گر چه ماه رمضان است… (نسخهی صریح)

دیدهاید گاهی شاعری، رندی، طنزپردازی چیزی میگوید یا مینویسد که در حقیقت کنایهای است به کسی و طعنهای است به او ولی فردی که مخاطب آن است و در واقع موضوع این نقد، متوجه نقد نمیشود و فکر میکند این سخن ستایش او یا وصف حال او به وجهی مثبت است؟ حافظ یکی از همین شاعران است که بارها چنین کاری کرده است. زبان حافظ، زبانی است دوپهلو که گاهی وقتی بیتی را میخوانی معنایی که از آن میفهمی عکس آن چیزی است که در بیت نهفته است و مراد شاعر است. و این خطای فاهمه، درست مثل خطای باصره، چیزی نیست که اصلاحاش خیلی دشوار باشد. کمی دقت در الفاظ لازم است و پرهیز از شتابزدگی.
حافظ بیتی دارد که خصوصاً این سالها اهل دینداری و روزه و رمضان به دفعات به آن بیت استشهاد جستهاند به این گمان که گویی حافظ در تأیید و تصویب روزهداری متعارف آن بیت را سروده است. بیت مشهوری است:
زان می عشق کزو پخته شود هر خامی
گر چه ماه رمضان است بیاور جامی.
پیشتر دربارهی این بیت نوشتهام (اینجا و اینجا). حالا که به روزهای آخر ماه رمضان نزدیک میشویم و احتمالاً روزهداران یا متظاهران به روزهداری (!) به قدر کافی اینجا و آنجا این بیت را خرج کردهاند بدون اینکه بفهمند شاعر چه گفته است، خوب است همین بیت را دوباره با دقت بیشتری بخوانیم. دو تعبیر در این بیت وجود دارد که ذهن خواننده را از معنای نهفته در بیت منصرف میکند. یکی تعبیر «می عشق» است که پرکششترین تعبیر دوپهلوی این بیت است و زمینهساز همین خطای رایج است. وقتی از می عشق سخن بگویی، طبیعی است که مردم اولین واکنششان این است که شاعر به صراحت از می زمینی و بادهی سکرآور دنیوی سخن نگفته است پس مضمونی معنوی و باطنی را در نظر داشته است. اما تعبیر دوپهلوی دیگری که این برداشت را خراب میکند همان دو کلمهی «گر چه» است در ابتدای مصرع بعدی.
در میان مردم عادی که چندان ملتزم آداب شریعت نبودهاند و در غیر ماه رمضان مرتکب صغایر و کبایر مختلف میشدند و میشوند، در فرهنگ سنتی این عرفی رایج است که در ماه رمضان دست از این دلیریها بردارند. یعنی همانکه حافظ گفته بود:
نگویمت که همه ساله میپرستی کن
سه ماه می خور و نه ماه پارسا میباش
با این تفاوت که اینجا یازده ماه می میخوردند و یک ماه (ماه رمضان) را پارسایی پیشه میکردند. ولی بیت مورد بحث درست معنایی خلاف این را دارد. اگر واقعاً بحث «می عشق» در میان است، تعبیر «گر چه» بیمعناست چون می عشق همان چیزی است که قاعدتاً باید حظ معنوی بدهد و چه ماهی بهتر و مهمتر از رمضان برای درک و دریافت حظ معنوی؟ پس چرا باید «به رغم» ماه رمضان (همان «گر چه») کسی می عشق بنوشد؟ اینجاست که رندی حافظ خودش را نشان میدهد. به صراحت دارد از چیز ممنوعهای حرف میزند که با رمضان سازگاری ندارد. میگوید چیزی هست که در ماه رمضان کسی سراغاش نمیرود و نباید برود ولی شما به حرف عوام توجه نکن؛ برو سراغ همان. این همان چیزی است که باعث پخته شدن خامان میشود. اینکه نظر حافظ دربارهی بادهی زمینی چیست محل بحث ما نیست. بحث سر همین «گر چه»ی رندانه است که باعث شده است تقریباً همهی متشرعان سختگیر یا ملایم به دام رندی حافظانه بیفتند و گمان کنند قصه تأیید خودشان است. قصهی «خر برفت» مثنوی است. به هر حال، در این آخرین هفتهی رمضان، یادآوری این نکته مهم است که هر جا به لفظ رمضان و روزه و این چیزها برخورد کردید، گمان نکنید که معانی هم لزوماً همانهایی هستند که شما در نظر دارید.
[تذکره, رمضانيه] | کلیدواژهها: , حافظ, خر برفت, رمضان, رندی, مثنوی, ميکدهی عشق, می عشق
آن یار دلنواز…

کم ندیدهام در ایام محرم، بعضی که ذائقهی شاعرانهای دارند به غزل «زان یار دلنوازم…» حافظ استناد کردهاند برای بیان احساسات دینیشان. از جمله، به بیت «رندان تشنهلب را آبی نمیدهد کس…» هم استناد میکنند برای اشاره به لبتشنگی شهدای کربلا. این غزل از حافظ و ابیاتاش را تنها با تفسیری خاص میتوان با امام حسین و شهدای کربلا منطبق کرد نه اینکه هر جور میلمان کشید ابیات را به زور تفسیر کنیم و قرائت خاص خودمان را بر غزل تحمیل کنیم. بیشک اشعار باشکوه و درخشانی دربارهی واقعهی کربلا سروده شده که سنخیت تامی با شهادت امام حسین دارد (از جمله غزل «کجایید ای شهیدان خدایی» مولوی و اشعار دیگری که در فضای سوگواری خاص شیعی سروده شدهاند).
دربارهی غزل حافظ، اینقدر میتوان گفت که مخاطب معشوقی است که عاشق از جفای او نالان است. برای حسین هیچ جای شکوهای از قضا و تقدیر در میان نیست. میتوان البته تفسیری شاذ ارایه کرد که حسین و یاراناش در کربلا لب تشنه ماندند و کسی آبی به آنها نداد ولی آن وقت باید تکلیفمان را با مفهوم «رند» در شعر حافظ روشن کنیم یا در واقع فاتحهی رندی را در شعر حافظ بخوانیم. مضاف بر اینکه غزل شکوه از «یار دلنواز» است. صف مقابل حسین، آنها که خون او و یاراناش را ریختند، هیچ نسبتی با یاری و دلنوازی ندارند. پس تنها چارهای که میماند این است که یار دلنواز همان خدایی باشد که به دست خود نوهی پیامبرش را قربانی میکند (این تحلیل بیشتر به روایت مسیحی از بر صلیب رفتن عیسی شبیه است). اما آن وقت همچنان باید بنشینیم و رفتار اهل بیت پیامبر و گفتار زینب را تطبیق بدهیم که پس چه شد آن «ما رأیت الا جمیلاً»؟ وانگهی مگر حسین در قیامی که کرد، از هر طرف که میرفت تنها وحشتاش میافزود؟ معشوق را مخدوم بیعنایت میدید؟ (یا دور از جان، یزید مخدوم بیعنایتاش بود؟!). کسانی که در کربلا اهل بیت رسول را سر میبریدند، برای آنها «جرم» قایل بودند: جرم ایستادگی در برابر حاکمیت. اما معشوق، حسینِ علی و فاطمه را آیا حتی «بی جرم و بیجنایت» به کام چنین واقعهای میانداخت؟ اجزای این قصه، اجزای این غزل با ساختار حماسی واقعهی کربلا سازگار نیست.
نکتهای که میخواهم بگویم این نیست که نمیتوان این جنس غزلهای فراقی یا سوگناک حافظ را با واقعهی کربلا سازگار کرد بلکه اگر قرار است چنین رویکرد شاعرانه یا عارفانهای به قصه داشته باشیم، باید دقت کنیم که اولین بنایی که فرومیریزد بنای مقتلخوانی و روضهخوانی به شکلی است که پس از صفویه در میان شیعیان امامی جا افتاده است. نه حافظ را، نه مقتلخوانی را و نه واقعهی کربلا را نمیتوان از بستر واقعی تاریخیشان جدا کرد و انتظار داشت ناگهان آنها را به فضایی خیالانگیز و عارفانه پرتاب کنیم بدون اینکه بقیهی اجزای داستان را دستکاری کنیم. اگر قرار است روایتی دلکش و پاکبازانه از واقعهی کربلا ارایه کنیم، باید توجه کنیم که با ادبیات روضهخوانی و نوحهسرایی، نمیتوان وارد فضای رندانهی حافظی شد. مشکل از واقعهی کربلا، امام حسین و شهادت او و یاراناش نیست. مشکل از اینجاست که سنت سوگواری برای امام حسین، در چند قرن اخیر، دستکم در میان عامهی مردم، پیوند خورده است به فضای یک نوع ادبیات خاص؛ ادبیاتی که از جنس حافظ نیست بلکه از جنس روضه الشهدای ملا حسین کاشفی است (و البته روضهخوانیهای منبریها). به گمانام اگر نتوانیم یا نخواهیم این فضای ادبی و عارفانه را با متقضیاتاش بپذیریم، هم به امام حسین جفا کردهایم و هم به حافظ. آن وقت ناخواسته – حتی بدون اینکه بفهمیم – به ورطهی تفسیری اشعریوار از واقعهی کربلا میغلتیم که با سرشت ستمستیزانهی واقعهی کربلا، شاید چندان سازگار نباشد.
[تأملات] | کلیدواژهها: , امام حسين, حافظ, رندی, عاشورا, کربلا