جنگ هفتاد و دو ملت…

پس از وفات نورعلی تابنده – و پیش از وفات او – بارها از خاطرم گذشت که نوع برخورد ما، جامعهی ما و حتی صاحبان اندیشهی ما با ماجرا سخت مسموم و آزارنده است. از روایتهایی حکومتی گرفته که تصویری اهریمنی، گاهی خشن و گاهی غرق در اوهام و خیالات و «مرید و مرادبازی» از صوفیان به طور کلی و این طایفهی صوفی نعمتاللهی گنابادی به طور خاص ساختهاند تا تصوراتی که حتی صوفیان را متهم به شرک میکنند و سخنانی از این قبیل.
اما ابتدا به موضوع فعلی میپردازم. قطب یک سلسلهی صوفیانه از دنیا رفته است. این سلسله پیروان و مؤمنانی در داخل کشور ما دارد که به قطبشان به چشم پیشوای معنوی، پیر طریقت و پدر معنوی مینگریستهاند. به زبانی خیلی سادهتر درست مثل این است که کسی پدرش را از دست داده باشد و داغدار پدرش باشد. این روزها کم ندیدم که عدهای سوار بر موجهایی که عمدتاً یا برآمده از جهل و ناآگاهی است یا برخاسته از دعواها و رقابتهای سیاسی صاحبان قدرت، تا توانستند به این طایفهی درویش و پیرشان تاختند و هر ناسزا و تحقیری را روانهشان کردند. کافی است خودمان را بگذاریم جای آنها. آیا ما دوست داریم به کسی که برایمان عزیز است ناسزا بگویند یا تمسخرش کنند؟ حداقل شرط رفتار انسانی این است که درک کنیم وقتی کسی برای کسی عزیز است، عزت و حرمت او ربطی به باور یا تصور ما نسبت به آن افراد ندارد. همه کس و همه چیز دلیلی ندارد به همان دلایلی برای دیگران عزیز باشند که برای ما عزیز هستند.
نکتهی مهمتر اما این است که عدهای از کسانی که به حال و روز درویشان نگریستهاند چنان دربارهی باورها و منش و سلوکشان نظر میدهند که اگر ندانی گمان میکنی با صاحبان معرفت خالص و یقینی و واجدان علوم اولین و آخرین تمام انبیا و صدیقین مواجهی. مختصر کنم که حجم عمدهای از طعنهایی که نثار درویشان نعمتاللهی گنابادی در ایران میشود برآمده از توهم یقین است. هیچ مهم نیست که من و شما با کدام پاره از فکر و رفتار صوفیان – چه این صوفیان خاص چه صوفیانی دیگر – همدل نباشیم. آنچه مهم است این است که بدانیم و این را به رسمیت بشناسیم که ما همگی انسانیم و همهی شناختهای ما انسانی است و به همان اندازه معرفتهای ما آلوده به خطاست که معرفتهای دیگران.
بیشک همهی ما با تعبیر و اصطلاح «فرقه» مواجه شدهایم و شمار کثیری از ما شاید بدون اینکه حتی بدانیم یا آشکارا غرضی داشته باشید برای سخن گفتن از هر کسی که مثل ما نیست از همین تعبیر «فرقه» استفاده میکنیم. این تعبیر تاریخ دارد. بار سیاسی دارد. جز ملل و نحل نویسان سنیمسلکی که راستکیشی را تنها در روایت خود میدیدند و دیگران را یکسره سالک منهج باطل میشمردند (مثلا ابومنصور بغدادی صاحب الفرق بین الفرق)، در دورههای متأخرتر خاورشناسان به این تقسیمبندی کاذب بیشتر دامن زدند. شرح قصه دراز است اما پیشنهاد میکنم اهل تتبع فصل پنجم کتاب اتوریته در اسلام حمید دباشی را بخوانند. مختصر سخن این است که ما آگاهانه باید از این اصطلاحات و تعابیر راهزن و خصومتساز پرهیز کنیم. در مورد خاص ایران اگر گمان میکنیم میشود به این یا آن نحلهی صوفی بگوییم «فرقه» و این و آن را با چوب «فرقهسازی» برانیم، فراموش کنیم که اول از همه فرش را از زیر پای خودمان کشیدهایم. کسانی که با تاریخ و فرهنگ مسلمانان و حتی سایر جوامع انسانی آشنا هستند خوب میدانند که اینها ابزار دست صاحبان قدرت سیاسی است برای حکومت کردن. به طور مشخص، اگر کسی در ایران تصور میکند به صوفیان نعمتاللهی میشود گفته «فرقه»ای که کسی ساخته و آدمهایی که از صراطِ به خیالِ مستقیمِ خودمان جدا شده و به باطل افتادهاند، خوب است بیشتر فکر کنیم. دیگران هم همین نظر را ممکن است دربارهی شما داشته باشند. عمدهی سنیان و به طور خاص وهابیان به ایرانیان شیعه میگویند مشرک (که به همان اندازه اعتبار دارد که کسی به خود آنها بگوید مشرک). جلوتر بیاییم: آیین ولایت فقیه و نمونهی جدیدترش یعنی ولایت مطلقهی فقیه – خصوصاً در یکی دو دههی گذشته – با همین معیار چیزی نیست جز فرقهای تازه آن هم از جنسی شرکآلود! فراموش نکنیم که تا قبل از آیتالله خمینی این «فرقه» وجود نداشت و تازه بعد از انقلاب ۵۷ و پس از هزار فراز و نشیب تبدیل شد به چیزی که الآن هست و آن هم با این کارنامه که همگان دانند.
سخنام را خلاصه کنم: فراموش نکنیم ما همه انسانیم و معرفتهای ما ظنی است و خطاآلود. معرفت خالص و عریان در زمین وجود خارجی ندارد. در ذهن من و شما وجود دارد. بیشک بسیاری از ما هستند که سخت یقین دارند به درستی محض مسیری که میروند. در عالم واقع چنین چیزی در بهترین حالت بیش از اندازه خوشبینانه است.
سخن واپسین اینکه: عیب «درویش» و توانگر به کم و بیش بد است. برای کشورمان اگر آیندهی سالم و انسانی میخواهیم از حالا باید به فکر باشیم که این خیالات دشمنتراش و دشمنساز و دشمنپرور و دشمناندیش را از ذهن و ضمیرمان بپالاییم. بر زمین فروتنی بنشینیم و دست از دعوی الوهیت بکشیم. ما انسانیم. خدا نیستیم. به تمام و کمال انسان باشیم.
[تأملات] | کلیدواژهها: , ارتدوکسی, تصوف, فرقهسازی, معرفت, نعمتاللهی, نورعلی تابنده
باد فقر و باد فقه
سنایی در آن قصیدهی قلندرانه و آزادواری که در مقام اهل توحید دارد، تازیانهی نقد را هم به گردهی صوفیان میکشد و هم فقها را به آن مینوازد. این حکمت شگفت در فهم و عمل به دین را شاید بتوان به زبان مدام برای مردم بیان کرد ولی در عمل ملتزم به آن بودن دشوار است. قاعده این است که مردم بسیاری که اهل آداب و مناسک شرعی هستند و از هیچ دقیقهای فقهی فروگذار نمیکنند (مثلا نماز و روزه و مسایل مربوط به طهارت و نجاست ستبرترین قشر فقهینگری در دیناند)، عمدتاً از توجه به ظرایف عمیقتر دینداری غافلاند. این را من بارها به عینه و حتی در زندگی روزمره دیدهام. اهل ایمانی که به دقت مراقب ادای نماز سر وقتشان هستند ولی وقتی با ملاک و معیار تقوا زندگیشان را میسنجی، هول برت میدارد. در آزار دیگری و قضاوت کردن گفتار و رفتار تو چنان دلیرانه گام بر میدارند و سخن میگویند که تصور میکنی هماکنون از قلب جنت فردوس برایات نسخه میپیچند.
این آفت دینداری شرعی و فقیهانه است. مستعد ریا ورزیدن است. زمینهی آزار رساندن به دیگران در آن فراهم است. آدمی را سخت معتاد میکند به شهوت قضاوت دیگران و خود را دانای کل دانستن. به تعبیر سنایی اینها چیزی نیستند جز باد. باد هوا. حرف. کاری در میانهی اینها نیست. باید کار کرد. یکی از کارهای مهم اهل ایمان همین است که: مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن. این فاصله گرفتن از داوری و قضاوت کردن از کشفهای اولیهی صوفیان کلاسیک و اولیه بود پیش از این که تصوف تبدیل به دستگاه و بارگاه و بازار شود.
برای من نخستین نشانهی داوری و آزار در اهل دین، اول اشارت برای حفظ فاصلهی جدی است از متشرعانی که یقین به رستگاری خود دارند و گمان میکنند سر دو عالم را کشف کردهاند. دینورزیای که به آدمی فروتنی نیاموزد و به او درس آدمی بودن ندهد، کفر است. دین یعنی چیزی که به تو بگوید تو انسانی با تمام محدودیتهای بشریات و ممکن است در بسیاری از چیزهایی که خیلی مطمئن فرضشان میکنی خطا کرده باشی. شریعت ما، پارسایی ما یعنی کمآزاری. یعنی فاصله گرفتن از داوری. مغز و خلاصهی دین یعنی این. این همان چیزی است که حافظ هشدارش را میداد:
کردار اهل صومعهام کرد می پرست
این دود بین که نامهی من شد سیاه از او
[تأملات, تذکره] | کلیدواژهها: , آزار, تصوف, توهم یقین, دينداری, سنايی, شریعت بیآزاری, فقر, فقه