پیامدهای توافق و استیصال بنبستخواهان

یادداشت زیر یک دعوت عمومی است برای شکستن انحصار بحث و گفتوگو دربارهی توافق هستهای و بیرون آوردن آن از تملک نظریهپردازان و نخبگان سیاسی، یا روزنامهنگاران و ستوننویسان و کسانی که دسترسی ویژه به رسانههای صوتی و تصویری دارند. این یادداشت درخواستی است برای نوشتن همگان و همهپرسی مجازی در میان جامعهی مدنی.
مذاکرات هستهای میان ایران و غرب (آمریکا به اضافهی سایرین) یک سرفصل بزرگ و مهم داشت: ممانعت از دسترسی ایران به سلاح هستهای. کل مذاکرات حول همین موضوع میگشت. همین موضوع هم بود که بیش از ۱۰ سال در کانون منازعات داغ سیاسی منتهی به تحریمهای کمرشکن قرار داشت. آنچه باعث تحریمها علیه ایران و تهدید به تغییر رژیم بود نه رابطهی ایران با حماس و حزبالله بود و نه رتوریک سیاسی علیه اسراییل؛ محل نزاع برنامهی هستهای بود. البته برنامهای هستهای در مذاکرات و توافق حاصل از آن تبدیل به محور انحصاری و اختصاصی مذاکرات شد و این همان چیزی است که مخالفان مذاکرات و توافق را عصبی و آشفته میکند.
اگر به تاریخ اتفاقی که در عراق افتاد برگردیم میبینیم که آنچه سلسلهجنبان تغییر رژیم در عراق شد و بهانهی نهایی را فراهم کرد نه نقض حقوق بشر در عراق بود و نه حتی حمله و تجاوز نظامی مکرر عراق به کشورهای همسایهاش. زمینهساز حملهی نظامی گزارش مجعول و کذب دسترسی عراق به سلاحهای کشتار جمعی بود. این مسیری بود که دربارهی ایران به قوت و البته با همکاری شماری از ایرانیان مخالف حکومت ایرانی (یعنی همردیفان فواد عجمی و کنعان مکیه) پیگیری میشد و همچنان میشود.
پیش از اینکه این مذاکرات به سرانجام فعلی برسد، همگان میدانستند موضوع این مذاکرات چه چیزهایی هست و چه چیزهایی نیست. البته مخالفان، منتقدان و تردیدافکنان امروز، پیش از این به امید اینکه این مذاکرات هرگز به هیچ سرانجامی نخواهد رسید، وقت چندانی صرف این نمیکردند که چه چیزهایی در دستور مذاکرات هست (یا از نظر آنها باید باشد). بسیاری از این گروه پیش از این بحثشان حتی سلاح هستهای نبود بلکه به صراحت اصرار داشتند که کل برنامهی هستهای ایران (چه نظامی چه غیر نظامی) برچیده شود. اما امروز چنان رفتار میکنند که گویی در چند سال پیش برای «حق غنیسازی» (همان حق مسلم کذایی) ایران خون دلها خورده بودند. به هر حال آنچه رخ داده است این است که به شهادت و تصریح طرفهای منازعه، آژانس انرژی اتمی و حتی دستگاههای امنیتی اسراییل که بزرگترین مدعی و مخالف توافق است، این توافق توافق خوبی است که باعث تحکیم امنیت در منطقه میشود. نه موضوع حقوق بشر، نه مسألهی ساز و کارهای انتخابات و نه سیاستهای منطقهای ایران هیچ کدام نه در دستور کار این مذاکرات بود و نه ضرورتی داشت در دستور کار باشد. هدف طرفین روشن بود. سرفصل و عنوان مذاکرات برنامهی هستهای بود و بس.
این توافق حتی در وضع فعلی پیش از اینکه گامهای مثبت بعدی برداشته شود به دلایل متعددی به سود منافع ملی ایران و مردم ایران است (حالا گرفتیم که حاکمیت سیاسی هم از آن سود ببرد؛ مادامی که مردم ایران هم از آن بهرهمند شوند، چه باک؟). گسل بحث در اینجاست که در این فضای دوقطبی عدهای در جانب منافع ملی ایران ایستادهاند. منافع ملی ایران اقتضا میکند که تحریمها برچیده شوند (به دلیل اینکه اولین قربانی تحریمها مردم عادی هستند نه سپاه پاسداران یا تمامیتخواهی؛ آنها در تمام این سالها از تحریمها سودهای کلان بردهاند و کاسبی پرمنفعتی از قبل آن داشتهاند) و خطر حملهی نظامی و تغییر رژیم منتفی شود. تحریمها و فکر تغییر رژیم هم از منظر تئوریک و سیاسی و هم از منظر عملی و با توجه با تاریخ و سابقهی این کارها در منطقه برای جامعهی مدنی و احقاق حقوق مردم ویرانگر است. مسدود کردن مسیر تحریمها و تغییر رژیم (در کنار مسدود کردن دسترسی به سلاح هستهای) باعث بازگشت صلح به منطقه و ایران میشود و بنیهی جامعهی مدنی را تقویت میکند. سوی دیگر این دعوا کسانی هستند که گاهی در لباس نقد سیاسی و گاهی در لباس منافع ملی ایران سخن میگویند ولی در عمل و نظر موضعشان چیزی نیست از منافع حزبی و ایدئولوژیک بخشی از جامعهی آمریکا: نه حتی جمهوریخواهان به طور کلان بلکه بخش خاصی از جمهوریخواهانی که تمام جهتگیریشان همسویی محض با اسراییل آن هم نه تمام جریانهای سیاسی اسراییل بلکه تفکری تمامیتخواه و بدنام که نمایندهاش نتانیاهوست.
کسانی هستند که در این دعوا خواهان بنبست هستند. مسألهی محوریشان از نگاه من چیزی نیست جز همانکه پیشتر ذیل «سندرم جمهوری اسلامی» (بنگرید به اینجا و اینجا) توصیفاش کردهام: ایران و ایراندوستی خیلی خوب است به شرطی که در آن جمهوری اسلامی جایی نداشته باشد، در آن خامنهای وجود نداشته باشد، در آن هرگز انقلاب نشده باشد و الخ؛ آنچه که امروز در ایران وجود دارد واقعیت سیاسی و تاریخی است و تاریخ را نمیتوان معکوس کرد. اما این سناریوی مقابله یا تشکیک و تردید بسیار آشناست. این همان سناریویی است که با روی کار آمدن محمد خاتمی در دوم خرداد مخالفان جمهوری اسلامی را آشفته کرد (کسانی که کنفرانس برلین را بر هم زدند دقیقاً همین نگرانی را داشتند که رابطهی ایران با غرب خوب میشود). روزگار عیش و کامرانی این طایفه دورهی تاخت و تاز محمود احمدینژاد بود. روی کار آمدن روحانی بازگشت همان اتفاق دورهی خاتمی بود. آنچه که رخ داده بود و این بار هم رخ داده است (و به گمان من اگر خناسان تخریبی نکنند باز هم رخ میدهد) بازگشت امید است به مردم. بازگشت امید همان چیزی است که سلسلهجنبان جنبش سبز بود و همان چیزی است که بنبست سیاست را میشکند. شکست یا به شکست کشاندن این توافق چیزی نیست جز کوشش آگاهانه برای دمیدن یأس و شکستن شاخ امید. اینک شاخ غول هستهای شکسته است ولی همچنان هستند کسانی که میکوشند دیو دیگری از میان آن بیرون بکشند. باطلالسحر این افسونگریها به میدان کشیدن مردم و جامعهی مدنی و شکستن انحصار گفتوگو دربارهی این مسایل است.
[اميدانه, انتخابات ۸۸, انتخابات ۹۲, جنبش سبز] | کلیدواژهها: , اوباما, برنامهی هستهای ایران, توافق هستهای, جنبش سبز, روحانی, میرحسین موسوی, کنگره
تأملاتی در حاشیهی بحران اوکراین

۱. بحران اوکراین به رغم – و حتی شاید به دلیل – تمام مداخلهی اروپا و آمریکا، نتیجهای معکوس داد. انضمام کریمه به روسیه تنها حاصل سرسختی و جاهطلبی پوتین نبود. بخش مهمی از کار انضمام کریمه با روسیه را اروپا و آمریکا با سوء تدبیرشان تسهیل کردند. واقعیتهای قصه از این قرار است که رییس جمهوری که به شیوهای دموکراتیک و با رأی مردم انتخاب شده بود، در جریان اعتراضی که چندین لایه بود و هویتهای سیاسی مشخصی نداشت (از جمله اینکه نقش نیروهای افراطی و تندرو در سرنگون کردن یانوکویچ پررنگ بود)، از قدرت کنار نهاده شد (هیچ جای قانون اساسی اوکراین نمیگوید که حتی وقتی رییس جمهور فاسد است، میتوانید خارج از عرف قانونی کشور او را تنها با اعتراض عزل کنید). اروپا و آمریکا از جنبش یورومیدان حمایت کرد. عاقبت کار فرار رییس جمهور قانونی کشور شد و سنگین شدن وزنه به سود روسیه. به عبارت دیگر، روسیه بهانهای را که همیشه منتظرش بود پیدا کرد. در کریمه همهپرسی برگزار شد (یعنی باز هم در فرایندی دموکراتیک) و اکثریت مردم کریمه که به هر حال به روسیه متمایلاند، رأی به انضمام کریمه به روسیه دادند. اروپا و آمریکا این انضمام را خلاف قانون اساسی خواندند (در حالی که پیشتر از آن هیچ اشارهای به سرنگونی دولت در تعارض با قانون اساسی نداشتند). آنچه میماند تنها رتوریک طرفین است که از ظواهر بر میآید که پوتین در این میدان پیروز شده است (افزایش فراوان محبوبیت پوتین و افول ستارهی اقبال اوباما پس از این بحران یکی از شواهد ماجراست).
۲. مخالفان اروپایی و آمریکایی پوتین روسیه را تحریم کردهاند. اما تحریم روسیه زمین تا آسمان با تحریم عراق، سوریه و ایران تفاوت دارد. در خاورمیانه علاوه بر محدود کردن بعضی از مقامات حکومتی آسیب اصلی به مردم این کشورها میرسید ولی در روسیه هیچ اتفاق مهمی با این تحریمهای ضعیف و بیرمق نمیافتد. یعنی باز هم اروپا و آمریکا بازندهی قصهاند و پوتین پیروز نبرد.
۳. در پروندهی هستهای ایران، همیشه بیم آن هست که این اختلاف میان روسیه و قدرتهای دیگر صدمهای به روند مذاکرات بزند. اما نکتهی مهم این مذاکرات این است که به هر حال آمریکا دستکم از بین آنکه مبادا دوباره روسیه ابتکار عمل را به دست بگیرد، از مماشات با ایران سود خواهد برد. گشوده شدن کانال ارتباط مستقیم بین ایران و آمریکا، ایران را از روسیه بینیاز میکند ولی همزمان آمریکا هم چارهای نخواهد داشت جز اینکه همین ارتباط را ادامه دهد تا اینکه همزمان هم با روسیه قطع ارتباط کند و هم با ایران و منزویتر از پیش شود. تحلیل من این است که انضمام کریمه به روسیه در نهایت به تسهیل مذاکرات هستهای ایران با غرب یاری میرساند.
۴. روسیه در عمل قدرتی جهانی است که تا امروز طرفدار کشورهای شیعه بوده است (از ایران بگیرید تا سوریه). درست بر خلاف آمریکا که مشخصاً همپیمان عربستان سعودی و کشورهای به ویژه افراطی سنی است. پس از بحران اوکراین، روسیه بیشتر به اسد متمایل خواهد شد و تا همین امروز هم اسد در نبرد با مخالفاناش دست بالا را داشته است. در معادلهای که یک سوی آن ایران، سوریه و روسیه هستند و سوی دیگرش آمریکا و کشورهای اروپایی، به ویژه وقتی که بحران سوریه بدون مشارکت و همکاری ایران غیرقابل حل مینماید، آمریکا با زخمی کردن روسیه تنها برگهای برندهاش را از دست داده است. تصور آیندهی سیاسی سوریه بدون اسد با اشتباهات پیاپی سیاسی آمریکا – از جمله به خاطر مماشاتاش با عربستان سعودی و قاطعیت نشان ندادن در برابر گسترش حضور نیروهای افراطی و خشن در میان مخالفان اسد – اکنون بسیار دشوارتر شده است. از دست دادن همراهی روسیه کار را بر آمریکا بیش از پیش دشوار خواهد کرد.
۵. بحران اوکراین برای پوتین فرصتی تاریخی بود که هم غرور ملی روسها را – پس از تجربهی تلخ اتحاد شوروی و ناکامی تاریخیشان – به رخ طرف مقابل بکشاند و هم چهرهی خود را در داخل روسیه ترمیم کند. فشارها و جنجالهای سیاسی و رسانهای طرف مقابل هم چیزی بیش از سر و صدا نیستند و در عمل به نظر نمیرسد که اتفاق خاصی بیفتد؛ به ویژه که روسیه هیچ اقدام نظامی علیه اوکراین نکرده است؛ هیچ حملهای رخ نداده است و پوتین تنها با تماشا کردن و بهرهگیری از فرصتهایی که اروپا و آمریکا با شتاب و بیتدبیری در اختیارش گذاشتهاند موقعیت خود را به آسانی تثبیت کرد. اعتراضهای اوکراین بیش از آنکه یادآور بهار عربی در نمونهی تونس (یا حتی اعتراضهای مخملی یا رنگی سابق) باشد، چیزی است شبیه مصر: مبارک میرود، مرسی به قدرت میرسد و با کودتای ارتش سرنگون میشود. وضع اوکراین از سابق بهتر نشده است هر چند دولت تازه روی کار آمده سخت مستأصل است که به اتحادیهی اروپا نزدیک شود. پهن شدن بساط ناتو بیخ گوش روسیه برای پوتین پذیرفتنی نبود. ناتو تنها با دادن هزینهی از دست رفتن کریمه میتوانست آغوشاش را به روی اوکراین تازه بگشاید. اما آنکه حالا سرش بیکلاه میماند، نه روسیه است و نه کریمه بلکه دقیقا اوکراین جدید است. اتحادیهی اروپا اگر قرار بود به کشوری کمک کند، ناگزیر میبایست دست اسپانیا و یونان و کشورهای بحرانزدهاش را بگیرد. نجات اقتصادی اوکراین آخرین چیزی است که اروپاییان در این بحران اقتصادی به آن علاقهمندند (پر پیداست که مسأله نه دموکراسی است و نه آزادی وحقوق بشر؛ اگر بود میتوانستند در برابر حزب اسوُبودا، جناح راست و رفتارهای افراطیشان موضع بگیرند – و اینها بخشی تعیینکننده از یورومیدان بودند – که بدیهی است نمیخواستند اعتراضها به یانوکویچ را به این شکل در هم بکشند).
۶. پوتین سرمایهگذاری کلانی روی سیاستهای دوگانهی غرب کرد و هیچ نمونهای از خیرهسری و یکجانبهنگری آنها را از قلم نینداخت. درست در همان روزی که کریمه به روسیه منضم شد، پوتین هم وقت را غنیمت شمرد و شاید غراترین سخنرانی تمام عمر سیاسیاش را ایراد کرد. سخنان پوتین بیشک تأثیرگذار بود. هم مصرف داخلی و تبلیغاتی داشت و هم به آسانی میتوانست مخالفان خارجیاش را به شلاق انتقادهای گزنده بگیرد. پوتین اگر قرار بود تنها به پیشینه و سابقهی اروپا و آمریکا در مداخلههای سیاسی و نظامیشان تکیه کند، نیازی به هیچ توضیح یا توجیهی برای انضمام کریمه به اوکراین نداشت. پوتین بدون شلیک حتی یک گلوله کریمه را به روسیه منضم کرد. از نظر منتقدان غرب، اگر همهپرسی کریمه از نظر اروپا و غرب «غیرقانونی» است، کل قانون اساسی افغانستان و عراق مشکل بدخیمتر و مزمنتری دارد که تنها به استظهار آمریکا مستقر شده است (و بدون حضور نظامی پرهزینه و خونبار آمریکا تحققاش محال بود). پوتین از همهی این موارد بهترین استفادهی تبلیغاتی و سیاسی را کرد. این وضع برای آمریکا هم ناگوار بود و هم ناگزیر. اوباما نه میتوانست و نه میخواست بگوید حمله به عراق غیرقانونی بوده است و تمام این تعلل و تردیدها برای پوتین مائدهای آسمانی بود. روشن است که مسأله خوب یا بد بودن پوتین نیست؛ مسأله واقعیتی سیاسی است که فارغ از میل باطنی چپ و راست اکنون محقق شده است. آمریکا بازندهی بزرگ و زخمخوردهی این دعواست.
[تأملات] | کلیدواژهها: , اروپا, اوباما, اوکراين, روسيه, پوتين, کريمه
ماجرا کم کن و باز آ…

گمان نمیکنم ایران – و الآن وقتی میگویم ایران مرادم مجموعهی مردم ایران، حاکمیت سیاسی فعلی ایران و تمامیت ارضی کشور است – در چهار دههی گذشته در آستانهی این همه بحران فشرده و این همه فرصت استثنایی بوده است. دربارهی جنبش سبز و میرحسین موسوی نمینویسم؛ پیشتر بسیار گفتهام. دربارهی روحانی هم در یکی دو ماه گذشته به تفصیل نوشتهام. این را هم مکرر نمیکنم. روی سخنام در این یادداشت کوتاه با خردمندانی از میان مخالفان داخلی و خارجی نظام ایران است. این مخالفان طیف گستردهای دارند؛ از هر جنس و نوعی که میخواهند باشند. صلحجو باشند یا برانداز – به این معنا که در خیالشان تنها راه سعادت ایران از تغییر رژیم میگذرد – یا عمدتاً کسانی باشند که غر میزنند و شکایت میکنند به معنای وسیعاش.
خلاصه و مغز کلام این است که روحانی در مقیاسی کلان با دو چالش بزرگ داخلی و خارجی در سطح دیپلماسی روبروست. سه مسألهی محوری هم اولویت اصلی روحانی – و البته نظام – است: ۱) تحریمها؛ ۲) پروندهی هستهای؛ و ۳) رابطه با آمریکا (و جنس و کیفیتاش). همهی اینها البته در یک موضوع ملموس و روشن متبلور است: اقتصاد فروپاشیده و درهمشکستهی ایران که حاصل هشت سال سوء مدیریت ماجراجویانه و نخوتآمیز بوده است. و این – یا روشنتر بگوییم «آن دولت هشتساله» – دقیقاً همان عامل کلیدی و مهمی است که کشور را به «لبهی پرتگاه» کشانده است. این صورت مسأله است.
در وضع فعلی، روحانی و دیپلماسی داخلی و خارجیاش – که تا این لحظه هوشمندی و کاردانی ستودنی و کمنظیری را نشان داده است – در آستانهی سفر به نیویورک یک فرصت استثنایی تاریخی – اما محدود و مستعجل – دارد. میتوان به شیوههای مختلف یاریگر عبور از این گردنه شد – که نتیجهی محسوس و فوریاش نجات ایران است – و به روحانی کمک کرد تا برای منافع درازمدت ملی ایران گامی مهم بر دارد. باز روی سخنام ناگزیر با کسانی که هنری جز ریشخند و طعنهزدن ندارند و در ناصیهی جمهوری اسلامی جز تباهی و اهریمنخویی نمیبینند نیست. با این گروه گفتوگو نمیتوان کرد. روی سخنام با کسانی است که در پی بهبود واقعی اوضاع جهاناند در بستر واقعیتهای موجود.
اینکه عالیترین سطح سیاسی جمهوری اسلامی در شش ماه اخیر روز به روز – به هر دلیل یا علتی – نشانههای نرمش و ملایمت را هم در گفتار و هم در کردار نشان داده است، مغتنم است. این باب گشوده را نباید بست. نمیتوان تغییرهای محسوس در سیاست رسمی با نتایج عملی آن – ولو در حد آزادی یک دو جین زندانی سیاسی – را نادیده گرفت یا آن را دستمایه ی تشفی خاطر یا استهزاء کرد. این روزنه تا همیشه باز نخواهد ماند. نشناختن اولویتها و تکیه کردن بر مسایلی که در کوتاه مدت حلشدنی نیستند، تنها به دیپلماسی داخلی و خارجی روحانی آسیب خواهد زد. مقصودم از نشناختن اولویتها چیزی از جنس رفع حصر از موسوی و کروبی نیست؛ این بخواهیم یا نخواهیم مسألهی ملی است. موسوی و کروبی نامشان گره خورده است به صندوق رأی و نهاد انتخابات در کشور. آنها آزادی و آبرویشان را گرو گذاشتند تا انتخابات سال ۹۲ تبدیل به چیزی شود که اکنون شده است. چیزهای دیگری که این روزها فراوان میبینیم و میخوانیم – و سخن گفتن از مصادیقاش در حوصلهی این یادداشت مختصر نیست – چیزهایی هستند که مصداق نشناختن اولویتاند. اهل اشاره این را نیکو در مییابند.
اول و آخر کلام اینکه موقعیت فعلی به دقیقترین معنای کلمه «حساس» است و نه «حساس» از جنس مبتذلی که دههها در سیاست رسمی تبلیغ شده است. حساس است به این معنا که همه چیز ایران اکنون در گرو آن است. کلید گشایش بینالمللی این قفل فروبسته اکنون در دست روحانی است. این دست را میتوان به گرمی فشرد و یاریگر آن شد یا تعلل کرد و بهانهجویی و از در طعن و تمسخر و ریشخند در آمد و سود و سرمایه را یکجا از کف داد. فراموش نکنیم که ایران، خانهی ماست. خانهی همهی ماست. ایران حتی خانهی همان کسانی است که مشی و روششان را نمیپسندیم. ایران حتی خانهی کسانی است که بر ما ستم کردهاند ولی فراموش نکنیم که ایران متعلق به همهی ماست. روحانی امروز در آستانهی مهمترین چالش در سیاست داخلی و خارجی است. هر یک صدای موافق و خردمندی که به او بپیوندند، در درازمدت و حتی کوتاهمدت به ایران یاری خواهد رساند.
[انتخابات ۸۸, انتخابات ۹۲] | کلیدواژهها: , آمریکا, اوباما, تحريم, جنبش سبز, حسن روحانی, ديپلماسی, ميرحسين موسوی, نیويورک, پروندهی هستهای
پایانِ پرسش، آغازِ جنگ است!

نمیخواهم روضهخوانی کنم یا در فضایل صلح و رذایل جنگ منبر بروم. مسأله در سطحی دیگر، واقعاً مسألهای انسانی است. یعنی ورای منافع قدرتها و دولتهاست. مسألهای است که یکایک ما با آن دست به گریبانایم. سؤال ساده است: چرا با هم میجنگیم؟ چرا گریبان هم را میگیریم؟ چرا گلوی همدیگر را میدریم؟ چرا وجودمان سرشار از نفرت و انزجار از «دیگری» میشود؟ چه بکنیم که چنین نشود؟ اصلاً میشود کاری بکنیم که چنین نشود؟
باور ندارم که آدمی «مجبور» است. به تعبیر عینالقضات همدانی – که شرحاش را جای دیگری خواهم آورد – «آدمی مسخّر مختاری است». این اختیار در وجود آدمی مندرج است، چنانکه سوزندگی در آتش. آدمی، یعنی اختیار. پس جبری در کار نیست. شرایط محدودکننده حتماً هست ولی من به جبر باور ندارم (دقت هم دارم که مسأله «علمی» نیست که ابطالپذیر باشد؛ سرشت ماجرا تا حدودی کلامی است ولی فارغ از تأمل عقلی نیست).
سالهاست فکر میکنم که هر بار خشم میگیریم، هر بار زرهپوش و خنجر به دست به دریدن دیگری میشتابیم، کافی است یک بار از خود بپرسیم، میشود دیگری را آزار نداد؟ امکان دارد آیا که تحت شرایطی، بهانهای جُست برای اینکه دیگری را نکُشیم، ندریم، یا حتی نیازاریم؟ اصلاً راهی هست برای اینکه این بنای درندگی را سست کنیم؟ آدمی درست از آن لحظهای که به این پرسش بیندیشد، راه صلح را آغاز کرده است. مهم نیست آنکه به این پرسش فکر میکند بشار اسد باشد یا باراک اوباما. هر دو میتوانند و باید به این پرسش فکر کنند. اسد وقتی که دستاش به خون مردم خودش آغشته میشد، میتوانست به خود نهیب بزند که «به مردی که مُلکِ سراسر زمین | نیرزد که خونی چکد بر زمین». اوباما – و سایر قدرتمندان – هم میتوانستند و همچنان میتوانند از خود بپرسند که پیشتر از این چه میشد کرد که کار به چنین فضاحتی نکشد؟ نمیشد راه را بر عربستان سعودی و قطر سد کنند و اجازه ندهند سلفیهای تکفیری به بهانهی ستیز با اسد، خونِ آدمیان را بریزند؟ جمهوری اسلامی هم در سیاست داخلی و خارجیاش همین وضع را دارد. هیچ کس در این رسوایی و این سرافکندگی عظیم انسانی بیتقصیر نیست. همه مقصریم. کم یا بیش. همه آلودهدامنایم. همه سرشکستهایم.
سخت نیست ملامت کردن دیگری. اسد را میتوان ملامت کرد و به حق میتوان ملامت کرد. آمریکا را هم میتوان ملامت کرد و حق هم همین است. حامیان سلفیهای تکفیری نیز سهمی پررنگ در قصه دارند که حمایت آشکار و نهان آمریکا از آنها پلیدی مضاعفی در قصه است ولی مسأله بزرگی یا کوچکی جرم یا تقصیر این و آن نیست. مسأله این است که ما آدمیان وقتی در آینه مینگریم از خود باید شرمسار باشیم. این روزها فکر میکنم به آنهایی که یا مسلمانان یا مسلمانی را «مسؤول» خشونت و فاجعه میدانند یا «سکولارها» را. هر یکی میکوشد شانه از بار مسؤولیت انسانی خود خالی کند. هر دو در پی غیریت هستند. هر دو خود را مبرا و پاک از سنگینی بار بشریت میبینند. و این ما هستیم که در این منجلاب متعفن غوطه میزنیم.
کشتن صدام حسین، قتل قذافی، برکناری حسنی مبارک، براندازی جمهوری اسلامی، نابودی ایالات متحدهی آمریکا و زدوده شدن اسراییل از نقشهی جهان، تنها بخش کوچکی از قصه را حل خواهد کرد (هر کس از هر زاویهای و با هر منطقی به هر کدام از اینها که خواست بنگرد). و معلوم نیست بعد از آن با مشکل عظیمتر و پیچیدهتری مواجه نشویم. حتماً میشویم. دشمن با ماست. دشمن در ماست. دشمن با ما نفس میکشد:
این حکایت با که گویم؟ دوست با من دشمن است
ماجرا با دوست دارم، ور نه دشمن دشمن است
گرمِ چهر افروزی خویش است برق خانه سوز
تا نپنداری که او با کِشت و خرمن دشمن است
تن درون پیرهن مار است اندر آستین
وای بر من کز گریبان تا به دامن دشمن است
(ابیات بالا از غزلی از سایه است)
پ. ن. شعری که در تصویر بالا به خط اسرافیل شیرچی آمده است از سهیل محمودی است:
دلم شکستهتر از شیشههای شهر شماست
شکسته باد کسی کاینچنینتان میخواست.
[تأملات] | کلیدواژهها: , اوباما, ايران, بشار اسد, جنگ, سوريه, صلح
از مشارکت تا اعتزال: انتخاب اخلاقی یا سیاسی؟

پس از پیروزی حسن روحانی در انتخابات ۹۲، که به تعبیری پیروزی گفتار سیاسی سنجیده و دیپلماتیک بر ادبیات عوامفریبانه، جنجالآفرین و پرخاشگر بود، دستگاه سیاست خارجی آمریکا بر سر دو راهی استمرار سیاستهای نخوتآمیز گذشته یا جدی گرفتن و محترم شمردن خواست «مردم» ایران قرار دارد. مسأله البته دوسویه است و طبیعی است که بنبست فعلی تنها با گشودگی از یک سو از میان نخواهد رفت.
مدعای این یادداشت این است که تحولات ماههای اخیر، نشانههای معناداری برای لزوم تغییر سیاستهای آمریکا در قبال ایران دارد. نخستین نشانه این است که انتخاب حسن روحانی به ریاست جمهوری به معنای اقبال مردم به روشی در سیاست است که در آن منافع ملی و رفاه و امنیت مردم، بازیچهی ماجراجوییهای سیاستمداران و لفاظیهای تنشآفرین نباشد. نشانهی دوم این است که مطالبات مردم سطوح و لایههای مختلفی داشته است که انعکاس آن را به خوبی میتوان در مقاومت خشمآلود جناح مغلوب انتخابات ریاست جمهوری در جریان رأی اعتماد به وزرای حسن روحانی مشاهده کرد. نتیجهی انتخابات ۹۲، به معنای نزدیک شدن «جامعهی مدنی» به دولت و کمتر شدن شکاف میان مردم و قدرت سیاسی – در اینجا دولت – است.
یادداشتی که از آقای آرش نراقی در نقد نامهنگاریها و بلند کردن صدای اعتراض به سیاست تحریمهای کمرشکن و فلجکننده منتشر شده است، چند محور اصلی دارد که از یک سو نقد بهجا و به موقعی است از سرخوشیها و ذوقزدگیهای ناپختهای که گاهی تمام سیاست را در جنبشهای فضای مجازی خلاصه میکنند و حتی در این توهماند که سیاست ایران و جهان را به صرف همین حرکتها میتوان تغییر داد. اما از سوی دیگر، نقد ایشان بخشی از تحولات «جامعهی مدنی» را نادیده نمیگیرد. احتیاط و تردید دربارهی عملکرد آیندهی دولت، احتیاطی مقعول است به دلیل اینکه دولت اکنون زمام قدرت را در دست دارد. اما مردمی که به این دولت رأی دادهاند، در سالهای اخیر بیداد و نامردمی استخوانسوز قدرتمندان داخلی و تحریمهای ویرانگر قدرتهای خارجی را تحمل کردهاند. یکی از معناهای روشن رأی آنها به حسن روحانی، مطالبهی از میان برداشتن تحریمها به معنای انتقاد توأمان به سیاستهای حاکمان ایران و سیاستهای غرب است.
آقای نراقی همزمان مسؤولیت کوشش برای رفع تحریمها را متوجه «جامعهی مدنی» و «دولت» ایران میکند اما در نهایت مسؤولیت اصلی را تنها به دوش دولت میگذارد. ایشان به درستی اشاره میکند که نامهنگاریها و اعتراض «جامعهی مدنی» برای لابی کردن با سیاستمداران آمریکایی تأثیر محدودی دارد. اما نکتهای که نباید از یاد برد این است که این اعتراضها تنها متوجه اوباما و دولت او نیست. یک مخاطب دیگر این نامهنگاریها درست همان ایرانیانی است که کوششهای مستمر آنها در سالهای اخیر برای ایجاد تحریمهای فلجکننده علیه ایران ثبتشده و علنی است. این نامهنگاریها اگر بتواند سویهی غیراخلاقی رفتار ایرانیان خارج از کشور را که باور دارند راه آزادی و رفاه ایران تنها از زوال، فروپاشی، براندازی یا ذلیل ساختن نظام جمهوری اسلامی میگذرد برجسته کند، گام مهمی برداشته است. لذا به همان اندازه که میتوان بدبینانه نتیجهی این نامهنگاریها را ناکامی دانست، میتوان به صدای بلند آن اقدامات را نیز محکوم کرد.
کسانی که پای این نامهها و بیانیهها را امضا کردهاند عموماً افرادی هستند که پیچیدگیهای سیاست و واقعیتهای موجود سیاست خارجی آمریکا و ایران را به خوبی میشناسند. در نتیجه، این افراد به خوبی میدانند که «ضدیت با تحریم» به بیانیهنویسی و نامهپراکنی فروکاستنی نیست. اما فروکاستن حرکت آنها به بیانیهنویسی و نامهپراکنی و کوچک انگاشتن مجموعهی کارهای آنها هم کاریکاتور ساختن از حقیقت است. در میان کسانی که با تحریم ایران مخالفت میکنند و کردهاند و این بار پای چند نامه و بیانیه را امضا کردهاند (و پیش از آنان مقامات سابق آمریکایی و نمایندگان سنای آمریکا کار مشابهی را کرده بودند)، کسانی هستند که نه تنها همچنان محبوس زندانهای جمهوری اسلامیاند بلکه در نقد مقامهای سیاسی جمهوری اسلامی بارها نامه نوشتهاند و حتی به صراحت رهبر کشور را مخاطب قرار دادهاند. مطالبات آن نامهها هم تنها در حد آزادی زندانیان سیاسی نبوده است بلکه در مواردی از این حد هم فراتر رفته است. آقای نراقی دربارهی بیانیهنویسان میگویند: «همزمان باید آزادی زندانیان سیاسی، رفع حصر رهبران جنبش سبز، و نیز گشایش فضای سیاسی را هم مطالبه کنند». بسیاری از همین کسانی که نامه امضا میکنند و بیانیه مینویسند نه تنها همزمان بلکه بسیار پیش از آمدن روحانی یکایک این مطالبات را – و بیش از اینها را – مطرح کرده بودند و همچنان مطرح میکنند. آقای نراقی چنان روایتی از قصه ارایه میکند که گویی این افراد اصل قصه را فراموش کردهاند و به فرع چسبیدهاند. واقعیت این است که اصل و فرع قصه را درست همین کسانی امروز دارند روایت میکنند که پای همین بیانیهها را هم امضا میکنند و پیگیر مطالباتی از جنس فشار از طریق افکار عمومی روی سیاستهای خارجی آمریکا هستند. تمامِ نشدنیهای عالم که روزی به وقوع پیوستهاند، از همین جنس بودهاند. این تأثیرگذاریها هم از جنس محالات نیستند و نمونه و سابقه دارند. دشوارند، آری، اما محال نیستند. هشدار دادن نسبت به سرخوشیهای متوهمانه مهم است و حتماً باید جدی گرفته شود، اما همزمان باید این نقد را متوازن و متعادل پیش برد.
آقای نراقی درست میفرمایند که: «روشنفکران و فعالان مدنی مخالف تحریم باید به جای جنبش صدور بیانیه و نامه نگاری به زمامداران غربی (یا دست کم در کنار آن)، به دولت ایران فشار آوردند که زندانیان سیاسی را آزاد کند، حصر غیرقانونی رهبران جنبش سبز را از میان بردارد، و فضای سیاسی جامعه را ولو به طور نسبی بگشاید» اما مشکل همین توصیهی آقای نراقی دقیقاً اینجاست که میفرمایند «به جای جنبش صدور بیانیه…» گویی نامهنگاری، جنبش به پا کردن و بیانیه نوشتن منافات دارد با اینکه مطالباتی را در برابر دولت ایران طرح کنند. شاید بهتر بود آقای نراقی میگفتند که «در کنار جنبش صدور بیانیه… به دولت ایران نیز فشار آورند» تا کمی موضعشان متعادل میشد.
کلید حل بحران تحریمها – چنانکه آقای نراقی به درستی اشاره میکنند – در دست آقای روحانی نیز هست ولی آقای روحانی تنها عامل مؤثر نیست. جامعهی مدنی و مردم هم مؤثرند برای اینکه نشان بدهند پشت رییس جمهور منتخبشان ایستادهاند و رییس جمهور تنها در پی اغراض سیاسی نظام فارغ از توجه به مردم نیست. یکی از راههایی که روحانی از طریق آن میتوان نشان بدهد پشتگرم به حمایت جامعهی مدنی برای رفع تحریمهاست، دقیقاً همین جنس نامهنگاریهاست که نشان میدهد روحانی تنها صدای قدرت نیست بلکه منعکسکنندهی خواست مردم و جامعهی مدنی نیز هست. لذا بیاهمیت انگاشتن یا عبث تلقی کردن این حرکتها با منطق آقای نراقی نقض غرض است: چطور میشود از سویی گفت که گره تحریمها به دست دولت با پشتوانهی حمایت جامعهی مدنی گشوده میشود ولی همزمان همین «جامعهی مدنی» را از سوی دیگر ملامت کرد یا کارشان را بیاثر دانست؟ اما مهمترین نکتهای که – به درستی – در نقد آقای نراقی باید مورد توجه قرار گیرد این است که نمیتوانیم «جامعهی مدنی» را مترادف بگیریم با همین کسانی که نامههای مزبور را امضا کردهاند. جامعهی مدنی بزرگتر و وسیعتر از اینهاست و مطالبات آنها هم متکثرتر و پیچیدهتر است اما لزوماً در تضاد و تعارض با مطالبهی رفع تحریمها نیست.
اما یک نکتهی آخر در بیان آقای نراقی وجود دارد که به باور من ستون فقرات نگاه ایشان به مسأله است. ایشان دغدغهی نگرانیهای «جامعهی بینالمللی» را دارند و میگویند: «این دولت آقای روحانی (و نه روشنفکران) است که می تواند با کلید تدبیر، در عین حفظ منافع ملّی ایرانیان، به نگرانی های جامعه بین المللی پاسخ شایسته دهد، و قفل تحریم ها را بگشاید». در عرف سیاسی، «جامعهی بینالمللی» مترادف است با قدرتهای جهانی. و این جامعهی بینالمللی تا به حال رفتار چندان مناسبی با ایران – چه با مردماش چه با دولتاش – نداشته است. اینکه نام ایران ملکوک وجود سیاستمداری ماجراجو شده است، توجیه مناسبی برای رفتاری که «جامعهی بینالمللی» در قبال ایران داشته است نیست. این همان نکتهای است که در سخنان حسن روحانی هنگام مقابل نهادن «تحریم» و «تکریم» از آن یاد شد. رفتار «جامعهی بینالمللی» در قبال ایران از سر «تکریم» نبوده است چه در دورهی خاتمی و چه پس از آن. لذا، ماجرا دو سویه است. هر اندازه که ایران موظف است تا در فضای بینالمللی اعتمادسازی کند و محیطی را برای همکاری دیپلماتیک با سایر نهادهای جهانی فراهم کند، طرفهای مقابل هم موظفاند اعتماد ایران و مردماش را جلب کنند. نادیده گرفتن سوء کردار «جامعهی بینالمللی» یعنی مشروعیت پیشاپیش دادن به وضعیتی که آکنده است از انواع تعارضها و معیارهای دوگانه. اگر ایران باید « به نگرانی های جامعه بین المللی پاسخ شایسته دهد»، بیشک جامعهی بینالمللی هم باید به نگرانیهای مردم ایران پاسخ شایسته بدهد. این نامهنگاریها به روشنی دعوت دولت اوباما – و «جامعهی بینالمللی» – است به اینکه به نگرانی سالیان دراز مردم ایران پاسخ شایسته بدهند.
از سوی دیگر، میتوان تیغ نقد را همینجا متوجه نظام جمهوری اسلامی نیز کرد. همانگونه که «جامعهی بینالمللی» به جای تحریم باید با زبان تکریم با ملت ایران سخن بگوید، نظام جمهوری اسلامی و قدرت سیاسی هم شیوهی تحقیر و تخفیف مردم را باید کنار بگذارد و خود نیز با زبان «تکریم» با مردم سخن بگوید. انتخاب حسن روحانی و کارنامهی گفتاری او و بخشی از عملکرد او، تا اینجا، حکایت از جدی گرفتن تکریم مردم دارد. استمرار آن البته قطعی و یقینی نیست. لذا، هم دولت جمهوری اسلامی و هم «جامعهی بینالمللی» در قبال مردم ایران زیر ذرهبین هستند.
مردم ایران بارها نشان دادهاند که هم لیاقت حاکمانی را دارند که بهتر از این بر کشورشان حکومت کنند و هم سزاوار نامردمی قدرتهای جهانی نیستند. برای گرفتن سپر از دست بیدادگران داخلی، نباید شمشیر را در دستان بیدادگران خارجی تیز کرد و گناه قربانی شدن مردمی گروگان از هر دو سو در این میانه را تنها به گردن همان گروهی انداخت که به مردم ستم کردهاند و با آنها بر سر مهر نیستیم.
این جنبش نامهنگاری هر اندازه هم که محدود باشد – و ضرورتاً محدود نمیماند و بالقوه میتواند گسترش پیدا کند – گامی است مهم در راه مشارکت فعال سیاسی که هم انتخابی است سیاسی و هم اخلاقی. مخاطبِ پیام این حرکتها هم تنها مقامات سیاسی غربی نیستند. مخاطب این حرکتها هم ایرانیان خارج از کشوری هستند که در کارنامهشان کوشش فراوان برای اعمال تحریمهای فلجکننده یا همدلی و تئوریزه کردن این تحریمها هست و هم حاکمان سیاسی داخل ایران که یک بار دیگر ببینید کسانی که به احکام ظالمانهی آنها در زندان هستند، بیش از آنها دل در گرو منافع ملی ایران دارند و غمخوار رنجهای ملت هستند.
این یادداشت نخستین بار در جرس منتشر شده است.
[انتخابات ۹۲] | کلیدواژهها: , آرش نراقی, اوباما, تحريم, حسن روحانی
همراه شو عزیز…
«این نه تحریم یک دولت، بلکه تحمیل رنجهای بسیار بر مردمی است که مصیبت دولتمردان مالیخولیازده برایشان کافی است. راه سبز را زندگی کردن به این معناست و ما با اعمال هرگونه تحریمی بر علیه ملت خود مخالفیم.»
– میرحسین موسوی؛ بیانیهی ۱۳؛ مهر ۱۳۸۸
این یادداشت یک دعوت است. دعوت به تفاهم. دعوت به آشتی. دعوت به بازگشت به مهربانی برای خاطر ایران و ایرانی. گمان میکنم هر کسی در اعماق ضمیرش قلباً به ایران دلبستگی داشته باشد و رفاه و آبادانی و عزت ایران و ایرانی برایاش مهم باشد، این دعوت را احتمالاً جدی خواهد گرفت.
نامهای که زندانیان سیاسی ما برای اوباما نوشتهاند و از او دعوت به گفتوگو و تعامل با دولت روحانی کردهاند و خواستار لغو تحریمهای فلجکننده و کمرشکن علیه ملت ایران شدهاند (نسخهی انگلیسی نامه را در گاردین ببینید)، پیام مهمی از تغییر در عمیقترین لایههای ایران دارد. چیزی که به این نامه وزن فوقالعادهای میدهد نویسندگان این نامه هستند. کسانی که به احکامی ظالمانه در زندانهای جمهوری اسلامی هستند. اما تمام آن جفاهایی که افراطیون و بیدادگران بر آنها کردهاند باعث نشده است که جانب انصاف را رها کنند یا کینتوزی و نفرت را مجال رسوخ در جانشان دهند. اینها ایرانیانی نیستند که در غربتِ غرب آرمیده باشند و دستکم زندگی روزمرهشان از آسیب تهدید در امان باشد. آنها عینیت انتقامجویی کسانی در نظام جمهوری اسلامی هستند که حال و روز امروز را برای ایران رقم زدهاند. اما همچنان در رفتار و گفتارشان نشانی از انتقامجویی یا نفرت نیست. همچنان اثری از ریشخندگری و نومیدی پراکندن در مواضعی که میگیرند نیست. این دستاورد انسانی مهمی برای ایران و ایرانی است. در میانهی سالهای تباهی که بر ایران رفته است، چراغی هنوز روشن است. شعلهی این چراغ نه تنها فرونمرده است بلکه ارجمندترین پرتوها از آتش آن همچنان میتابد. ادامهی مطلب…
[انتخابات ۹۲, جنبش سبز] | کلیدواژهها: , اوباما, ايرج بسطامی, تحريم, حسن روحانی, زندانيان سياسی, منافع ملی, وطن من, پرويز مشکاتيان
به زیر خرقهی رنگین چه دامها دارند…
[تأملات] | کلیدواژهها: , اوباما, تحريم, ميرحسين موسوی