رفتی و بس بیراه رفتی…

همایون شجریان خوانندهای است مستعد و توانمند. اما راهی که این سالها رفته است راهی است که بیش از آنکه راه هنر باشد راه صنعت است و بس. آلبوم تازهای که همایون شجریان با علیرضا قربانی منتشر کرده است، پیشتر حاشیههایی داشت که نتیجهاش این شد که همایون شجریان قلم به دست گرفت و هر آنکه را که به قلم یا زبان بر او خرده گرفته بود با تعبیر «قلمکش» (شبیه قمهکش) نواخت. آن پاسخ را من شتابزده و بیش از اندازه درشت یافتم. اما حالا میبینم در همین آلبوم «افسانهی چشمهایت» تصنیفی خواندهاند به اسم افسوس که متن آن به اصطلاح شعر را به هوشنگ ابتهاج نسبت دادهاند.
آن به اصطلاح شعر را هر طفل دبیرستانی میتوانست بسازد. آن کلمات نه انسجام مضمونی دارند نه محتوایی درخور اعتنا. و البته چنین چیزی را هوشنگ ابتهاج – ه. ا. سایه – نساخته است. اینها بدیهی است. چیزی که حیرتآور است این است که چطور علیرضا قربانی و همایون شجریان حاضر به خواندن چنین به اصطلاح شعر سست و بیمایهای شدهاند؟ به صرف انتساب غلط چنین پرت و پلایی به هوشنگ ابتهاج؟ از هر زاویهای که به همین یک مورد نگاه کنیم، حاصل چیزی جز حیرت و بیآبرویی نیست. حتی اگر توضیح میدادند که این کلمات وصلهپینهای است از یکی دو خط شعر فریدون مشیری با بافندگیهای مختلفی که کلمات را مثل پارهآجر کنار هم گذاشته است، باز هم جای سؤال باقی است که چه شده که همایون شجریان تن به خواندن چنین پرت و پلایی داده است؟
همایون شجریان حالا خودش را پس از آن پاسخ شتابزده گرفتار معضل بزرگتری کرده است. چنین کاری – همین به اصطلاح تصنیف افسوس – هیچ چیزی جز افسوس برای همایون شجریان ندارد. هر چه هست سرافکندگی است و خجالت. همایون شجریان به خاطر خودش، به خاطر پدرش، به خاطر هوشنگ ابتهاج، به خاطر موسیقی و شعر و ادب و فرهنگ ایرانی یک عذرخواهی به همهی ما بدهکار است. همایون شجریان آشکارا دارد بیراهه میرود و استعداد و توان و درخشندگی هنرش را جایی هدر میدهد که نسنجیده است. کاش همایون از این پس «نه گفتن» را بیاموزد. از جمله در برابر این وسوسه که بلافاصله تن به خواندن هر شعری و هر آهنگی بدهد و پاسخ هر انتقادی را چنین بدهد. کار هنری خوب، میماند و جای خودش را باز میکند. هنرشناسان و شعرشناسان هم تفاوت اثر سست و بیمایه را با اثر فخیم و استوار بهتر میشناسند. کاش همایون برای خودش اینقدر ارزش قایل شود که به خاطر همان یک تصنیفی که در آن آلبوم منتشر شده عذرخواهی کند، دست کم از هوشنگ ابتهاج عذرخواهی کند.
[موسيقی] | کلیدواژهها: , افسانهی چشمهایت, سایه, شجریان, عليرضا قربانی, ه. ا. سایه, همايون شجريان, هوشنگ ابتهاج
این مرغ خستهجان، از آشیان جدا…
رنج اینجا شروع میشود که دردِ بیدرمان داشته باشی. دردی که برایاش طبیب مدعی زیاد یافت میشود. دردی که درماناش از هر کسی ساخته نیست. دردی که صعبالعلاجترین دردهای عالم پیشاش قصهی کودکان است. مرگ؟ بزرگی این رنج، طعنهای است بر حقارت مرگ. اما مرگ، تعریف میکند جای این درد و بقیهی دردها را. کسی که نفهمد مرگ چطور تا به حال جایگاهاش را تعیین میکند، باقی مقامها را هم سخت درک میکند. آه… بهاری دارد کمانچه میکشد. من این را تا به حال نوشتهام؟ که کمانچهی بهاری آدم را تا مرز جنون میکشاند؟ یعنی یک پنجهی استادانه و شیرینکار میخواهد که شوری در جانِ آدم بریزد و سوداییاش کند. بهاری، بهاری زندهیاد که خود زنده است، پنجهاش چنین بود. نیم ساعتی پیشتر با خودم زمزمه میکردم که: «ای قبلهی هر قافله! ای قافلهسالارِ من…» و آویخته بودم در او و با خود. حالِ خوشِ غریبی بود. فکرش را بکن که آن قدر کوچک باشی، آن قدر هیچ باشی که مثل دانهای خشخاش در کفِ دستی، دستِ کسی، باشی! فکر کن طفلی هستی که مادری، پدری، در آغوشات گرفته است و گهوارهات را میجنباند. میپروراندت. لالایی برایات میخواند. قصه برایات میگوید. آواز برایات میخواند… شجریان میخواند:
گر مریدِ راهِ عشقی، فکر بدنامی مکن!
شیخ صنعان خرقه رهنِ خانهی خمار داشت…
ماها چه چیزمان را رهنِ خانهی خمار کردهایم؟ همه چیزمان شده است گرفتاری و اسارت در بند نام و ننگ و آبرو! «جان سپاریم و دگر ننگِ چنین جان نکشیم…». جانی که نتواند دو سه روزی رسوایی و بدنامی و شکستِ نفس را پذیرا شود، به چه میارزد؟
وقتِ آن شیرین قلندر خوش که در اطوارِ سیر
ذکر تسبیح ملک در حلقهی زنار داشت!
ماها با همین دین هم ادا و اطوار داریم. «حلقهی زنار» کجاست؟
دیگر رسیدهام به خانه. علیرضا قربانی میخواند:
«بگذار سر به سینهی من تا بگویمت
اندوه چیست؟
عشق کدام است؟
غم کجاست؟
بگذار تا بگویمت
این مرغ خستهجان
عمری است در هوای تو
از آشیان جداست…»
این «مرغ خستهجان» و هوا گرفتن و حکایتِ «آشیانه» به هم میریزد مرا. راهِ سرشک را میبندم. کلید میاندازم به در:
«بگذار تا ببوسمات ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمات ای چشمهی شراب
بیمارِ خندههای توام، بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی، گرمتر بتاب…»…
|
[هذيانها] | کلیدواژهها: , اشتياق, عليرضا قربانی, فرهاد فخرالدينی