوانده است.
Audio clip: Adobe Flash Player (version 9 or above) is required to play this audio clip. Download the latest version here. You also need to have JavaScript enabled in your browser.
پ. ن. پیراهنی که آید از او بوی یوسفم…
[رمضانيه, واقعه] | کلیدواژهها: , دمشق, زلیخا, قرآن, منشاوی, يعقوب, يوسف
ماهِ امساک
ماه رمضان، ماه امساک است. یکی از مصادیق روزه، امساک است نه فقط از خوردن و آشامیدن که معنای متعارف و عامفهم روزه است؛ یعنی چیزی که با حداقل و متوسط فاهمهی عقلی و باطنی میتوان به آن رسید. روزه، شامل امساک از سخن گفتن هم میشود. این سالها به ویژه پس از سهلالوصول شدن فضای مجازی، فراوان دیدهام نه تنها در میان عموم و عوام مردم که حتی در میان نخبگان دیندار که سخن (و گاه سخن تکراری و پرملال انشاگونه) به مدد این فضا فزونی و کثرت پیدا کرده است. پرسش ساده است: رمضان باشد یا نباشد، خوب است همیشه از خود بپرسیم چرا باید فلان سخن را بگوییم؟ از نگفتناش چه آسیبی به کجا میرسد؟ از گفتناش چه سود (واقعی) دنیا و عقبا میبریم که از نگفتناش دچار خسران عظیم میشویم؟ این معنا، به وجهی دیگر، از نگاه من، در شعر خیام متجلی است (شرح نگاه ملحدانه یا ظاهراً ملحدانهی خیام را میگذارم برای وقتی دیگر):
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی، چو هستی، خوش باش
برای امروز، روز نخست رمضان، قرائت سورهی مریم را بشنوید با صدای ابوبکر شاطری، به ویژه آیهی ۲۶ این سوره را که توصیف تمامعیار است از مضمون معنوی و اصیل روزه: «فَکُلِی وَاشْرَبِی وَقَرِّی عَیْنًا ۖ فَإِمَّا تَرَیِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَدًا فَقُولِی إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمَـٰنِ صَوْمًا فَلَنْ أُکَلِّمَ الْیَوْمَ إِنسِیًّا» (پس اى زن، بخور و بیاشام و شادمان باش و اگر از آدمیان کسى را دیدى بگوى: براى خداى رحمان روزه نذر کردهام و امروز با هیچ بشرى سخن نمىگویم). و از این آشکارتر مضمون نمیتواند باشد که روزهدار هستی ولی هم میخوری و هم میآشامی، اما مهار زبانات را به دست داری و میدانی چه سخنی باید گفت و چه سخنی را نباید. و فزونتر از آن اینکه سکوت علی الاطلاق چه خاصیتی دارد.
این شما و این سورهی مریم در روز نخست:
Audio clip: Adobe Flash Player (version 9 or above) is required to play this audio clip. Download the latest version here. You also need to have JavaScript enabled in your browser.
پ.ن. البته قرائت همین سوره با صدای مصطفی اسماعیل حال دیگری دارد:
Audio clip: Adobe Flash Player (version 9 or above) is required to play this audio clip. Download the latest version here. You also need to have JavaScript enabled in your browser.
[رمضانيه] | کلیدواژهها: , امساک, رمضان, رمضانیه, سورهی مريم, سکوت, قرآن
نه درمان دلی نه درد دینی
ماجرایی که پس از عتاب روحانی (آن روحانی منفرد) با صنف روحانی بر سر قصهی بهشت و دوزخ آغاز شد، ماجرای مبارکی است. نقطهای که روحانی – خواسته یا ناخواسته – بر آن انگشت نهاده است قلب نزاعهای کلامی و زاهدانهای است که تنها چیزی که در متن آن، در جریان رقابتهای سیاسی و گروکشیهای اهل قدرت نیست، دردِ دین است. دست مریزاد به روحانی که رخنهای در این سنگ خارا انداخت که این بحث پا بگیرد و دامن بگستراند.
تمام آن کسانی که موضعشان به اختصار این است که: «مردم را باید به بهشت برد ولو به زور»، از احمد خاتمی بگیر تا احمد علم الهدی و اخیرا محسنی اژهای، از چند نکتهی مهم که مغز مسلمانی و پیام رسالت محمد است غفلت کردهاند. نخست اینکه این آقایان هیچکدام در جایگاه پیامبر نیستند و ولایت او را ندارند. یعنی هر چند ممکن است ولایت روحانیون را ادامه و حتی عین ولایت رسولالله بدانند (که این حتی با نظریهی ولایت فقیه، و نه ولایت فقیهان یا ولایت فقه، تعارض و تفاوت دارد)، این ادعای سیاسی، هیچ کدام از این آقایان و همگنانشان را تبدیل به محمد نخواهد کرد. محمد، صاحب وحی است در عقیدهی مسلمانی. محمد، پردهدار «مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَىٰ وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ» است و این منزلت نه در عقیدهی مسلمانی نصیب این آقایان است و نه حتی از منظر خداناباوران اینها همردیف محمدند. کوتاه سخن اینکه: این دینفروشی و سودای رشد و هدایت، بیشتر نمایش است و زهدفروشی تا از سر درد و سوز سخن گفتن. به این دلیل مختصر و کوتاه که هیچکدام از این آقایان، اگر مسلمانانی درست و پارسا باشند، نمیدانند که در قیامت بر سر خود آنها چه خواهد آمد یعنی اگر باوری جز این داشته باشند و یقین داشته باشند که خود به بهشت میروند به خاطر کارهایی که میکنند رخنهای عظیم در مسلمانی آنها هویداست که منافات صریحی دارد با مسلمانی و آنچه محمد به پیرواناش آموخت که: قُلْ مَا کُنتُ بِدْعًا مِّنَ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَلَا بِکُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَىٰ إِلَیَّ وَمَا أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُّبِینٌ (احقاف: ۹). دینی که خودِ پیامبرش به تصریح خداوند او می گوید که نمیداند با او چه خواهند کرد، پیداست که برای این لافزنانی که خود را از منزلت رسول خدا هم فراتر میبرند، چه شأنی قایل است.
دیگر آنکه منطق مدعای بالا باز هم با کل رسالت پیامبری محمد در طول حیاتاش و مدلول صریح نص قرآنی تفاوت دارد. از جمله بنگرید به این آیات:
فَلَا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَرَاتٍ (فاطر: ۸)؛ فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ لَّسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ (غاشیه: ۲۲-۲۳)؛ فَبِمَا رَحْمَهٍ مِّنَ اللَّـهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّـهِ إِنَّ اللَّـهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ (آل عمران: ۱۵۹)؛ فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ عَلَىٰ آثَارِهِمْ إِن لَّمْ یُؤْمِنُوا بِهَـٰذَا الْحَدِیثِ أَسَفًا (کهف: ۶).
پیامی که به محمد میرسد، روشن و خالی از ابهام است. این همان محمدی است که مکلف است بگوید که نمیداند به رغم تمام اینها که او به پیرواناش میآموزد پس از مرگ چه بر او و آنها خواهد رفت. او مکلف است بگوید تنها انذار میکند و بس. وظیفهای بیش از این بر دوش او نیست. او مسؤول به بهشت بردن کسی نیست؛ او تنها مکلف به ادای رسالت پیامبری است و بس. خدای محمد، از قول به فعل عبور نمیکند. خدای این آقایان از فعل به اکراه شروع میکند و هرگز به رسوخ ایمان در دل و جاری شدن شهادتین به زبان آن هم از سر باور و رضایت نمیرسد. مسلمانی به این شیوه خلاصه میشود در اکراه و زور و انزجار. این همان دینی است که در آن حتی به پیامبرش توصیه میکند که حسرت نخورد، و نکوشد که آنها به زور ایمان بیاورند به قول او. او تنها مکلف به تذکر است (آن هم به زبان نه به عمل و به اکراه و به شلاق!). محمد حتی از تأسف خوردن بر آنها نهی میشود. میشود به سادگی محاسبه کرد که دینی که در آن رسولاش – که قاعدتاً از نگاه همین آقایان مصون از خطا و لغزش است و لابد بهشتیصفت است – مکلف به بهشتی کردن مردم نیست که هیچ بلکه صراحتاً از دخالت کردن در کار خدا منع میشود (اگر خدا میخواست – به تصریح قرآن – این آدمیان را جوری میآفرید که همه ایمان بیاورند؛ فارغ از اینکه آیا اصلاً از اساس و بن، این «حجاب» رکن و مقوم «ایمان» نیست)، فقیهانی پرخاشگر و درشتخو که بهترین وصفشان همان «فظا غلیظ القلب»است، چه «حق»ی برای به بهشت فرستادن پیروان محمد دارند. اینجا یک نکته آشکار است: آنها دین محمد را نه تنها در انحصار خود میدانند و زیر نگین خود میدانند، بلکه به فتوای خودشان و به دلالت مستقیم مدعایشان، چه خود بدانند و چه ندانند، خود را از محمد هم فراتر اعلام کردهاند!
حاشیهی دیگر ماجرا که مصباح یزدی آن را پیش کشیده است از موارد بالا تأملانگیزتر و البته افشاگرتر است. او در کنایهای ابلغ من التصریح، خطاب به روحانی میگوید: «تو دینت را از کجا آوردی؟ فیضیه یا انگلستان؟». لحن، لحن طلبکارانه و بازجویانه است. بنمایهی سیاسی و رقابتی قصه را کنار بگذاریم (فارغ از اینکه در هشت سال گذشته جهتگیری سیاسی مصباح یزدی به کدام سو بوده است)، کافی است به وزن عقیدتی همین جمله نگاهی بیندازیم. همین که از کسی بپرسی تو دینات را از کجا آوردهای، اول نامسلمانی است. دین هر انسانی، در منطق محمد، به دو جملهی ساده و بیتکلف محقق میشود. شهادتینی که در حد قول حتی، پیامبر خدا، مکلف به قبول آن است. هیچ کس حق ندارد از مسلمانی بپرسد تو دینات را از کجا آوردهای. گرفتیم که قانون اساسی جمهوری اسلامی وجود ندارد که آن هم دارد و منع از تفتیش عقاید میکند، اما دین محمد که نابود نشده است. دین محمد معیار دینداریاش روشن و صریح است. دین محمد، محدود و مقید به هیچ مرز جغرافیایی نیست. مسلمان عرب با مسلمان ایرانی و رومی هیچ تفاوتی ندارند. نسبتهای سیاسی مسلمانها هم – تابعیت سیاسی این یا آن کشور حتی – تأثیری در مسلمانیشان ندارد و خدشهای در شهادتین آنها نمیافکند. چنین اگر بود، محمد باید از همهی آدمیان میخواست به جزیره العرب بروند و همه تکلم به زبان عربی را اختیار کنند. برای فهم اینها نه نیاز به دانش فلسفی است و نه محتاج متکلمان هستیم. حتی نیازی به عرفا هم نداریم. دانش فقیهانه کافی است که به ما بگوید در مسلمانی شهادتین کافی است و حق نداریم از کسی بپرسیم تو چطور به مسلمانی ایمان آوردی و در کجا زاده شدی و در کجا درس خواندی.
دین محمد، دین محمد است. به همین صراحت و سادگی. نه به جایی وابسته است. نه به حکومتی خاص دلبسته. دین محمد، دین آخرت است و رستگاری. در دنیا، دین محمد برای آدمیان صلاح و آسایش میخواهد نه رعب و فرسایش. دین محمد نه ریشه در ریشهی فیضیه دارد نه ضرورتاً خصومتی با انگلستان یا آمریکا. دین محمد نیست که به تبعیت از فیضیه یا اقتفای به آن دین میشود؛ این فیضیه است که باید به دنبال دین محمد بدون تا شأن و منزلتی داشته باشد. آقای مصباح، شأن و منزلت فیضیه را مفروض گرفته و حتی فوق دین محمد تصور میکند گویی هرگز هیچ لغزشی یا انحرافی در فیضیهی انسانهای خطاکار راه ندارد! دین محمد، همه جا دین محمد است. زمین خدا، همه جا از آن خداست. در انگلستان از آن ابلیس نمیشود. بنا به نص قرآن هر آنکس که در مالکیت خداوند تردید کند، از مسلمانی دور شده است. فلذا، مهم نیست دین را از کجا گرفته باشی، تا زمانی که پا جای پای محمد بگذاری و از سیرهی او دور نشوی مسلمانی و حبذا مسلمانی! از سیرهی محمد و قرآن او که فاصله گرفتی ولی عرب باشی و گمان کنی که به ملبس شدن به لباسی تنها و عبا و لبادهای تشبه جستهای به محمد، و دین او را منحصر در شرق یا غرب کردی، در عین کفری:
به هرچ از راه دور افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان
به هرچ از دوست وامانی چه زشت آن نقش و چه زیبا
سخن کز روی دین گویی چه عبرانی چه سریانی
مکان کز بهر حق جویی چه جابلقا چه جابسا
قصهی این آقایان روشن است. نه اینکه از مسلمانی چیزی نمیدانند و قرآن نخواندهاند. حتماً میدانند. اینها همگی روزگاری طلبه بودهاند و علیالقاعده با متن و صورت ظاهر قرآن آشنایند. اما این قوم را چه افتاده است که عین آیات قرآن محمد پیش روی آنهاست ولی گویی نمیبینندش و نمیخوانندش؟ پاسخ این پرسش را هم البته شاعر همان دو بیت بالا، سنایی، به شیواترین بیان داده است:
عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد
که دار الملک ایمان را مجرد بیند از غوغا!
ماجرای این روحانیان، بر خلاف آن روحانی، خلاصه است در همین یک کلمه: «غوغا». شلوغ کردن، گل آلود کردن آب، منصرف کردن حواس مردم و مخاطبان از محل اصلی نزاع. مسأله نه خداست، نه پیغمبر، نه بهشت و نه دوزخ. مسأله اگر اینها بود دستکم میتوانستند برای این ادعاهای گزاف و هولناکشان نیمشاهدی از قرآن یا سیرهی محمد بیاورند. شاهدشان خودشان هستند و بس. دعوا، دعوای دین نیست. دعوا، دعوای به خطر افتادن منافع است. سفرهای که تا دیروز چرب و رنگین بود، گویی آرامآرام دارد برچیده میشود.
به دلالت رفیقی، این سخنرانی از محسن قرائتی را دیدم که دست بر قضا در زمان حیات آیتالله خمینی ایراد شده است. سخنرانی دلنشینی است (و فیالجمله مضموناش همان است که در بالا به زبانی دیگر آوردهام). برای اهل ایمان و مبتدیان و متوسطان بسیار عبرتآموز و پرنکته است. آنچه غریب است فاصلهی شگفتآوری است که میان این سخنان محسن قرائتی و رفتار و گفتار این آقایانی که امروز هر کدامشان از ارکان این نظام هستند وجود دارد. اینها اگر هر کدامشان پای سخنرانی قرائتی نشسته بودند و به دل باور داشتند به این سخنان، چنین گزافههایی بر زبانشان جاری نمیشد.
حافظ قرنها پیش پرده از این زهد ریایی برانداخته بود وقتی میگفت که:
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزهسرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
که ترجمهی مستقیم آیهی قرآن است که: وَلَا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَیْهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرَىٰ (انعام: ۱۶۴ و چند جای دیگر از قرآن). حافظ درد را درست تشخیص داده است: دینفروشی زاهدانه و ریایی.
نمیبینم نشاط عیش در کس
نه درمان دلی نه درد دینی
درونها تیره شد، باشد که از غیب
چراغی برکند خلوتنشینی
امیدوارم این باریکهراهی که روحانی گشوده است باعث شود فقهای دلیری که هم دین را خوب میشناسند، هم از صمیم قلب به آن باور دارند و متلزم و عامل به دین محمد هستند، جسارت پیدا کنند و این لغزشهای فاحش روحانیون دینفروش را پیش چشمانشان بگذارند تا دستکم اگر دانش دینیشان عیاری ندارد، پروای پس از مرگ خود را داشته باشند که هیچ خط امانی برای بهشت رفتن خودشان وجود ندارد. کسانی که خود باید چو بید بر سر ایمانشان بلرزند، سزوار نیست خود را قسیم الجنه و النار بدانند. اندکی تقوا کافی است برای اینکه چنین به بیکارگی و گزافهگویی نیفتند.
[تأملات, دربارهی تقوا] | کلیدواژهها: , احمد علم الهدی, احمدی خاتمی, بهشت, تقوا, حسن روحانی, دوزخ, قرآن, محسنی اژهای, مصباح یزدی
فاصلهی ظلمات و نور…
سه چهار هفتهای پیش هوش و حواسام آمیخته با سورهی فاطر بود. گمان میکنم آیات اول این سوره را با صدای مصطفی اسماعیل میشنیدم (شاید هم منشاوی). الآن هر چه میگردم نمییابم فایلاش را. ولی اصل قصه نفس آیات است نه قاری. نشانه میگذارم برای اینکه دوباره برگردم به سراغاش. اما هر بار که میخوانی و میشنوی، چیز تازهای کشف میکنی. یادم هست برای یکی از جلسات تدریسام، آیهای در این سوره را میخواستم با دانشجویانام بخوانیم که بعد از پایان کلاس به صرافتاش افتادم و دیر شده بود. اما آیات دیگر این سوره همان حال و هوا را دارد (خصوصا این بخش پایین که پررنگ کردهام).
وَمَا یَسْتَوِی الْأَعْمَىٰ وَالْبَصِیرُ وَلَا الظُّلُمَاتُ وَلَا النُّورُ وَلَا الظِّلُّ وَلَا الْحَرُورُ وَمَا یَسْتَوِی الْأَحْیَاءُ وَلَا الْأَمْوَاتُ ۚ إِنَّ اللَّـهَ یُسْمِعُ مَن یَشَاءُ ۖ وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِی الْقُبُورِ إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِیرٌ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیرًا وَنَذِیرًا ۚ وَإِن مِّنْ أُمَّهٍ إِلَّا خَلَا فِیهَا نَذِیرٌ
Audio clip: Adobe Flash Player (version 9 or above) is required to play this audio clip. Download the latest version here. You also need to have JavaScript enabled in your browser.
(سورهی فاطر با صدای شاطری)
[واقعه] | کلیدواژهها: , شاطری, شريعت, علم, فاطر, قائم, قرآن, قيامت, نذير
ما ودعک ربک…
این آیهها، این نغمهها، این مزامیر ویرانم میکنند…
قرآن، سورهها و آیههایی دارد که مو بر اندام آدمی راست میکند. حکایت اعجاب و حیرت نیست. چیزی است فراتر از اعجاب. گریبان آدمی را میچسبد و زیر و زبرش میکند. یکی از این سورههای حیرتآور، سورهی والضحی است. قصه، حکایت نوازش است. مهربانی است. عشق است. انعام است. سخاوت بیکران است. پرودگاری که محبوباش، برگزیدهاش را رها نکرده است. یتیمی را که برکشیده است؛ پناهاش داده است. از زمین به آسماناش کشیده است. سرگشته بوده و نور هدایت به دلاش تابانده است. تهیدست بوده و توانگرش کرده است. و حالا از او چیزی میخواهد: پس با یتیم، تندی مکن؛ دست رد به سینهی سائل مزن. و حکایت آن نعمت را بگو… و همان ابتدا به او میگوید که چیزی به تو میدهیم که سرت به دنیا و آخرت فرود نیاید. یعنی نهایت استغنا. و آنگاه شرح صدر به او میدهد. باری کمرشکن را از دوشاش بر میدارد…
اینها را روایت کردن و نوشتن، یک چیز است. خواندن و شنیدناش یک چیز. حتی به آواز روحنواز و توفانساز عبدالباسط هم شنیدناش یک چیز است. اما چشیدن و دیدن اینها چیز دیگری است. این چند سوره همیشه و هر بار ویرانام میکنند. صد بار میشکنم با شنیدن هر آیهاش. اینها برای من تجلی مهری بیکرانهاند. عشقی در آن موج میزند و لبریز از دلدادگی بیحد و مرزی است که تنها با چشیدن میتوان آن را دریافت. نه با حکایت. نه با روایت و نه با تفسیر. اینها را باید چشید. باید این حال آدمی را دریابد… که… «از سر خواجگی کون و مکان برخیزم»…
(سورههای شمس، والضحی و انشراح با صدای عبدالباسط)
Audio clip: Adobe Flash Player (version 9 or above) is required to play this audio clip. Download the latest version here. You also need to have JavaScript enabled in your browser.
[واقعه] | کلیدواژهها: , انشراح, عبدالباسط, قرآن, والشمس, والضحی
عروس حضرتِ قرآن…
[واقعه] | کلیدواژهها: , احمد غزالی, سنایی, عينالقضات همدانی, قرآن
وقت «سحر» است؛ خیز ای مایهی ناز…
به قرآن سخن گفتن: هرمنوتیک ادبی عینالقضات همدانی
[نامهی عينالقضات] | کلیدواژهها: , عينالقضات همدانی, قرآن