@ 31 تیر، 1392 به قلم داريوش ميم
سعی کردهام در این یادداشت، یکی از جنبههای مهم دگرگونیهای سیاسی بعد از انتخابات ۹۲ را مرور کنم. به اعتقاد من، وضعیت ایران را باید محلی، منطقهای و جهانی دید. هر تحلیلی که فقط محبوس یکی از این مؤلفهها بماند و از سایر مؤلفهها غفلت کند، ناکام خواهد ماند. این یادداشت اولین بار در وبسایت جرس منتشر شده است.
ادامهی مطلب…
[انتخابات ۹۲, دربارهی اسراييل] | کلیدواژهها: , اسراييل, انتخابات ۹۲, اپوزيسيون, جنبش سبز, سايه
@ 3 دی، 1390 به قلم داريوش ميم
از مهدی سپاسگزارم که با شکیبایی و حوصله
یادداشت مرا خوانده است و در پاسخ
مطلبی نوشته است. راه تفاهم ما ایرانیان از معبر همین گفتوگوها میگذرد و تا زمانی که همچنان بساط گفتوگو بر پاست، میتوانیم به یکدیگر دسترسی داشته باشیم. بنبست ما جایی آغاز میشود که خود را از گفتوگو و روشن کردن موضعِ خویش برای همدیگر مستغنی بدانیم.
در پاسخ به نکاتی که مهدی برجسته کرده است، البته میشود به یکایک آنها پاسخ گفت ولی چون در بعضی از نکاتی که مهدی طرح کرده است، ارتباط مضمونی میبینم، ترجیح میدهم پرسشها یا نقدهای مهدی را ذیل چند محور بزرگ پاسخ دهم.
اسراییل، فلسطین و ایرانیان
من در نکاتی که مهدی طرح کرده است دو نشانهی مهم میبینم دال بر اینکه نقطهی عزیمت مهدی در پاسخ گفتن به نقدِ من، همچنان متأثر از گفتمان جمهوری اسلامی است. این دو نشانهی اینهاست:
یکم اینکه وقتی به مهدی اعتراض میکنم که آنکه گفته است در امور ما دخالت نکنید، مقامات سیاسی فلسطینی بود در پاسخ به مقامات دولتی ایران و نباید قصهی مردم را با نزاعهای سیاسی خلط کرد. به تعبیر دقیقتر، مهدی موضع انسانی و عقلانی من در نقد اسراییل را – که زمین تا آسمان با جنس جنجالسازیهای هوچیگرانهی مقامات جمهوری اسلامی تفاوت دارد – به یک موضعگیری سیاسی و تنشآفرین فروکاسته بود. اینکه یک پژوهشگر – یا حتی یک روشنفکر عرصهی عمومی و حتی یک فعال سیاسی – ادعا کند و بتواند این ادعا را نشان دهد و مدلل کند که در اسراییل وجود دموکراسی یک افسانهی ساختهی دستگاه تبلیغاتی صهیونیسم است یا در اسراییل حقوق بشر مکرر نقض میشود و جنایت علیه بشریت رخ داده است و به طور سیستماتیک رخ میدهد، کمترین دخلی ندارد به اینکه محمود عباس خوشش بیاید که ما چنین نظری دربارهی اسراییل داریم یا نه. سخن محمود عباس جایی درست است که دارد خطاب به نظام جمهوری اسلامی ایران سخن میگوید. اتوریتهی یک پژوهشگر را که متکای سخناش استدلال علمی و جامعهشناختی است نباید با ادعای اتوریتهی یک نظام سیاسی که مشروعیتاش را میخواهد با قدرت سیاسی و نظامی بسازد خلط کرد.اما قصه به همینجا محدود نمیشود. مهدی دوباره در پاسخ من، مغالطهی دومی را پیش میکشد که در عنوانبندی نکتهی ششم او مشهود است: «درخواست رهبران فلسطینی ها بی اعتبار است؟» در نقد من هیچ سخنی از اعتبار داشتن یا اعتبار نداشتن درخواست رهبران فلسطینی در میان نبود. بگذارید مثال را عوض کنیم. فرض کنید یک جامعهشناس یا پژوهشگر علوم سیاسی بیاید نشان بدهد که در ایران – در نظام سیاسی ایران – ساختاری وجود دارد که در آن حقوق بشر دستخوش بحران میشود و برای استقرار حقوق بشر باید این ساختار سیاسی دگرگونی بنیادین پیدا کند. گرفتیم که یک رهبر سیاسی – فرض کنید مثلاً حتی خوشنامامشان – به این صورتبندی اعتراض کردند و گفتند شما در امور ما دخالت نکنید (اصلاً چه معنا دارد که یک سیاستمدار به یک پژوهشگر یا روشنفکر عرصهی عمومی بگوید شما در امور ما دخالت نکن؟)، این اعتراض چه وجهی دارد؟
مغز پاسخ من به مهدی این است: مهدی حتی پژوهشهای آکادمیک، موضعگیریهای روشنفکران عرصهی عمومی و بعضی از فعالان سیاسی را میخواهد به جنس موضعگیریهای حکومتی نظام جمهوری اسلامی – که سرشتی یکسره متفاوت دارد و اعتبارش را فقط از قدرت سیاسی این نظام میگیرد – فروبکاهد در حالی که منبع مشروعیت این دو موضع و خاستگاه اتوریتهی این دو از اساس متفاوت است. مثل روز روشن است که درخواست رهبران سیاسی فلسطینیان معتبر است ولی البته در چارچوب خودش و در بستر مرتبط به همان سخنان. برای یک پژوهشگر مهم نیست محمود عباس خائن است یا خادم. اگر در اسراییل حقوق بشر نقض میشود و نظام سیاسی آن یک روایت قومگرایانه و نژادپرستانه و تبعیضآمیز از دموکراسی است، این سخن از اساس مستقل از خائن یا خادم بودن محمود عباس یا مستبدانه یا عادلانه بودن نظام سیاسی ایران است.
دوم اینکه وقتی از اسراییل سخن میگویم همچنان مهدی بازی را به زمین امتیازگیری سیاسی و دیپلماسی میبرد. انگار پژوهشگر و روشنفکر عرصهی عمومی ملزم به دیپلماتیک عمل کردن و در کسوت دیپلمات ماندن است. سخن او وقتی که از «تنشزایی» سخن میگوید کاملاً درست است به خاطر اینکه وقتی سیاستمداری در قدرت باشد ناگزیر «مسؤول» است در برابر «منافع ملی» کشورش و نمیتواند به خاطر پژوهش عملی یک دانشمند علوم سیاسی – که سخن حق و مدللی هم گفته است – سرمایهی مادی، معنوی و سیاسی کشورش را بسوزاند. لذا، مثل روز روشن است که موضع من – یا هر روشنفکری – نسبت به اینکه یک «دیپلمات» یا «سیاستمدار» ایرانی باید در قبال مسألهی اسراییل یا هر مسألهی دیگری چه موضعی بگیرد چیست. به تعبیر دقیقتر، مهدی وقتی موضعاش را بیان میکند در واقع همان موضع ما را تکرار میکند با این تفاوت که گویی موضع ما موضعی متفاوت است – و من موضع گنجی را هم متفاوت از موضعی که مهدی میگیرد ارزیابی نمیکنم.منافع ملی فلسطینیان چیزی است که با سیاست آنها در نسبت با رهبران سیاسیشان تعریف میشود. ولی بیایید قصه را از آن سو ببینیم. به نظر مهدی، اینکه آمریکا یا غرب یا سازمان ملل دربارهی حقوق بشر در ایران سخن بگویند، و رهبران سیاسی ایران، چه خائن باشند و چه خادم، در برابر آن موضع بگیرند و بگویند به شما ربطی ندارد، موضع درستی است؟ در واقع مراد من این است که به روشنی بدانم آیا مهدی نه تنها در گفتار بلکه در عمل هم نقدش یکدست و یکپارچه است یا فقط وقتی به نقد رهبران سیاسی ایران میرسد تیغاش میبرد ولی وقتی به مخالفان میرسد، ناگهان تیغاش کُند میشود؟
اولویت انسان بودن بر ایرانی بودن، مسلمان بودن، اپوزیسیون بودن و روشنفکر بودن
نکتهی سوم مهدی – در نقد اینکه ما پیش از اپوزیسیون ایرانی بودن، انسان هستیم – به باور من آشفته و متناقض است. این نکته را به طور کامل نقل میکنم: «ما عین همین مشکل را با جمهوری اسلامی داریم. مقامات و پیروان فکری جمهوری اسلامی هم می گویند ما اول از همه مسلمان ایم و باید به اسلام فکر کنیم و به دنیای اسلام. من با چنین دید مشکل بنیادین دارم. من همه چیزم را در ایران و ایرانی بودن تعریف می کنم. ما انسان هستیم اما انسانی ایرانی و زاده و پرورده و دلبسته ایران. ما نقش معینی در سیاست ایران بر عهده داریم که آن را در چارچوب اپوزیسیونی تعریف می کنیم. ما اول از همه در برابر ایران و آنچه در آن می گذرد مسئول ایم. درخواست ما از دیگران هم در چارچوب منافع متقابل است. خواهند می پذیرند نخواهند نمی پذیرند. این یک رفتار اخلاقی نیست. اخلاقی هم هست اما اولا سیاسی است.»مهدی همه چیزش را در ایران و ایرانی بودن تعریف میکند و به عبارت دقیقتر، ملیت او بر بشریت او قید میزند. دقت کنید که من ملتفتام که هر انسانی ناگزیر در یک نقطهی جغرافیایی متولد میشود ولی این جبر جغرافیایی «علت» است نه «دلیل». پای بر فرق علتها نهادن یعنی همینکه از این قیدهای تصادفی فاصله بگیری و ایرانی بودنات را در پرتو انسان بودنات بفهمی. این موضع مهدی، هیچ تفاوتی با موضع جمهوری اسلامی ندارد. آنها میگویند ما اول مسلمان هستیم بعد ایرانی. مهدی هم میگوید من اول ایرانی هستم بعد انسان (ولو عین عبارتاش این نباشد). مهدی درست همینجا یک جهش دارد: بحث از تقدم انسان بودن بر ایرانی بودن (یا اپوزیسیون بودن یا روشنفکر عرصهی عمومی بودن یا فیلسوف بودن و الخ) را ناگهان رها میکند و میرسد به اینکه ما در مقام اپوزیسیون بودن در قبال ایران مسؤولایم. خوب اینکه روشن است و در آن نزاعی نیست. مثل این میماند که یک نفر که در انگلیس عضو حزب کارگر باشد بگوید من فقط در قبال حزب خودم مسؤول هستم و کاری به سیاستهای حزب محافظهکار ندارم. بله، او راست میگوید ولی اگر پای اتخاذ موضعی در میان باشد که فوق سیاستهای محافظهکار و کارگر باشد، او حق ندارد مسؤولیت انسانی و اخلاقیاش را قربانی سیاست حزبی کند. مغالطهی مهدی درست همینجاست. اینکه مهدی در دو جملهی پیاپی هم آن را اخلاقی مینامد و هم از آن سلب اخلاقیت میکند را نفهمیدم ولی مهدی به جای پاسخ دادن به من، همچنان مشغول نقد موضع جمهوری اسلامی است. مگر بحث ما این بود که ما اول مسلمانایم و بعد ایرانی؟ مسلمان بودن و ایرانی بودن هر دو به یک اندازه بشریت آدمی را قید میزنند در حالی که نسبت انسان بودن با مسلمان بودن و ایرانی بودن، نسبتی یکسان است.
مهدی در نکتهی دهم همین نکته را به شکلی دیگر تکرار میکند. سخن من هیچ ربطی به «انترناسیونالیسم روسی» ندارد. من نمیفهمم واقعاً روسها چه میگویند ولی این برچسب زدن مهدی – که در ذیل آن میخواهد تکلیف اصل بحث را با نفی ضمنی شوروی و روس روشن کند – دور شدن از ادب بحث است. این انسانگرایی که من از آن سخن میگویم هم در غرب و هم در شرق سابقه و نسبنامه دارد. هم در جهان مدرن وجود دارد و هم در جهان سنتی. کمترین ارتباطی هم به تقسیمبندیهای سیاسی و ایدئولوژیکی که مهدی وارد قصه میکند ندارد.فروکاستن باور به اولویت عزت و کرامت آدمی به آدمخواری جمهوری اسلامی یعنی قلب کردن و وارونه کردن این موضع. این مغالطهی عظیمی است که بگوییم تکیه بر انسان بودن آدمی – نمیدانم چرا مهدی پای جهانشهریگری را که مبنایاش از نظر من کثرتگرایی است در این بند از نوشتهآش گشوده است – منافات با وطن داشتن آدمی دارد. مثل روز روشن است که هر انسانی وطنی دارد. مهدی با خلط کردن این موضع با موضع آشفته و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی که آرمان خودش را آرمانی برای بشریت قلمداد میکرد و در متناش غیریتسوزی و دیگریتراشی مندرج است، از رویکردی که به روشنی جهانشمول است و فارغ از مرزهای سیاسی و عقیدتی میایستد، و در آن دیگری است که اساس است و غیریتتراشی بیمعناست، اصل مسأله را تباه میکند. هیچ سخنی نمیتوانست به این اندازه از تکیه بر انسان بودن دور باشد که مهدی آن را با ایدئولوژی جمهوری اسلامی یکی کند. با منطق مهدی، تمام قوانین حقوق بشر بینالمللی هم عاقبت سر از ایدئولوژی جمهوری اسلامی در میآورند چون انسان بودن را بر ایرانی بودن یا آمریکایی بودن مقدم میدارند.
در باب وکالت
مهدی در بند آخرش مینویسد: « اگر کسی به فرد الف وکالت نداده که حرفی بزند به فرد ب هم وکالت نداده که با او مخالفت کند. یعنی که اگر این سخن مغالطی درست می بود هیچ ارزش و معنایی نداشت. چون مثلا همانقدر که در باره مخالفان و منتقدان گنجی و دباشی صادق است در باره خود گنجی و دباشی هم صادق است. واقعیت چیست؟ واقعیت این است که همه ما گروههایی از مردم هستیم که می کوشیم با روشهای مختلف گروه خویش را به مخاطبان وسیعتر عرضه داریم و بر افکار ایشان تاثیر بگذاریم. اگر بحث وکالت هم باشد هنوز وقت اش نرسیده است. وقتی رسید رای مردم است که تعیین خواهد کرد. تا آن زمان وجدان مردم و تمایل آنها به این یا آن گروه است که وجود دارد نه بیش». مهدی درست میگوید ولی سخناش دقیقاً موضع خودش را سست میکند.مهدی در واقع همان سخن مرا تکرار میکند که وقتاش که برسد خود مردم تعیین میکنند چه باید کرد. این سخن بیش از هر چیز متوجه کسانی میتواند باشد که یا صراحتاً دعوت به حملهی نظامی به ایران میکنند یا نتیجهی عملی موضعگیریشان حملهی نظامی به ایران است. مردم دقیقاً به کسانی وکالت ندادهاند که از جانب آنها بخواهند تصمیمی بگیرند که باعث ویرانی زندگیشان و فروریختن بمب بر سرشان شود. نام بردن از گنجی و دباشی هم در این متن بیوجه است و شخصی کردن قصه (به زبان دیگر مهدی میگوید اگر به من وکالت ندادهاند به گنجی و دباشی هم کسی وکالتی نداده؛ ولی حتی اگر گنجی و دباشی هم بخواهند خود را نمایندهی تمام مردم بدانند و برای آنها تعیین تکلیف کنند، وضع همین است). در سخن من هیچ مغالطهای نیست. مغز سخن من این است که برای اینکه بدانیم مردم چقدر از جمهوری اسلامی به تنگ آمدهاند و برای تغییر دادن این وضعیت خواهان چه چیزی هستند، ما حق نداریم دل خوش کنیم به تخیلات خودمان یا جهتگیریهای اپوزیسیونی متبوع خودمان. یادمان نرود که ایران فقط سبزها نیستند. شمار گروه مقابل هم کم نیست. نقطهی مشترک همهی اینها انسان بودن است.
سایر نکات مهدی همچنان به نزاع او با گنجی باز میگردد و اینکه گنجی به فلان بیانیه تاخته است و آنها را تخریب کرده است. نزاعهای سیاسی بیرون از بحث من میایستند. ولی باید به یاد داشت که وقتی ما از «شجاع بودن» گنجی سخن میگوییم، متعلق شجاعت او به روشنی ایستادن در برابر نظام جمهوری اسلامی است. اتفاقاً همینجاست که خود مهدی گرفتار نابگرایی است. از نظر او لابد شجاع کسی است که در تمام زندگیاش معصومیت دارد و اگر یک جا شجاعت به خرج داد باید در تمام جاهای دیگری که از نظر من فلان رفتار شجاعت است، همچنان باشد که ما میگوییم و گرنه در همه جا شجاعتاش زیر سؤال رفته است. این تحلیل را من مغالطه میدانم و برخورد شخصی با مسأله کردن. اینکه قصهی گنجی با نیروهای سیاسی اپوزیسیون چگونه حل میشود، مسألهی من نیست و خارج از بحث من است. گنجی و مهدی خودشان بهتر میتوانند مسألهشان را حل کنند.
البته همچنان نکات دیگری در میان سخنان مهدی هست که نیازمند پاسخ است ولی این را موکول میکنم به یادداشت دیگری که بتوانم قصه را بیشتر باز کنم.
[تأملات, دربارهی اسراييل] | کلیدواژهها: , اسراييل, اپوزيسيون, حميد دباشی, دموکراسی, فلسطين, نژادپرستی
@ 2 دی، 1390 به قلم داريوش ميم
در حاشیهی
یادداشت گنجی و
اعتراض صاحب سیبستان به او، فکر میکنم خوب است مسأله را از ارتفاع بالاتری ببینم. نقد مهدی به گنجی – به نظر من – بیش از آنکه نقدی اصولی باشد، نقدی است مصداقی که نتیجهی فروکاستن صورت مسأله به دوگانهای است که گویا در روایت مهدی هیچ شق سومی نمیتواند داشته باشد.
من به هیچ وجه با صورتبندی مهدی که میگوید «ما اپوزیسیون عربستان نیستیم» موافق نیستم نه به این معنا که ما اپوزیسیون عربستان هستیم بلکه به این معنا که فکر میکنم این صورتبندی تقلیل دادن قصه است به «یا این یا آن» و مغالطی با قضیه برخورد کردن. اینکه یک نفر ایرانی به نظام بیداد و تبعیض در ایران معترض باشد هیچ منافاتی ندارد با اینکه دربارهی نقض حقوق بشر در عربستان و اسراییل هم موضع داشته باشد. اتفاقاً همینکه یک نفر روشنفکر که دغدغهی اصلاح وضعیت سیاسی ایران را دارد، موضع نظری روشنی نسبت به نقض مکرر حقوق بشر در عربستان واسراییل داشته باشد، نشان از استقلال فکری اوست نه اینکه اولویتهایاش را درست تشخیص نداده است. این ادعا که گنجی نوعی با نقد حقوق بشر در اسراییل، اولویتهای خانه را فراموش کرده است و انرژیاش را دارد جای دیگری تلف میکند و به بهای ویرانی وطن در پی آبادی جهانِ دیگران است به نظر من مغالطهای بزرگ است. شما برای اینکه نسبت به اسراییل موضع داشته باشید، هیچ ضرورتی ندارد از کوشش برای آبادانی وطن خودتان دست بکشید. اثبات شیء نفی ما عدا نمیکند. تقلیل دادن بحث سیاسی به این دوگانهی جمعناپذیر که شما یا اپوزیسیون ایران هستید یا اپوزیسیون عربستان، خالی کردن فعالیت سیاسی و روشنفکری از هر گونه ارزش و محتوای اخلاقی است و فروکاستن آن به یک نزاع صرف قدرت.
تا این اندازه با مهدی موافقام که متعلق فعالیت ما کاستن از آلام ایران و ایرانی است. و میپذیرم که هدف ما زدودن رنجی است که از زبانه کشیدن بیداد و استبداد در سرزمین ما بر سر ما و هموطنانمان میرود. ولی چه کسی گفته است که نقد اسراییل مترادف است با فراموش کردن رنج آنها؟ این ادعا بسیار ادعای بزرگی است که بگوییم اگر روشنفکر ایران یا فعال سیاسی ایرانی در منظومهی فکریاش موضعی نسبت به وضع حقوق بشر در عربستان، اسراییل یا حتی هر نقطهی دیگری از جهان یافت شد، دیگر مسؤولیت وطنیاش را که همانا کاستن رنج مردم ایران است از یاد برده است. پس باید ریشهی قضیه را بیشتر کاوید. من فکر میکنم آنچه مهدی نوشته است همچنان سطح و صورت قصه و نظر خود اوست. باید دید لایهی زیرین بحث چیست.
بحث گنجی را از یک منظرِ بسیار مهم، واجد ارزشی حیاتی برای هم فعالان سیاسی و هم عموم ایرانیان و مشخصاً منافع ملی ایران میدانم (درست بر خلاف مهدی که آن را در راستای مخالف آن ارزیابی میکند) به این دلایل که: نوک پیکان حملهی گنجی سیاستهای آمریکا را هدف قرار داده است و مثالهای عربستان و اسراییل به نظر من نمونههای بسیار خوبی از دوگانهگی سیاست آمریکاست. به زبان دیگر، این نمونههای برجسته، به خوبی فقدان مشروعیت اخلاقی آمریکا را برای دفاع از حقوق بشر در جاهای دیگر – در این مورد ایران – نشان میدهد. به عبارت دقیقتر، آمریکا برای اینکه سخناش خریدار داشته باید ابتدا موضع خودش را بپیراید. این نکته از این باب مهم است که روشنفکران ایرانی و فعالان سیاسی مخالف جمهوری اسلامی دقیقاً همین حرف را به جمهوری اسلامی میزنند: ایران برای اینکه نشان بدهد میشود به برنامهای هستهایاش کار نداشته باشند باید بیاید اول ثابت کند که خطری برای جهان ندارد و نظارت کامل بر فعالیتهای هستهایاش وجود داشته باشد و مثلاً غنیسازی را تعلیق کند. این عیناً همان است که بگویی آمریکا برای اینکه سخناش مشروعیت اخلاقی دربارهی ایران داشته باشد، اول بیاید تکلیفاش را به موازین ضد-دموکراتیک و ضد-حقوق بشری اسراییل روشن کند تا بعد ببینیم چه میشود.
اما اسراییل مشخصاً از این باب برای ما مهم است که: آمریکا و غرب مهمترین زمینهی نزاعی که با ایران دارند که قویترین اجماعهای سیاسی را درست بر مبنای همان علیه ایران ساختهاند، برنامهی هستهای ایران است. در قصهی برنامهی هستهای ایران نقش اسراییل بسیار کلیدی است و این نقش تنها از این باب نیست که اسراییل خود زرادخانهی هستهای دارد بلکه دقیقاً از این باب است که اسراییل نقشی محوری در لابیهای فعال برای اعمال فشار سیاسی روی ایران دارد.
چه بسا گروهی چنین فکر کنند که الان برای به زانو در آوردن نظام سیاسی ایران اجماعی جهانی شکل گرفته است و آمریکا مهمترین و قویترین عامل این اجماع است. اسراییل متحد آمریکاست. نقد اسراییل و موضع شدید و جدی علیه اسراییل گرفتن – به حق یا به ناحق – ممکن است باعث تعلل آمریکا در حمایت از اپوزیسیونی شود که مخالف نظام جمهوری اسلامی هستند. به عبارت دقیقتر، این گروه اینگونه میاندیشند که دستکم تا زمانی که بشود جمهوری اسلامی را سرنگون کرد، میتوان با آمریکا همدست شد؛ چشم بر تمام فقدان مشروعیت اخلاقی و بیصلاحیتی آمریکا در کارنامهی حقوق بشریاش بست؛ هیچ سخنی هم دربارهی اسراییل نگفت و تا هنگامی که این رژیم بیدادگر را از مرکب قدرت پیاده نکردهایم، میشود با آمریکا راه آمد و عنداللزوم از منطق «مداخلهی بشردوستانه» هم حمایت کرد ولو مقدمات حقوقی و شرایط ضروری آن تأمین نشده باشد تا نهایتاً به هر وسیلهای – با تحریم یا با حملهی نظامی – نظام ایران ساقط شود و آن وقت ببینیم چه میشود کرد.
واقعیت این است که این صورتبندی هم مبتنی بر قرائتی ماکیاولیستی از قدرت و سیاست است که در آن هدف هر وسیلهای را توجیه میکند که از نظر من اخلاقاً مردود است و نمونهای است از بیمسؤولیتی سیاسی که زیر نقاب دلسوزی برای مردم ایران و دغدغهی عدالت و آزادی و حقوق بشر داشتن پنهان شده است – ولو اشخاص در این دلسوزی حقیقتاً صادق هم باشند – که در آن هیچ وقت از خودِ مردم ایران سؤالی پرسیده نمیشود و همیشه عدهای – این گروه از اپوزیسیون – به نامِ آنها و به جای ایرانیان میخواهند تصمیمی برای سرنوشت سیاسی و ملی آنها بگیرند. از جنبهای دیگر، این صورتبندی را من معصومانه و سادهلوحانه هم میبینم. تاریخ خواندن کمی به ما در اوراق کردن این نگاه کمک میکند، چه این تاریخ تاریخ دوردستتر باشد و چه تاریخ معاصر ما. یادداشت درخشان دکتر حسین کمالی در شرح ماجرای عراق و قصهی کنعان مکیه («
گاهی به پریشانی گاهی به پشیمانی»)، شباهت غریبی به وضعیت معاصر ما دارد. آیا سرنوشت امثال کنعان مکیه برای کسی از میان اپوزیسیون درس عبرتی میشود یا معتقدند که آنچه که در عراق رخ داد برای ایران رخ نخواهد داد و اگر مسؤولیتی متوجه کسی باشد فقط و فقط متوجه مستبدان حاکم بر ایران است؟
لذا با مضمون کلی نوشتهی گنجی موافقام (ولو بشود در بعضی مصادیق با او چالش کرد) و فکر میکنم نقدی است شجاعانه و صریح به رفتار اپوزیسیون و در آن هیچ جا به جایی اولویتها هم صورت نگرفته است. این سخن را میتوان متوجه هر کسی کرد جز اکبر گنجی که خودش تا پای جان در همان اولویت دفاع از خانه و وطن جنگیده است و سالها زندان و شکنجهی جمهوری اسلامی را چشیده است. اینکه به اکبر گنجی بگوییم اولویتهایاش را درست تشخیص نداده است و مثلاً عربستان یا اسراییل را بر ایران مقدم داشته است هم جفاست و هم مغالطه.
به یک بند از نوشتهی مهدی میپردازم که به نظر من میتواند در آن خدشه کرد و خدشههایی جدی هم میتوان بر آن وارد کرد. مهدی مینویسد:
«ما مدافع مردم فلسطین هم نیستیم. خود انها هم چنین چیزی از ما نخواسته اند که سهل است گفته اند لطفا در کار ما دخالت نکنید! تا زمانی که اسرائیل یا عربستان یا روسیه و لبنان یا هر جای دیگر جهان به حقوق مردم ما و منافع ملی ما آسیبی وارد نکرده باشند رابطه ما با آنها حسنه خواهد بود. توجه اپوزیسیون به مسائل کشورهای منطقه یا جهان در چارچوب مساله ایران توجیه می شود و لاغیر. ما خود چند میلیون فلسطینی آواره هستیم که نظام جمهوری اسلامی ما را به عنف از وطن رانده است و هزاران مشکل خرد و کلان در وطن داریم که چند عمر برای حل و فصل اش نیاز داریم. چراغ حقوق بشر ما در خانه می سوزد. خدمتی به همسایه توانیم کرد دریغ نمی کنیم اما خانه برای ما اصل است ایران برای ما قبله است. این را آباد کنیم جهان هم آباد می شود. تا ایران را آباد نکرده ایم دم از آبادی و آزادی جهان زدن جز پوزخند خردمندان نصیب ما نمی کند.»
ما مدافع مردم فلسطین نیستیم؟ نمیدانم. شاید برای مهدی چنین باشد. ولی ما مدافع انسان هستیم. اگر ما نمیتوانیم مدافع مردم فلسطین باشیم پس هیچ کس حق ندارد ادعا کند مدافع مردم ایران است؛ به طور مشخص نه آمریکا نه اروپا و نه سازمان ملل حق ندارند ادعا کنند مدافع ملت ایران هستند. مگر ملت ایران از آنها خواستهاند که به دفاع از آنها برخیزند؟ اگر کسانی از ملت ایران دست طلب کمک به سوی آمریکا و غرب دراز کردهاند – به حق یا به ناحق – در فلسطین هم بسیار کسان هستند که گفتهاند از حق انسانی ما دفاع کنید. و مغالطهی مهدی دقیقاً همینجاست که میگوید: « گفته اند لطفا در کار ما دخالت نکنید». بله مهدی راست میگوید ولی این سخن مقامات سیاسی فلسطینی است خطاب به دولت جمهوری اسلامی، نه سخن مردم فلسطین با مردم ما! یکسان انگاشتن موضع سیاسی دو نهاد سیاسی در قبال هم و مترادف گرفتن آن با حقوق انسانی افراد، هم خطاست و هم مغالطه در کار بحث کرد. ما پیش از آنکه اپوزیسیون این کشور یا آن کشور باشیم، انسان هستیم و مسؤولیتی انسانی و اخلاقی داریم در برابر ستمی که به انسان میشود. اگر ما این مسؤولیت را نداشته باشیم هیچ حق نداریم نه از فلسطینیها و نه از سوریها و نه حتی از آمریکا و غرب و تمام نهادهای بینالمللی انتظار داشته باشیم که در برابر ضایع شدن حقوق ما دستی به یاری دراز کنند.
اینجا مسألهی روابط سیاسی و دیپلماتیک ما با اسراییل نیست که محل بحث است. لذا هیچ وجهی ندارد که در این بحث مهدی بگوید: « تا زمانی که اسرائیل یا عربستان یا روسیه و لبنان یا هر جای دیگر جهان به حقوق مردم ما و منافع ملی ما آسیبی وارد نکرده باشند رابطه ما با آنها حسنه خواهد بود». این عبارت تنها میتواند از زبان کسی گفته شود که یا حاکم سیاسی صاحب قدرت در ایران باشد یا کسی باشد که به همین زودیها خود را در آستانهی تصرف قدرت سیاسی در ایران میبیند. بحث ما منافع ملی ایران است آن هم در گفتار و عمل سیاسی روشنفکران و فعالان سیاسی و این گروه مشخصاً در مقام قدرت نیستند.
مهدی درست میگوید که ما هم چند میلیون فلسطینی آواره هستیم و دقیقاً به همین دلیل است که با فلسطینیها و همهی کسانی که حقوق مسلمشان ضایع میشود همدل و همزبان هستیم. این معنایاش این نیست که جایی که باید درد خودمان را چاره کنیم تمام منابع و انرژیمان را صرف چاره کردن درد یک فلسطینی یا یک آفریقایی میکنیم. تا به حال ندیدهام که فعالان ایرانی همانطور که در محکوم کردن سیاستهای رژیم ایران کمپین راه میاندازد، برای محکومیت رژیم اسراییل این اندازه انرژی صرف کنند (مگر البته دستگاه تبلیغاتی-سیاسی رژیم جمهوری اسلامی). چیزی که از بحث گنجی میفهمم این است که دستکم موضع سیاسی و اخلاقی ما باید روشن باشد. چه چیزی باید مانع از این شود که ما با صدای بلند موضع اخلاقی و سیاسیمان را نسبت به دولت اسراییل بیان کنیم؟ لازم نیست؟ چرا لازم نیست درست وقتی که اسراییل در کانون تمام منازعاتی است که آیندهی سیاسی ایران را رقم خواهد زد؟
بر خلاف مهدی، قبلهی من قبلهای انحصاری نیست. اگر قرار باشد قبلهی ما چنانکه مهدی ترسیم میکند انحصاری باشد، فرقی میان جمهوری اسلامی و آنها که قرار است پس از آن بیایند نمیبینم. قبلهی ما ایران است ولی در این رو کردن به سوی ایران و دل و جان در گرو آبادانی و سعادت ایران داشتن، ما حق نداریم انسان بودنمان را فراموش کنیم. جایی که قرار باشد انسان بودن ما زیر سؤال برود، دیگر مهم نیست ایرانی باشیم یا فلسطینی یا اسراییلی. روشن است که نفس اینکه کسی به منافع ملی خودش بیندیشد و همزمان ادعا کند که مدافع حقوق انسانی و اخلاقی است، موضعی است به حق و ستودنی. مشکل البته از تناقض میان گفتار و عمل شروع میشود. و گرنه آمریکا با ایران و بسیاری از کشورهای دیگر درست همانکاری را میکند که مهدی آن را بر گنجی عیب میگیرد: آمریکا در حمله به عراق مدعی بود که دموکراسی و مدنیت را به سرزمینی میبرد که هیچ بویی از دموکراسی و آزادی و ارزشهای او نبرده است! با این تفاوت که موضع آمریکا در دفاع از این ارزشها کاملاً ایدئولوژیک بود ولی از ارزشهایی کلان، جهانشمول و انسانی سخن میگویم که بنمایهی جهانی کثرتگرا و جهانشهری است. ما پیش از اینکه اپوزیسیون هر کشوری باشیم، انسان هستیم. اینکه مهدی از رنج و آوارگی ما سخن میگوید، به خاطر «اپوزیسیون ایرانی» بودن او نیست بلکه دقیقاً به خاطر «انسان بودن» اوست. عجیب است که درست جایی که پای رنجهای ما در میان است حیثیت «اپوزیسیون ایرانی» بودن بسیار مهمتر از شأن «انسان بودن» ما شود.
اینها که تا اینجا نوشتم، نقد موضع مهدی بود. البته همچنان این پرسش باقی میماند که «چه باید کرد؟» که بحثی است خارج از یادداشت من. ولی این اندازه میتوانم بگویم که در هر کاری که باید بکنیم ما حق نداریم از جانب مردم ایران و به نیابت از همهی آنها در مقام قیم و کسی که بهتر از خودِ آنها مصلحتشان را تشخیص میدهد برای آیندهی سیاسی آنها تعیین تکلیف کنیم. مردم ایران اگر روزی بخواهند که آمریکا با حملهی نظامی این رژیم را ساقط کند و مثلاً ایران لیبی بشود، حتماً راههایی جز راه اعمال فشار لابیهای نزدیک به نئوکانهای آمریکایی خواهند داشت. چگونهاش را نمیدانم ولی این اندازه میدانم که هیچ کس به بعضی از همین افراد به اصطلاح «اپوزیسیون ایرانی» این وکالت را نداده است که از جانب تمام ایرانیان سخن بگویند ولو ادعا داشته باشند که سخت دلسوز این ملت هم هستند.
[تأملات, دربارهی اسراييل] | کلیدواژهها: , اسراييل, اپوزيسيون, سايه, فلسطين