آزادی بیان در ستیز با خویش: کفر امتناع؛ ایمان وجوب

آزادی بیان میتواند به ضد خودش تبدیل شود و خودش را فلج کند (فکر کنید به آزادی بیان دربارهی آزادی بیان و حرکت دومینو آغاز میشود). آزادی بیان به خودی خود نه ارزشی است مطلق و نه فارغ و مستقل از آدمی. بر خلاف تصور رایج بسیاری، از جمله فارسیزبانان، به گمان من یکی از دستاوردهای مدرنیته این بوده که نگاه انتقادی به خودش را نیز تقویت کند. در نتیجه، آزادی (بیان) هم نزد شمار زیادی از غربیها، غیر دینداران و به خصوص غیر فارسیزبانها، بی قید و شرط و بی حد و حصر نیست. این موضع جزمی و ایدئولوژیک که با آزادی بیان مطلق به مثابهی یک اصل موضوعهی سنجشناپذیر، نقدناپذیر و مقدس برخورد میکند، عمدتاً میان نویسندگان و روزنامهنگارانی یافت میشود که مشغلهی روزمره، حوزهی کار (و تحصیل دانشگاهیشان) خارج از حوزهی علوم اجتماعی و نظریههای سیاسی و به ویژه حقوق بوده است. در نتیجه، این فقط رهبران دینی یا گروههای اقلیت نیستند که منتقد آزادی بیان بی حد و حصر هستند، بلکه نظریهپردازان و دانشوران علوم سیاسی و به طور خاص از میان غیر ایرانیان، غیر فارسیزبانان و غیر دینداران، منتقد این ادعا هستند. اما، نفس وجود یا حتی کثرت افرادی که منتقد یا مخالف آزادی بیان بی حد و حصر هستند نیز به خودی خود مفید مدعا نیست. ممکن است در کل کرهی زمین فقط یک نفر قایل به محدود و مقید بودن آزادی (بیان) باشد و فقط همان یک نفر حقیقت را دریافته باشد (و به تعبیر دقیقتر، تئوری او دربارهی آزادی بیان رد و ابطال نشده باشد). به اختصار، اما میتوان ادعا کرد که درک و فهم بسیاری از ایرانیان از مفاهیم مربوط به دنیای مدرن بسیار رمانتیک، شورمندانه و گاهی اوقات جزماندیشانه است.
دربارهی آزادی (بیان) در دو سطح میتوان سخن گفت. سطح نخست، سطح توصیفی و فلسفیتر آن است و سطح دوم، سطح تجویزی و هنجاری است. در سطح نخست، مسأله بیشتر دائر و ناظر به هست و نیست است. پیش از پرداختن به سطح نخست باید یادآوری کرد که وقتی از آزادی بیان حرف میزنیم، از بیان صرف و محض سخن نمیگوییم. بیان، نوعی از عمل است؛ به ویژه وقتی با آزادی گره میخورد و معطوف به یک آرمان و متعلق ارزشمند و عزیز برای قایل به آن است. لذا، بیان در همهی موارد، رفتارِ گفتاری است یا عملی که در قالب زبان و گفتار ریخته شده است. گفتارِ روگردان از عمل یا سخنی که ناظر به فعل نباشد و کردار و تجویزی در دل آن مستتر نباشد، گفتار تهی و پوچ است. تهی است یعنی فاقد هر معنایی است. بیمعنا و تهی بودن لزوماً چیز مذمومی در اینجا نیست چون گفتاری که معطوف به عمل نباشد یعنی گفتاری که غایت عملی آن پیشاپیش محقق شده است و به فعل در آمده است. لذا آن گفتار چیزی است در ردیف سبوح و قدوس گفتن ملائک در بهشت. چنان گفتاری در عالم خاکی نمیآید به دست.
با این مقدمه، مدعای اصلی من این است – و این مدعا، در جهان امروز، به کفرگویی شبیه است چون قدم نهادن بیرون از فهم عامه و عرف رایج «روشنفکران» و روزنامهنگاران است – که آزادی (بیان)، از منظر مفهومی ممتنع است. نه اینکه آزادی بیان باید یا نباید قید و حصر داشته باشد، بلکه آزادی بیان بیمعناست به شرحی که میگویم.
جان میلتون وقتی که رسالهی اروپوجتیکا را در سال ۱۶۴۳ نوشت، مضمون نوشتهی او نقد گزندهای بر قانونی بود که پارلمان برای ممیزی و صدور اجازهی چاپ با آثار نویسندگان تصویب کرده بود. استدلال میلتون این است که آزادی بیان باعث در دسترس بودن اطلاعات میشود («آگاهی، چشم اسفندیار خودکامگان است»). اطلاعات (و دانش) بیشتر به صیقل خوردن افکار ما کمک میکند و نقش تصحیحگر در پرورش اندیشه دارد. از سوی دیگر، منع آزادی بیان باعث زیرزمینی شدن اندیشه میشود و آن را از دسترس نقد و سنجش آشکار و علنی دور میکند.
اما در خلال همین رساله است که او میگوید: «البته همهی شما میدانید که مرادم از آزادی بیان این نیست که گفتار و بیان کاتولیکها را باید تحمل کرد؛ آنها را باید نابود کرد و از میان برداشت». از نظر او بیان و گفتار کاتولیکها برای جامعه و نظم آن مخرب و ویرانگر است و نباید به آن مجال بروز داد. رساله در دفاع از آزادی بیان است و از نظر او این آزادی بی قید و شرط هم هست ولی اینکه کاتولیکها نباید حق بیان آزاد داشته باشند به نظر او بدیهی میآید و تناقضی با مدعای او ندارد؟ مفسران بعدی در توجیه گفتار میلتون به دست و پا افتادهاند ولی واقعیت ماجرا این است که نه میلتون بلکه هر کس دیگری در هر زمانی چارهای ندارد جز تبصره و قید قایل شدن برای آزادی. تنها تفاوتاش این است که مصداقها تغییر میکنند و دستخوش قبض و بسط میشوند.
مغز مدعای ممتنع بودن آزادی بیان (صورت سادهشده و خالی از دقتاش این است: آزادی بیان بی قید و شرط وجود ندارد)، در سه نکتهی زیر خلاصه است:
۱. آزادی بیان یا بیان آزاد بنا شده است بر پسزمینهای از گفتارها یا بیانهایی که آگاهانه مسکوت گذاشته میشوند. چنانکه خردگرایان نقاد هم به درستی اشاره کردهاند، ذهن آدمی موضع ناکِشته و کاغذ اسپید نانوشته نیست. آدمی همیشه انباشته است از انواع پیشداوریها و تعصبات و فقط به مرور زمان میتواند به نگاهی انتقادی به خود این تعصبات را کمتر کند. لذا، قلمرو آزادی بیان (با هر وصفی به آن بدهیم) محدود است به منطقهای که پیشاپیش برای آن تعریف کردهایم: هر سخنی مجاز و رواست الا بعضی از موارد خاص به شکل که تقریر کردهایم (یا مثلاً قانون مقرر میکند). هر کسی از ابتدا مفروض میگیرد که چه چیزی را نباید گفت.
۲. همهی آدمیان نقطهی حساس دارند. این نقطهی حساسیت یا جوش (که بروز خشن یا پرخاشگرانهای هم ممکن است پیدا کند) یا در لحظات بحرانی خودش را نشان میدهد – و مثلاً وقتی که کسی بداند یا دریافته باشد که نقطهی جوش هر کدام از ما کجاست – یا هر کسی از همان ابتدا مرزبندی میکند و محدودهی خودش را مشخص میکند. این نقطهی حساس برای همه وجود دارد و از یک جنس هم نیست. کافی است صبور باشیم و کنجکاو تا آن نقطهی حساس را کشف کنیم.
۳. هیچ کس نیست که قایل باشد هر چیزی را میتوان گفت و هر بیانی مطلقاً آزاد است (مگر البته در جهانی خیالی، افسانهای و غیرواقعی سیر میکرده باشد که او هم دیر یا زود سرش به دیوار سخت و سیمانی واقعیت میخورد). برای میلتون قیدش این است که: «البته منظورم تحمل کاتولیکها نیست»؛ برای یکی دیگر «البته منظورم تحمل گفتار و بیان نئونازیها نیست»؛ «منظورم تحمل گفتار مدافعان آزار جنسی کودکان نیست»ٰ؛ «منظورم تحمل گفتار ضد یهود نیست»؛ «منظورم تحمل گفتار و بیان سکسیستی نیست»؛ «منظورم تحمل گفتار و بیان ضد همجنسگرایی نیست» و هلُمّ جراً.
این بحث توصیفی البته در نظامهای قانون اساسی عینیتی مایهدار و انضمامی هم پیدا کرده است. متمم اول قانون اساسی دربارهی آزادی بیان است و حفاظت از بیان سیاسی و ممانعت از دولت برای ساکت کردن منتقداناش. از نظر بعضی از مفسران حقوقی متمم اول، حفاظت از بیان سیاسی مرز، محدوده و قلمرو متمم اول را مشخص میکند و نمیتوان این آزادی را تعمیم داد به افترا، تصاویر مستهجن، ناسزاگویی و سایر صورتهای نامطلوب اجتماعی بیان. این دیدگاه تا اواخر دههی ۶۰ میلادی در آمریکا، دیدگاه مسلط بود و از دههی هفتاد به بعد است که نگاهی کمابیش اباحیمسلک (یعنی هر بیانی رواست بلااستثناء) جای خودش را باز میکند یعنی هر بیانی آزاد است فارغ و مستقل از هر گونه پیامد و نتیجهای که مترتب بر آن باشد. لذا، آزادی بیان تبدیل میشود به دیدگاهی ایدئولوژیک و جزمی: کسی قهرمان است که زنندهترین گفتار را بیان کند به شکلی که باعث صدمه زدن به دیگری، شرمسار کردن او حتی وارد کردن لطمهی روانی به او باشد. این یک روایت دیگر از متمم اول قانون اساسی آمریکاست.
آزادی بیان، تعبیری جادویی است. طلسمی است که شکستن آن دشوار است. مدافعان بی قید و بند آزادی بیان با دقت و کوشش بسیار این امکان را که صدمات و جراحاتی که مستقیماً به بیان و گفتار مربوط میشوند از دایرهی بحثهای انتقاد دور نگه میدارند تا تخیل و توهم دنیایی بدون وزن را جا بیندازند، که در آن گفتار و بیان بدون هیچ آسیب و صدمهی جسمی، روحی و روانی رخ میدهد. هر جا کسی بتواند با تمسک به آزادی بیان پیروز میدان شود، این پیروزی، این نتیجه، پیروزی برای بیان آزاد در مقابل چالشهای سیاسی نیست بلکه یک پیروزی سیاسی است که حزب، گروه یا طایفهای برندهی آن شده است که توانسته است مدعا و دیدگاه خود را در کسوت آزادی بیان به کرسی بنشاند.
آنچه که در بحث بالا ناگفته مانده است، نسبت میان حقوق و مسؤولیتها و تکالیف مدنی و شهروندی است. در جهان مدرن، حقِ بیتکلیف نداریم؛ تکلیف بدون حق هم نداریم. حقوق هر شهروندی تا زمانی حقوق اوست که باعث به مخاطره انداختن همان حقوق شهروندی دیگر نشود. حق فریاد زدن من تا جایی محترم است که باعث آزار دیگری نشود (یعنی حق آرامش دیگری را مخدوش نکند). به همین تعبیر حق بیان آزاد من، نمیتوان مرا از قبول مسؤولیت بابت عواقب آن مبرا کند. مغالطهای که در اینجا ممکن است رخ بدهد این است که گاهی مسؤولیت اقدامات خشن افرادی که با بیان آزاد عدهای ستیزیدهاند به عهدهی قایل سخن میافتد. بدیهی است که چنین مدعایی بلاموضوع، نادرست و فاسد است. مسؤولیت کشته شدن فلان نویسنده یا روشنفکر بر عهدهی خود مقتول نیست. خون او به گردن خودش نیست. قاتل نمیتواند به بهانهی این که حدی از آزادی بیان – از نظر او – نقض شده است، دست به نقض سایر حقوق مسلم انسانی – از جمله حق قداست حیات و جان آدمی – بزند. این مغالطه را باید به طور بدیهی از بحث خارج کرد. اما قانون میتواند برای بیان آزاد حد قایل شود و در عمل این کار را بارها کرده است و همچنان میکند. کافی است کسی بتواند نشان بدهد که فلان نوشته، بیان یا کاریکاتور مصداق نقض یکی از مقدسات جهان مدرن است (قلمروهای ممنوعهی هولوکاست، نئونازیسم، نژادپرستی، تبعیض جنسیتی، تبعیض در گرایش جنسی و الخ). این کار شدنی است. بارها شده است. در آینده هم میتواند رخ بدهد اما این بار میتواند شامل حال اقلیتهای مسلمان مهاجر در کشورهای اروپایی هم بشود با این تفاوت که «اقلیت مسلمان مهاجر در اروپا» ابتدا و اول انواع و اقسام منازعات است! این بحث سرفصل دیگری است که باید به استقلال دربارهاش بحث کرد. برای اینکه این موضوع هم به قلمرو حساسیتهای حقوقی وارد شود، لازم نیست ابتدا هولوکاستی برای مسلمانان رخ بدهد تا وجدان جهانی شرمسار از تصفیهی نژادی، قومی یا دینی باشد و بعد با حساسیت با آن برخورد کند.
آنچه باقی میماند، بحث ایجابی آزادی بیان است. آزادی بیان را باید پاس داشت و آن را حفظ کرد. بدون بیان آزاد، اندیشه میمیرد. در یادداشت بعدی شرح خواهم داد که چطور آنچه در بالا نوشتهام در تعارض با اعتقاد به آزادی بیان نیست.
پ. ن. کارتونهای داخل متن از اینجاست.
[آزادی بيان, تأملات] | کلیدواژهها: , آزادی بيان, تئو ون گوگ, تسليم, خيرت ويلدرس, شارلی ابدو, فتنه, پاريس, کاريکاتورهای دانمارکی
فتنهای در پوشش آزادی بیان – روحیهای ضدِ مدرن در اروپا
یکی از عوامل این گندمنماییهای جوفروشانه، بدون تردید سیاستهای غالب جهانی و نبرد علیه تروریسم است. نبرد علیه تروریسم، بیش از آنکه حقیقتاً مبارزهای باشد با رفتار و رویکرد ضد انسانی عدهای قلیل که به نام دین و به اسم آیین و اعتقاداتی اکثریتی دیگر، آشوبآفرینی میکنند، جنگی است خودخواهانه که سخت با روح کثرتگرایانهی جامعهی انسانی و خصلت مداراگر جامعهی مدنی فاصله دارد. فیلم خیرت ویلدرس را نمیتوان جدا از بستر اجتماعی و سیاسی هلند درک کرد. اگر به پیشینهی احزاب دست راستی هلندی که سخت مخالف حضور مهاجران در کشورشان هستند، نگاه کنیم، میبینیم که «اسلام» تنها بهانهای تازه و پوششی جدید است برای تکرار همان مدعیات و سیاستهای پیشین. اما پرسشی که بسیار مطرح میشود این است: آیا هرگز نمیشود از اسلام انتقاد کرد؟ آیا هرگز نمیشود از قرآن انتقاد کرد؟ و در عمیقترین لایههای این نوع پرسشها نوعی مغالطه نهفته است. البته که میتوان از اسلام «انتقاد» کرد. البته که میتوان از قرآن انتقاد کرد. اما با چه هزینهای و چرا؟ ظاهراً این پرسش، از دل گزارهای بر میآید که مدعی است نسب از عصر روشنگری اروپا میبرد و رشد جریان عقلگرایی پس از رنسانس که باب انتقاد از هر چیزی را باز میکند. اما آیا این انتقاد کردن از «هر» چیزی حقیقتاً به طور متعادل و متوازنی در جامعهی اروپایی و آمریکایی نهادینه شده است؟ و به فرض نهادینه شدن، چه تفاوتی ایجاد کرده است؟
قصهای تازهای نیست که «انتقاد» کردن از و بحث کردن دربارهی «هولوکاست» در جامعهی اروپایی و به ویژه در آلمان و فرانسه تبدیل به حوزهای ممنوعه شده است که وارد شدن به این حوزه هزینههای بالایی داشته است. در آمریکا هم وضع کمابیش همین است. بعد از قضیهی جنگ عراق و رسواییهای مکرر ارتش آمریکا در موارد مختلفی که جنایتهای فراوانی به نام دفاع از دموکراسی، حقوق بشر و ارزشهای اروپایی انجام شد، عملاً ثابت شده است که وارد شدن به این حوزهها هزینه دارد (یک نمونهی تمام عیار این برخوردهای دوگانه و تبعیضآمیز را میتوان در این ویدیو دید – به راهنمایی سیبیل طلا). خوب اگر قرار باشد، به آن پرسشهای جدلی، پاسخی جدلی بدهیم، این هم نمونههایاش. اما جدلورزی نه مشکل جامعهی اروپایی و آمریکایی را حل میکند و نه معضلات ملتهای مسلمان را. طرفه آن است که افراطیونِ هر دو سو، بر آتش این اختلافات و این جدلها میدمند و بحثهای اصلی همیشه مغفول میماند. پس اگر میتوان و عقلاً باید جانب اعتدال و انصاف را حفظ کرد، چه دلیلی دارد که نخست همواره (بخش افراطی) جامعهی مسلمان نخستین گروهی باشد که زیر تیغ نقد میرود و (بخش افراطی) جامعهی تواناتر و برخوردارتر غربی همیشه مصون بماند و در این میان البته «کلیت جامعهی مسلمان» در برابر «کلیت جامعهی غربی» هزینه و تاوان بدهد؟
نخستین بار که فیلم ویلدرس را دیدم، اولین چیزی که به ذهنام رسید این بود: فیلمساز فرافکنی کرده است. این مایه از تعصب و نفرتی را که به عقیدهی فیلمساز مسلمانها از غرب و اروپاییان دارند – و او به هزار و یک شیوهی درست و غلط در ذهن مخاطب مینشاند – دقیقاً همان تصوری است که او از «دیگری» دارد. بحث همان دوگانهی «خودی» و «غیر خودی» است. مسلمانها آن «دیگران»ی هستند که امثال ویلدرس هرگز نمیتوانند تجسم کنند در کنار «خود»شان زندگی صلحآمیزی داشته باشد. به نظر شما عجیب نیست که فیلمسازی از کودکی که به سن عقل هم نرسیده است میپرسد – و پاسخ در دهان او مینهد – که غیر مسلمانان چه هستند؟ و او معصومانه پاسخ میدهد: خوک! (فرقی نمیکند که کسی که این تصاویر را کنار هم نهاده است، خود فیلمساز فتنه است یا کسی دیگر – ولو مسلمان. مهم استفادهای است غیر اخلاقی که فیلمساز از یک کار غیر اخلاقی و ضد-دینی دیگر میکند). هیچ کس نمیپرسد که آیا این کار با موازین بشری که جامعهی اروپایی از آن دم میزند، سازگار است یا نه؟ سوء استفاده از کودکان لزوماً سوء استفادهی جنسی نباید باشد. سوء استفادهی سیاسی و ایدئولوژیک هم سوء استفاده است. این کار دقیقاً همان کاری است که بنیادگرایان مسلمان و البته گروههای تندروی افراطی غیر مسلمان آفریقایی با کودکان میکنند (فیلم «الماس خونین» و «مترجم» را ببینید – داستان هم هیچ ربطی به مسلمانها ندارد).
از آن سوی ماجرا البته پرسشهای فراوانی است که باید پاسخ داده شود و اندیشمندان مسلمان هنوز در تکاپو و تلاش برای پاسخ به این پرسشها هستند و البته نوع پاسخها هم تفاوت دارد. یکی پاسخ اجتماعی و فرهنگی میدهد. یکی پاسخ کلامی. یکی پاسخ سیاسی. یکی پاسخ انسانی. همهی این پاسخها به جای خود قابل تأملاند.
دوست نازنینی – که ساکن حلقهی ملکوت است و خیلی دیر به دیر مینویسد – یکی دو شب پیش نکتهی جالبی را گفت. به اعتقاد او ویلدرس دقیقاً همان کاری را دارد میکند که یک بمبگذار انتحاری میکند. ویلدرس میداند که با انتشار این فیلم ممکن است عدهای تندرو قصد جان او کنند و احتمال کشته شدناش به دست این افراطیون هست. اما باز هم این کار را میکند. نکته این نیست که آدمی از ترس جاناش نباید عقیدهاش را ابراز کند. امثال بن لادن هم از جانشان مایه گذاشتهاند که عقیدهشان را به شیوهای بسیار خشن و ضد انسانی به گوش همهی جهانیان برسانند. اما صرف ابراز عقیده، استفاده از هر وسیلهای را بدون اعتنا به پیامدهای آن توجیه میکند؟
جامعهی انسانی به مانند یک کشتی است که در اقیانوسی طوفانزده حرکت میکنند و کلیت جامعهی بشری سوار بر این کشتی است و همه در به ساحل رساندن آن سهیم هستند. نمیتوان عدهای را از کشتی بیرون انداخت فقط به جرم متفاوت بودن و متفاوت فکر کردن. آنها که جنگ بر پا میکند و زمینهی جنگ و ستیز را فراهم میکنند و کاری جز انتشار نفرت و کینه ندارند – ولو در لباس مدرنیت و آزادی بیان و اندیشه این کار را بکنند – از هر سویی و به هر کیش و آیینی که باشند، متفقاً در سوراخ کردن این کشتی سهیماند. و قربانیان این کشتی آسیب دیده فقط همین دو سوی افراطی ماجرا نیستند. این کشتی که غرق شود، همهی بشریت یکجا به گرداب فرو میرود و غرقهی طوفان میشود. تکلیف اندیشمندان مصلح و انسانگرا از هر دو سوی جریان پرهیز از افراط و پیراستن زبان از کینه و دشنام است. بارها دیدهام که در همین وبلاگ بسیار کسان دربارهی مفهوم «دشنام» و «توهین» و چیزهایی از این قبیل بحث و جدل کردهاند. برای من اینها مفهومی بسیار روشن دارند. وقتی چیزی را به کسی میگوییم، باید در درجهی نخست در نظر بگیریم که اگر همانها را – یا چیزهایی به همان وزن و مقیاس را – به خودمان بگویند، واکنش ما چه خواهد بود. ممکن است شما به کسی فحش ناموسی بدهید و طرف ککاش هم نگزد. اما کافی است چیزی به او بگویید که برای شما بسیار عقلی، پذیرفته شده و عادی است، اما طرف به خاطر همان سخنان خون به پا کند. برای من دشنام و توهین آن چیزی است که «تحریککننده» باشد، ولو هیچ سخن رکیکی در آن نباشد. و تحریک عقل و خرد انسانی البته با تحریک عاطفهی او فاصله دارد. کار ویلدرس تحریک عاطفهی دو گروه است: گروه ضد مهاجران هلندی و اروپایی – که عدهای ضد اسلام و ضد دین نیز در میانشان حضور دارند – و گروه تندروهای مسلمان یا کسانی که غیرت دینورزیشان ناگهان میجنبد و یکسره عقل را تعطیل میکنند. باید دقت کرد که کسانی که از سر عاطفه حرف میزنند، همگی تندرو نیستند. چه در میان اروپاییان و چه در میان مسلمانها. عدهای به سادگی عنان عقلشان را به دست احساسشان میسپرند. و همین علمداری احساس است که آتشافروز معرکهی جنگ میشود. آیندهی روشن انسانی در گرو پیراستن زبانها و بیانهای تفرقهافکن و جنگآفرین است و خویشتنداری و مدارا.
مرتبط: برای نوع نگاه اکثریت مسلمانها نگاه کنید به بیانیهی امان که در جولای سال ۲۰۰۵ صادر شده است و این بند را بخوانید:
«البته ممکن است گفته شود که این بیانیهها تنها زمانی صادر میشوند که راستکیشی دینی دیگر آن محوریت پیشین خود را ندارد و با به حاشیه رفتن آن، بعضی از ارزشهای بنیادین، مانند مصونیت اعتقاد، زندگی، ناموس و اموال مسلمانها در سیاستهای امت اسلامی رو به فرسایش هستند. بن لادن در یکی از پیامهایاش گفته بود که حملات یازده سپتامبر بدون اخذ فتوا از هیچ یک از مکاتب فقهی انجام شده بود و در نتیجه مسأله این نیست که القاعده گروهی است نامتعارف بلکه نکته در این است که اساساً راستکیشی دینی را گردن نمیگذارد.»
این یادداشت پرویز جاهد در زمانه (جنگ صلیبی ویلدرس علیه اسلام) هم خواندنی است.
این بخش از مصاحبهی آقای مهاجرانی با رادیو زمانه هم بسیار خواندنی است:
«اگر ما از این زاویه نگاه بکنیم، فرض بکنیم که اگر صحیفه یوشع را ما در کتاب مقدس بخوانیم، صحیفه یوشع خشنترین متنی است که در یک کتاب مقدس میشود پیدا کرد. در فصلهای ششم و یازدهم صحیفه یوشع توضیح میدهد که چگونه یوشع شهرها را آتش میزد و یهوه خدای بزرگ به او میگفت که به هیچ جنبدهای رحم نکن. او حتی گاو، گوسفند، سگ و گربه و الاغ را هم میکشت، به خاطر اینکه دستور یهوه این بود که هیچ ذیحیاتی نباید زنده بماند. آیا اگر ما این را نقد بکنیم، معنایش این است که یهودیت و مسیحیت همین هستند؟ در واقع یک متنی را از کتاب مقدس ما برداریم و بدون توجه به مجموعه شرایط.»
[آزادی بيان, سياست] | کلیدواژهها: , آزادی بيان
چهرهی مخدوش آزادی بیان
فیلم کوتاه و زنندهی فیلمساز مقتول هلندی، تئو ونگوگ، را امروز دیدم و پرسشهای فراوانی در ذهنم نقش بست. آدمی هر چقدر طرفدار مدارا و مخالف خشونت باشد، وقتی ببیند دفاع از مدارا، آزادی و حقوق بشر تنها به صورت یکجانبه و برای تأمین منافع ارباب ثروت و قدرت اعمال میشود، حال بدی به او دست میدهد. همگی ماجرای روژه گارودی و یکی دو نفر دیگر را به خاطر دارند که به خاطر انکار هولوکاست محکوم شدند. هنوز هم در کشورهایی مانند فرانسه و آلمان نفس انکار کشتار یهودیان جرم تلقی میشود. مبنای حقوقی قضیه البته این است که هیچ کس حق ندارد با تبعیض قومی و نژادی باعث گسترش خشونت و نفرت در جهان باشد. بر اساس قوانین همین کشورهای لاییک اهانت کردن و به تمسخر گرفتن هر کسی بر مبنای نژاد، دین، جنسیت یا رنگ پوست جرم تلقی میشود. اما هیچ وقت از خود پرسیدهاید چرا در اکثریت قریب به اتفاق موارد، این قانون تنها دربارهی مسیحیان و یهودیان اجرا میشود؟ چه چیزی باعث میشود که اهانت به عقاید و تاریخ مسلمین امر بیاهمیتی باشد و به سادگی همه از کنار آن عبور کنند؟ اهل تحقیق میدانند که در متن تورات سخنانی که دربارهی زنان آمده است و احکام دین یهود دربارهی زنان به مراتب گزندهتر از چیزی است که در قرآن آمده است. اگر هم فرض را بر این بگیریم که احکام اجتماعی آمده در قرآن جاوید باشند و در همهی زمانها و مکانها بدون هیچ اجتهاد و نسخی لازمالإجرا باشند (که به اعتقاد من چنین نیست)، احکام دین یهود بسیار سنگینتر و اجرا نشدنیتر هستند اما یهودیان با همین سنت خود زندگی میکنند و آب هم از آب تکان نمیخورد. به نظر شما اگر فیلمسازی آیات انجیل یا تورات را بر بدن زن برهنهای در حال ادای فرایض دینی مسیحی یا یهودی نقش میکرد و سپس از طریق آن فیلم تحت پوشش دفاع از حقوق بشر و آزادی بیان، عقاید دینی مسیحیان یا یهودیان را به سخره میگرفت، واکنش دستگاههای قضایی غربیان چه بود؟ مقصودم واکنش واتیکان نیست. مرادم دقیقاً واکنش همین دستگاههای قضایی لاییک است. به اعتقاد من، بخش بزرگی از تقصیر قتل ونگوگ به عهدهی خود دستگاه قضایی هلند است که پیشتر از این او را از تعرض به حوزههای حساس مناسبات اجتماعی و قومی آدمیان بر حذر نداشته بودند. خطا تنها از جانب مسلمانی متعصب و نادان نیست که از سر عصبیت قوانین مدنی یک کشور اروپایی را زیر پا میگذارد و حتی فرصت صدور فتوایی را هم به مراجع مسلمین نمیدهد. مقصودم این نیست که باید برای این فرد فتوایی صادر میشد. حداقل کاری که میشد کرد این بود که در همان دادگاههایی که انکار هولوکاست را جرم علیه بشریت میدانند علیه این فیلمساز کینهجو و بیپروا اعلام جرم میکردند، هر چند وضع جهان را چنان که من میبینم، امیدی به رسیدگی جدی به این ماجرا نبود مگر اینکه غربیان به جد حضور و وجود مسلمین را در جهان مهم بدانند. گرفتاری اهل اندیشه و انصاف این است که از سویی گروهی افراطی و نادان به محض اینکه هر طعانهای لگدی به اسلام و عقاید مسلمین میزند، حکم قتل صادر میکنند و مثقال ذرهای اعتنا به قوانین جاری کشورها ندارند و از سوی دیگر دولتمردانی که دم از حقوق بشر و آزادی بیان میزنند، به راحتی مجال تعرض و اهانت به مسلمین را فراهم میکنند. آیا این عدم حساسیت غربیان به حقوق مسلمانان، نه به عنوان مسلمان، بلکه به عنوان انسان، ناخواسته راه را بر رشد حرکات افراطی به نام دین هموار نمیکند؟ اگر قانونی هست، طبعاً باید برای همهی آدمیان فارغ از نژاد و دین و جنسیت قابل اجرا باشد که ظاهراً نیست و در این میان آنچه البته به جایی نرسد فریاد است. داستان حقوق بشر و آزادی بیان هم نه تنها در غرب که حتی در کشور ما و نزد برخی به ظاهر جویندگان آزادی و عدالت هم سرپوشی شده است برای بیان نابخردانهترین سخنان و غیرمدنیترین رفتارها. حقوق بشر و آزادی بیان را هم مدافعان مدعی و هم مخالفان پرخاشگر پیشتر ذبح کردهاند. صلح، عدالت و آزادی با تبعیض پایدار نخواهند ماند. روزگار غریبی است که در کشورهای جهان سوم، با اندکی سخن گفتن از آزادی و خردورزی سرکوب میشوی و در غرب که مهد آزادی بیان و حقوق بشر است با شیوهای دیگر وجودت را به سخره میگیرند. آدم میماند که در این بلوای عظما باید طرف کدام را بگیرد. به هر سو که میروی، رذیلتی مشمئز کننده در حاشیه و متن سخنان و اعمال هر دو اردو هست. مهجورترین و مظلومترین چیزی که در جهان غرب یافتم اندیشمندی، خردورزی، آزادی و عدالت بیغرض است. آزادی و عدالت و حقوق بشر خوب است مادامی که مسلمان نباشی. اما این جسارت را دارم که بگویم مسلمانام و آزادی بیان و حقوق بشر را ارج مینهم اما نه به کسی اهانت و تعرض میکنم، از هر کیش و مذهبی که باشد و نه اجازه میدهم کسی عقاید و اصول فکری و دینی مرا به سخره بگیرد. شما خود تصور کنید چه کار دشواری است. راه آسان و بیدردسر برای زیستن در غرب و بیدردانه مدعی فرهنگ بودن این است که دست از اسلام بشویی و هر روز به هر بهانهای طعنهای به اسلام بزنی و خود را از زحمت تبعیض برهانی. این راه آسانی است که شمار زیادی از روشنفکران خارجنشین ما برگزیدهاند. راه دشوار دردمند بودن و دغدغه داشتن برای انسانیتی است که مدعیان آزادی و حقوق بشر و همچنین مدعیان د
ینداری و متولیان حکومتی حقیقت هر روز به بهانههای سیاسی قربانیاش میکنند. خداوند خرد و عدالت روزی کناد و همگی را از شقاوت برهاناد.
مطالب مرتبط: ضد مقدس، تلویزیون و ترور (سیبستان)؛ آزادی بیان: افسانهای مخدوش (ملکوت غربی)؛ چیزی به اسم آزادی بیان وجود ندارد (استانلی فیش، مصاحبه با Australian Humanities Review). سخنرانی حضرتوالا آقاخان در همایش سالانهی سفیران آلمان در برلین.
[آزادی بيان, نقد و نظر] | کلیدواژهها: , آزادی بيان