ما باقی ماندیم!

ده سال گذشت از روز ۲۲ خرداد ۸۸. روزی که ما و میرحسین موسوی با هم آشنا شدیم و متولد شدیم. این تولد، تولدی فرخنده اما دردناک و خونین بود. زایشی بود که از بام و در سنگ فتنه بر سر این نوزاد کهنسال ارزشها و امیدهای مردمی زخمخورده اما استوار و جانسخت باریدن گرفت. این باران فتنه همانا یک غرض بیشتر نداشت: خفه کردن این نوزاد. روزهای پس از تولدش هم یک دستگاه تمام عده و عدهاش را بسیج کرد و سپاهی در برابر این فرخندهفرزند آراست که مدفوناش کند زیر مشت قدرت و تبلیغات و زور دروغ.
اما سؤال اصلی این است: چه کسی آن دروغ را باور کرد؟ شمار آنها که از راه به در رفتند یا آن دروغ را باور کردند چقدر است؟ این همان چیزی است که در قاموس گردانندگان نظام ریزش و رویش نام دارد. و این ریزش و رویش در هر دو سو بوده است. از آن دستگاه متکی بر قدرت نظامی، مالی و رسانهای – که واحیرتا چقدر فساد و تباهی در همهی ارکاناش رسوخ کرده آن هم از جانب خودیهایاش و نه بیگانگان و نفوذیهایاش – امروز چه باقی مانده است؟ بله قدرت دارد. بله بر سر کار است. بله – احتمالاً – نفوذ نظامی و سیاسی در منطقهی خاور میانه دارد. ولی همهی اینها در یک کلمه خلاصه میشود: قدرت! و میان قدرت و مشروعیت فاصله بسیار است. با قدرت، شاید تنها را بتوان مهار یا مغلوب و مقهور کرد. دلها را نمیتوان با قدرت رام کرد. کسی به رضایت و به طیب خاطر دل در گرو قدرتمداری که با تحکم و آمریت و نخوت اطاعت میطلبد نمیرود. قدرت چارهای ندارد جز تکیه بر ترس و رعبافکنی. مشروعیت و محبوبیت (نام دیگرش «ولایت» به معنای پاکیزه نه آلودهی امروزی آن است) متکی بر ارادت و محبت است. مبنای این مشروعیت حرمت نهادن به دیگری و فاصله گرفتن از دروغ و ارعاب است. و پر پیداست که کدام سو اکنون چه اوصافی دارد.
ده سال گذشته است. ما پختهتر شدیم. این حرکت «سالخوردگان را جوان و جوانان را پخته کرده است». رنج کشیدهایم. سختی دیدهایم. آواره شدهایم. بسا زندگیها که از هم گسیختهاند. بسا جوانان و پیران ما که صید شلتاق آن موج دروغ و خشونت شدهاند. اما یک چیز باقی مانده است: امید. و امید دست بر قضا چیزی نیست که خصلت روزهای روشن باشد. امید درست در جاهایی کارکرد دارد که دشوارترین روزها را آدمیان تجربه میکنند. و این امید همان چیزی است که در کنار ایمان، ما را – مردم ما را و امیدوارانِ به خوبی و باورمندان به فاصله گرفتن از دروغ را – زنده نگه داشته است:
نگر تا این شب خونین سحر کرد
چه خنجرها که از دلها گذر کرد
ز هر خون دلی سروی قد افراشت
ز هر سروی تذروی نغمه برداشت
صدای خون در آواز تذرو است
دلا این یادگار خون سرو است
این روزهای تلخ و رنجآلود هم خواهند گذشت. خصلت جهان همین است. عبور میکند. و عزیزان ما از حبس و حصر بیرون میآیند. و همچنان این دروغپروراناند که هرگز بر دلها مستولی نخواهند شد. این راز بقای آدمی است.
[انتخابات ۸۸, جنبش سبز] | کلیدواژهها: , جنبش سبز, خرداد ۸۸, ميرحسين موسوی
سیل ادبار و طوفان سوء عاقبت!

دریغ است این را همین حالا نگوییم هر چند شیرینتر بود اگر دو سه روز دیگر میگفتیمش. رییسی از دامان امام رضا و تولیت قدس دست تولا به دامان تتلو زد. همین نکته شاهدی بلیغ و بینهای است استوار در بختبرگشتگی و ادبار:
چو تیره شود مرد را روزگار
همه آن کند کش نیاید به کار
و عبرتآموز است که خویشاوند منبرنشین خراسانی رییسی کشتی ارباب هنر میشکند به بهانهی حواشی کنسرت اما دامادش به هول و دستپاچگی به تمنا و دریوزگی رأی چنین نمایش رسوایی را با کسی اجرا میکند که سرتاپایاش حاشیه است! اینکه ابوالقاسم طالبی آن به اصطلاح نخبهی قلادهدار رییسی آب دهان میاندازد به روی ماه شجریان اما رییسی گمان میکند که میتواند جای شجریان را با تتلو پر کند کم نکتهای نیست. قصهی ریاکاری متولی آستانه دیگر بیمزه و خنک شده است. این همآغوشی رییسی با تتلو مرتبهای تازه است از افول. چه شد آن همه خروش و دبدبهی تبلیغات؟ چه شد آن همه خدمتکاری صدا و سیما و فارسنیوز و کیهان و تسنیم؟ چه شد آن همه جانفشانی وطن امروز؟ کوهتان موش زایید؟ امام رضا متعلق به همه است؟ آری هست! مثل این است که بگویید بهشت متعلق به همه است حتی متعلق به فاسقان و دروغگویان و ریاکاران. یعنی رییسی که آن نمایش را در برابر دوربین دست در آغوش تتلو اجرا کرد همان را در دل داشت که تتلو بر زبان؟ امام رضا متعلق به همه است؟ پس چرا امام رضا باید به گروگان علمالهدی برود و سایهاش از محمدرضا شجریان دریغ شود؟ «انظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا کَانُوا یَفْتَرُونَ»!
[انتخابات ۹۶, تذکره, جنبش سبز] | کلیدواژهها: , انتخابات ۹۶, محمدرضا شجريان
پیامدهای توافق و استیصال بنبستخواهان

یادداشت زیر یک دعوت عمومی است برای شکستن انحصار بحث و گفتوگو دربارهی توافق هستهای و بیرون آوردن آن از تملک نظریهپردازان و نخبگان سیاسی، یا روزنامهنگاران و ستوننویسان و کسانی که دسترسی ویژه به رسانههای صوتی و تصویری دارند. این یادداشت درخواستی است برای نوشتن همگان و همهپرسی مجازی در میان جامعهی مدنی.
مذاکرات هستهای میان ایران و غرب (آمریکا به اضافهی سایرین) یک سرفصل بزرگ و مهم داشت: ممانعت از دسترسی ایران به سلاح هستهای. کل مذاکرات حول همین موضوع میگشت. همین موضوع هم بود که بیش از ۱۰ سال در کانون منازعات داغ سیاسی منتهی به تحریمهای کمرشکن قرار داشت. آنچه باعث تحریمها علیه ایران و تهدید به تغییر رژیم بود نه رابطهی ایران با حماس و حزبالله بود و نه رتوریک سیاسی علیه اسراییل؛ محل نزاع برنامهی هستهای بود. البته برنامهای هستهای در مذاکرات و توافق حاصل از آن تبدیل به محور انحصاری و اختصاصی مذاکرات شد و این همان چیزی است که مخالفان مذاکرات و توافق را عصبی و آشفته میکند.
اگر به تاریخ اتفاقی که در عراق افتاد برگردیم میبینیم که آنچه سلسلهجنبان تغییر رژیم در عراق شد و بهانهی نهایی را فراهم کرد نه نقض حقوق بشر در عراق بود و نه حتی حمله و تجاوز نظامی مکرر عراق به کشورهای همسایهاش. زمینهساز حملهی نظامی گزارش مجعول و کذب دسترسی عراق به سلاحهای کشتار جمعی بود. این مسیری بود که دربارهی ایران به قوت و البته با همکاری شماری از ایرانیان مخالف حکومت ایرانی (یعنی همردیفان فواد عجمی و کنعان مکیه) پیگیری میشد و همچنان میشود.
پیش از اینکه این مذاکرات به سرانجام فعلی برسد، همگان میدانستند موضوع این مذاکرات چه چیزهایی هست و چه چیزهایی نیست. البته مخالفان، منتقدان و تردیدافکنان امروز، پیش از این به امید اینکه این مذاکرات هرگز به هیچ سرانجامی نخواهد رسید، وقت چندانی صرف این نمیکردند که چه چیزهایی در دستور مذاکرات هست (یا از نظر آنها باید باشد). بسیاری از این گروه پیش از این بحثشان حتی سلاح هستهای نبود بلکه به صراحت اصرار داشتند که کل برنامهی هستهای ایران (چه نظامی چه غیر نظامی) برچیده شود. اما امروز چنان رفتار میکنند که گویی در چند سال پیش برای «حق غنیسازی» (همان حق مسلم کذایی) ایران خون دلها خورده بودند. به هر حال آنچه رخ داده است این است که به شهادت و تصریح طرفهای منازعه، آژانس انرژی اتمی و حتی دستگاههای امنیتی اسراییل که بزرگترین مدعی و مخالف توافق است، این توافق توافق خوبی است که باعث تحکیم امنیت در منطقه میشود. نه موضوع حقوق بشر، نه مسألهی ساز و کارهای انتخابات و نه سیاستهای منطقهای ایران هیچ کدام نه در دستور کار این مذاکرات بود و نه ضرورتی داشت در دستور کار باشد. هدف طرفین روشن بود. سرفصل و عنوان مذاکرات برنامهی هستهای بود و بس.
این توافق حتی در وضع فعلی پیش از اینکه گامهای مثبت بعدی برداشته شود به دلایل متعددی به سود منافع ملی ایران و مردم ایران است (حالا گرفتیم که حاکمیت سیاسی هم از آن سود ببرد؛ مادامی که مردم ایران هم از آن بهرهمند شوند، چه باک؟). گسل بحث در اینجاست که در این فضای دوقطبی عدهای در جانب منافع ملی ایران ایستادهاند. منافع ملی ایران اقتضا میکند که تحریمها برچیده شوند (به دلیل اینکه اولین قربانی تحریمها مردم عادی هستند نه سپاه پاسداران یا تمامیتخواهی؛ آنها در تمام این سالها از تحریمها سودهای کلان بردهاند و کاسبی پرمنفعتی از قبل آن داشتهاند) و خطر حملهی نظامی و تغییر رژیم منتفی شود. تحریمها و فکر تغییر رژیم هم از منظر تئوریک و سیاسی و هم از منظر عملی و با توجه با تاریخ و سابقهی این کارها در منطقه برای جامعهی مدنی و احقاق حقوق مردم ویرانگر است. مسدود کردن مسیر تحریمها و تغییر رژیم (در کنار مسدود کردن دسترسی به سلاح هستهای) باعث بازگشت صلح به منطقه و ایران میشود و بنیهی جامعهی مدنی را تقویت میکند. سوی دیگر این دعوا کسانی هستند که گاهی در لباس نقد سیاسی و گاهی در لباس منافع ملی ایران سخن میگویند ولی در عمل و نظر موضعشان چیزی نیست از منافع حزبی و ایدئولوژیک بخشی از جامعهی آمریکا: نه حتی جمهوریخواهان به طور کلان بلکه بخش خاصی از جمهوریخواهانی که تمام جهتگیریشان همسویی محض با اسراییل آن هم نه تمام جریانهای سیاسی اسراییل بلکه تفکری تمامیتخواه و بدنام که نمایندهاش نتانیاهوست.
کسانی هستند که در این دعوا خواهان بنبست هستند. مسألهی محوریشان از نگاه من چیزی نیست جز همانکه پیشتر ذیل «سندرم جمهوری اسلامی» (بنگرید به اینجا و اینجا) توصیفاش کردهام: ایران و ایراندوستی خیلی خوب است به شرطی که در آن جمهوری اسلامی جایی نداشته باشد، در آن خامنهای وجود نداشته باشد، در آن هرگز انقلاب نشده باشد و الخ؛ آنچه که امروز در ایران وجود دارد واقعیت سیاسی و تاریخی است و تاریخ را نمیتوان معکوس کرد. اما این سناریوی مقابله یا تشکیک و تردید بسیار آشناست. این همان سناریویی است که با روی کار آمدن محمد خاتمی در دوم خرداد مخالفان جمهوری اسلامی را آشفته کرد (کسانی که کنفرانس برلین را بر هم زدند دقیقاً همین نگرانی را داشتند که رابطهی ایران با غرب خوب میشود). روزگار عیش و کامرانی این طایفه دورهی تاخت و تاز محمود احمدینژاد بود. روی کار آمدن روحانی بازگشت همان اتفاق دورهی خاتمی بود. آنچه که رخ داده بود و این بار هم رخ داده است (و به گمان من اگر خناسان تخریبی نکنند باز هم رخ میدهد) بازگشت امید است به مردم. بازگشت امید همان چیزی است که سلسلهجنبان جنبش سبز بود و همان چیزی است که بنبست سیاست را میشکند. شکست یا به شکست کشاندن این توافق چیزی نیست جز کوشش آگاهانه برای دمیدن یأس و شکستن شاخ امید. اینک شاخ غول هستهای شکسته است ولی همچنان هستند کسانی که میکوشند دیو دیگری از میان آن بیرون بکشند. باطلالسحر این افسونگریها به میدان کشیدن مردم و جامعهی مدنی و شکستن انحصار گفتوگو دربارهی این مسایل است.
[اميدانه, انتخابات ۸۸, انتخابات ۹۲, جنبش سبز] | کلیدواژهها: , اوباما, برنامهی هستهای ایران, توافق هستهای, جنبش سبز, روحانی, میرحسین موسوی, کنگره
این همه نقش در آیینهی اوهام؟

نتیجهی مذاکرات هستهای ایران و غرب امری بدیهی و طبیعی نبود. دست کم برای بسیاری چنین نبود. آنچه در این دو سال اتفاق افتاد، از توافق/تفاهم ژنو و لوزان گرفته تا آنچه در وین کمابیش به پایان خود رسید، توانست جامعهی سیاسی و جامعهی مدنی را به شدت دو قطبی کند. واکنشها و موضعگیریها در ظاهر تقریباْ به طور کامل بر مهم و بیسابقه بودن یا حداقل کمنظیر بودن این اتفاق دیپلماتیک تأکید دارند ولی فضا همچنان به شدت دو قطبی است. مختصر ماجرای دیپلماتیک و مضمون و موضوع مذاکرات دو محور عمده داشت که عملاً با تصویب امروز در شورای امنیت به تحقق کامل نزدیکتر شده است: ۱) رفع و لغو نظام تحریمها (یا به بیان دیگر شهادت و اذعان به فشل بودن و ضد انسانی بودن آنها ولو همچنان در شعار عدهای آن را مهمترین عامل به نتیجه رسیدن مذاکرات بدانند)؛ و ۲) منتفی شدن صریح و از موضوعیت افتادن سیاست تغییر رژیم که بیش از سه دهه است در دستور کار رسمی یا غیر رسمی دولت آمریکا بوده است (یعنی «روی میز بودن همهی گزینهها» از جمله گزینهی نظامی پس از این توافق یا شعار سیاسی است یا طنز). مضاف بر اینکه از رهگذر این توافق و دو دستاورد مشخص فوق، حق فعالیت صلحآمیز هستهای ایران به طور شفافتر و صریحتری به رسمیت شناخته شد. این خلاصهی اتفاقی است که در عالم واقع خارج از خیال ما رخ داده است (برای جزییات ملموستر توافق برای خوانندهی غیرمتخصص بنگرید به مقالهی نیویورک تایمز با عنوان «در توافق هستهای ایران چه کسی به چه چیزی رسید»). بدون شک امکانهای پیش روی این دو رویداد برای هر دو طرف توافق تا حد بسیاری گشوده است یعنی اتفاقهایی وجود دارند که وقوعشان میتواند باعث مخدوش شدن یا از ریل خارج شدن این دو محور شود. این اتفاقها هر چند محال نیستند ولی با این توافق رویدادشان بسیار دشوارتر از قبل شده است و دلیل دوقطبی شدن واکنشها هم دقیقاً همین است.
اردوی موافقان و مخالفان تحریمها کمابیش در فضایی روشن حرکت میکنند. این توافق نقاب از روی بسیار کسان کشیده است و باعث شده بسیاری بکوشند مواضعی را که تا دیروز به صراحت بیان میکردند یا به شکلی دیگر میگفتند حالا در لفافه بگویند یا درست خلاف آن بگویند. گزینههای تحریم ایران و حملهی نظامی که محبوبترین گزینههای بخشی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی بودند امروز دیگر رسوا و بیآبرو شدهاند (فارغ از اینکه حکومت ایران مشروعیت سیاسی داشته باشد یا نداشته باشد؛ حکومت صدام حسین هم مشروعیت سیاسی نداشت ولی فقدان مشروعیت صدام حسین فی نفسه باعث مشروعیت تحریمهای ویرانگر و ضد انسانی غرب علیه حکومت عراق و مردماش، با پیامد تخریب درازمدت جامعهی مدنی، نبود). در اینجا آن بخشی از اپوزیسیون مد نظر است که سیاست و زبانی متصلب و به شدت دوقطبی دارد و حاکمان و حکومت سیاسی ایران را یکسره اهریمنی و اصلاحناپذیر میداند.
دایرهی مخالفان
مخالفان توافق وین (یعنی مخالفان پایان یکی از بحرانهای بزرگ دیپلماتیک حکومت ایران) را با تقریب خوبی میتوان به شکل زیر برشمرد: ۱) مخالفان داخلی؛ ۲) بخشی از مخالفان ایرانی خارج از کشور؛ ۳) اسراییل و نومحافظهکاران آمریکایی؛ و ۴) عربستان سعودی.
مخالفان توافق یا دلواپسان داخلی جمهوری اسلامی عنوانی است کلیتر برای مخالفان اصلاحطلبان، مخالفان جنبش سبز و مخالفان انواع میانهرویهای سیاسی یا دینی. برای این عده همچنان زمینه برای مخالفت با این توافق وجود دارند هر چند در موضعی بسیار ضعیفتر از دو سال پیش واقعاند. این توافق که نتیجهی همکاری نزدیک دیپلماتهای ارشد ایرانی و آمریکایی بوده اثرگذاری آنها را برای اخلال در کار دولت روحانی بسیار کمتر از قبل کرده است. دفاعهای بیسابقهی آیتالله خامنهای از تیم مذاکرهکننده یکی از دلایل دشوارتر شدن کار دلواپسان داخلی است؛ این تعابیر را آیتالله خامنهای هرگز برای دولت خاتمی یا کارگزاراناش به کار نبرده بود (تحلیل علی حاجی قاسمی دربارهی چشمانداز مخالفتهای دلواپسان داخلی قابل تأمل است).
مخالفان ایرانی جمهوری اسلامی در داخل و خارج کشور (یا تصویر آینهای دلواپسان داخلی) شامل طیفهای مختلفی است که منطق اصلیشان این است که نظام جمهوری اسلامی اصلاحناپذیر است و هیچ تصحیحی در هیچ سطحی باعث این نمیشود که بتوان با آن راه آمد یا سازش کرد. ستون فقرات این مواضع این است که همیشه میتوان میان انسانها و الگوهای کشورداری یا نظامهای سیاسی میان خوب و بد و اهریمن و فرشته تفاوت صریح قایل شد و «ذات» آنها دستیافتنی و تغییرناپذیر است. این عده دچار آشفتگی بیشتری شدهاند. تا قبل از توافق هستهای بخشی از این مخالفان تحلیلشان این بوده که این توافق به دلیل اینکه تصمیمگیر اصلی نظام جمهوری اسلامی و تعیینکنندهی سرنوشت پروندهی هستهای شخص آیتالله خامنهای بوده است و بس، هرگز به سرانجام نخواهد رسید. با گذشت زمان درستی این تحلیل به تدریج رنگ باخت و در آن تصویر سیاه و سفید از آیتالله خامنهای (و مخالفت سرسختانه و فرضی او با هر گونه فاصله گرفتن از سیاستهای هستهای دوران احمدینژاد) رخنه افتاد. حالا که بخشی از معما حل شده است و توافق در عمل رخ داده یا به تحقق کاملاش بسیار نزدیک شده، این گروه با انحراف از موضوع سراغ مسألهای اساسیتر رفتهاند که حالا با شفافتر شدن بیشتر مشهود میشود که همان موضع اسراییل و نومحافظهکاران آمریکایی است: مخالفت با ایران به خاطر تلاش ایران برای دستیابی به سلاح هستهای نیست.
ایران از نظر این مخالفان سیاستی ایدئولوژیک، آخرالزمانی، اسلامگرای شیعی و آشوبآفرین دارد که باعث بر هم زدن نظم و صلح منطقه و جهان میشود. لذا مهم نیست که حالا مسیر دستیابی ایران به سلاح هستهای مسدود شده باشد یا نه؛ ایران یا دوباره از نظر این گروه میکوشد همان راه دستیابی به سلاح هستهای را طی کند یا به شیوهای دیگر فرضیات آن گروه را دربارهی خود تأیید خواهد کرد (اوج این خیالبافیهای توهمآلود را در این سرمقالهی نیویورک تایمز میتوان دید که برای ایران آرزوهای سلطهطلبانهای از زمان صفویان تا امروز قایل است؛ رسوایی و پریشانی این مطلب به حدی بود که یکی از نویسندگان فارسیزباناش در توجیههای بعدیاش برای ترمیم فضاحت آن بارها به زبان فارسی مواضعاش را تغییر داد ولی دیگر نمیشد با متن منتشر شدهی انگلیسی کاری کرد؛ همچنین بنگرید به نقد آن مطلب). میتوان در تمام آن مدعیات دربارهی حکومت ایران (که خود مطلقأ خالی از ایدئولوژی و جزماندیشیهای سیاسی و فکری نیستند) تشکیک کرد. ولی محور اصلی مدعیات نوعی رویکرد روانشناسانه و همچنین تقدیرگرایانه است. یک بخش از این مخالفتها یا نارضایتیها این است که به دلیل اینکه از نظر آنها، آیتالله خامنهای تعیینکنندهی مطلق سرنوشت اصلی هر سیاست داخلی و خارجی نظام است (و از نظر آنها فردی است غیر قابل اعتماد)، لذا از نظر آنها انتظار اینکه تغییر مهم در سیاست داخلی یا خارجی ایران رخ بدهد خیالبافانه یا غیر واقعی است. در این تحلیل دولتها و حکومتها مقهور سیاستها و رویههای گذشتهی خود هستند (مراجعه کنید به ارجاعات مکرر این گروه به سیاستها و تصمیمهای حکومت ایران در تأیید و تقویت مدعای خود). از این منظر، گذشتهی حکومتها یا آیندهی آنها را قهراً مقدر میکند یا باعث میشود بروز هر چرخشی را در آیندهی آنها به اعتبار همان فرضها نادیده و موقتی/مصلحتی بینگاریم (برای تحلیلی مبسوطتر در این خصوص، بنگرید به مصاحبهی محمدمهدی مجاهدی با روزنامهی ایران: «شعاع تأثیر دیپلماسی هستهای ایران تا کجاست»). این گروه از مخالفان البته هرگز توضیح نمیدهند که اگر بنا با این باشد که حکومتها و نظامهای سیاسی مقهور گذشتهشان باشند چطور است که نباید به دولتهای غربی و دولت آمریکا که کارنامهای مفصل در دخالتهای نظامی و سیاسی در مناطق مختلف خاور میانه داشتهاند و این دخالتها سابقهای روشن (و اکنون رسوا دارند) به همین شیوه بدبین بود ولی به حکومت ایران باید بدبین بود؟ فهرست این سوابق گذشتهی دولتهای غربی بسیار مفصل است ولی فقط یک نمونهی آن تدارک کودتای ۲۸ مرداد در ایران است که دو بار دولتمردان آمریکایی تا به حال به صراحت به آن اعتراف کردهاند (دقت کنید وصف این دولت دموکراتیک است نه آخرالزمانی و شیعی و ایدئولوژیک و مانند آنها). این دولت دموکراتیک در همین نیم قرن گذشته کارنامهی چندین لشکرکشی به نقاط مختلف دنیا و استفاده از سلاحهای کشتار جمعی و بمب هستهای دارد.
دربارهی اسراییل، صورتبندی اصلی مخالفت شدید اسراییل با این توافق دیپلماتیک این است که ایران تهدیدی وجودی برای اسراییل است و تا زمانی که این حکومت بر سر کار باشد به خاطر شعارها و مواضع تند و خصمانهای که همیشه علیه دولت اسراییل داشته، اسراییل نمیتواند آرام بنشیند. پروندهی هستهای مهمترین و برندهترین برگی بوده که اسراییل برای منزوی کردن حکومت ایران در اختیار داشته است. به همین دلیل مدام بر تقویت تحریمها و گزینهی تغییر رژیم تأکید میورزد. برای اسراییل و همراهان با سیاستهای نتانیاهو توافق هستهای به معنای از دست رفتن برگ برنده آنهاست. منظور از همراهان نتانیاهو نومحافظهکاران آمریکایی و حتی بعضی از مخالفان ایرانی جمهوری اسلامی توافق با ایران است (بنگرید به مقالهی هاآرتص: «بیچاره نتانیاهو، دنیا محبوبترین اسباببازیاش – بمب ایرانی – را از او ربود»). توافق هستهای برای دولت اسراییل چیزی است بسیار بزرگتر از کنار رفتن و بلاموضوع شدن محمود احمدینژاد. تا زمانی که در جمهوری اسلامی عاملی برای بحرانآفرینیهای مستمر و دامن زدن به گفتار سیاسی پرخاشجویانه وجود داشت، منحرف کردن افکار عمومی از سیاست ضد انسانی، استعماری و اشغالگرانهی اسراییل در فلسطین کار آسانتری بود. ایران به رغم تمام شعارهای ضد اسراییلیاش در تمام تاریخ جمهوری اسلامی هرگز تهدیدی نظامی برای اسراییل نبوده است حتی در اوج دوران خیرهسری و پرخاشجویی احمدینژاد یعنی در همان دورهای که اسراییل در داخل ایران دانشمندان هستهای را ترور میکرد. ولی وجود این گفتار و شعار همیشه به اسراییل کمک کرده است. درست از روز روی کار آمدن روحانی و چرخش آشکار در رتوریک سیاسی و دیپلماتیک ایران با جهان – پیش از حل مناقشهی هستهای – اسراییل این خطر را احساس کرده بوده و با لحنی هشدارآمیز کوشیده بود مسیر «عادی شدن» رابطهی ایران با جهان را بگیرد (بنگرید به مقالهی اسلیت: «دلیل اصلی نفرت اسراییل، عربستان سعودی و نومحافظهکاران از توافق با ایران»). به همین دلیل است که اسراییل که هرگز یکی از طرفین رسمی این مذاکره نبود، پس از توافق اعلام کرد که خود را ملزم به مفاد آن نمیداند و از خود «دفاع» خواهد کرد. با توجه به اینکه ایران هرگز به اسراییل حملهی نظامی نکرده است، این به اصطلاح معنایی جز حملهی پیشگیرانه نمیتوانست داشته باشد یعنی نقض صریح تمام هنجارهای بینالمللی. اسراییل در این مسیر در دو سال اخیر گرفتار انزوای بیشتر شده است (بنگرید به مقالهی دیگری از هاآراتص: «نتانیاهو شرط ایراناش را باخت ولی قمار بعدیاش ممکن است فاجعهبار باشد»). توافق هستهای بخشی از مسیر انزوای بیشتر اسراییل در منطقه را فراهم کرده؛ ولو همزمان آمریکا میلیاردها دلار – گرفتیم در ازای ساکت کردن اسراییل در برابر توافق هستهای – به اسراییل کمک کند (وزیر خارجهی بریتانیا هم اسراییل را متهم کرده که تحت هر شرایطی به دنبال رویارویی با ایران است؛ بنگرید به خبر ایندیپندنت).
عربستان سعودی را میتوان مهمترین نمایندهی شیخنشینهای همسایهی ایران، سلفیها و تکفیریهایی دانست که شکلهای بسیار خشنشان طالبان، القاعده و داعش هستند. اما عربستان سعودی به قدر اسراییل اعتماد به نفس و توانایی نظامی و امنیتی ندارد. لذا هر چند به اندازهی اسراییل در تمام این سالها در رابطهی میان ایران و غرب کارشکنی کرده، اکنون گزینههایاش از گزینههای اسراییل هم محدودتر میشود و ناگزیر خواهد بود این واقعیت جدید منطقه را بپذیرد. عربستان سعودی از جمله مروجان این فرضیه بوده است که ایران در پی ایجاد امپراتوری شیعی در منطقه است یا مسبب جنگهای شیعه و سنی. برای کشوری که مهمترین تأمینکنندهی مالی القاعده، طالبان و داعش بوده (بنگرید به مقالهی ایندیپندنت دربارهی پیوند عربستان سعودی و داعش) و بسیاری از اعضای این گروههای تکفیری ریشه در عربستان سعودی و سیاستهایاش دارند، این ادعای شگفتی است. دقت کنید یک سویهی دیگر این اتهامات ترویج تروریسم است با تکیه بر نقش حزبالله لبنان و حماس در فلسطین. اما در سالهای اخیر به ویژه به تغییر لحن دولت اوباما و فاصله گرفتن از ادبیات سیاسی مسلطی که عمدتاً ساختهی جمهوریخواهان افراطی بود، دیگر نمیتوان به آسانی فرضیهی سلطهطلبی شیعی ایران را – به ویژه پس از ظهور داعش – به این سادگی جا انداخت. اوباما این را برای اعراب روشن کرد که مشکل آنها نه دعوای سنی و شیعه به رهبری ایران است نه برنامهی هستهای ایران (بنگرید به روایت گاردین از جلسهی کمپ دیوید اوباما با رهبران عرب). از همین نقطهی عزیمت مهم است که آمریکا میتواند با ایران بر سر یک میز بنشیند. همین نکته – همین عبور – است که باعث خشم نومحافظهکاران، اسراییل، عربستان سعودی، مخالفان ایرانی نظام جمهوری اسلامی که سرسختانه مدافع سیاست تحریم و گزینهی تغییر رژیم هستند شده است. تفاوت بزرگ عربستان سعودی با بقیهی مخالفان این است که عربستان سعودی واقعیتهای سیاسی را سریعتر دریافته است ولی اعتماد به نفس کافی را برای استمرار سیاستهای تخریبی آشکار ندارد. از همین روست که عادل الجبیر وزیر خارجهی جوان عربستان سعودی رسماً توافق هستهای را پذیرفته و دولت خود را متلزم به تبعات و عواقب آن میداند (مشخصاً بنگرید به «با عربستان چه باید کرد؟» از محمد مهدی مجاهدی در دنیای اقتصاد).
همهی این مخالفان یک جا به هم میرسند و آن هم نامطلوب دانستن توافق هستهای است هر کدام به دلایل و علل مختلف. هیچ کدام از آنها روحانی و دولتاش را خوش نمیدارند. هیچ کدام تغییر گفتار و رفتار دولت روحانی را نه مطلوب میدانند نه صادقانه. مهمترین قایل این موضع هم نتانیاهو بود که در ابتدای کار روحانی او را گرگی در لباس میش توصیف کرد و بعدتر ایران را از داعش بدتر دانست و امروز هم هنگام اسم بردن از ایران آن را به طعنه «دولت اسلامی» میخواند که یادآور داعش باشد. این مخالفان چهارگانه به شیوههای مختلف مانع تحقق وعدههای مختلف حسن روحانی هستند.
در کنار تمام اینها البته کسانی هم یافت میشوند که با این توافق مخالفاند ولی دغدغههایشان لزوماً از جنس دغدغههای مخالفان بالا نیست. شاید بتوان شماری از کسانی را که مایل هستند حقوق بشر به عنوان مهمترین اولویت در مذاکرات ایران و غرب مطرح باشد، در زمرهی این مخالفان تلقی کرد. این مخالفان به زعم نگارنده به موضوع و مضمون مذاکرات اعتنای چندانی ندارند. موضوع مذاکرات برنامهی هستهای است نه حقوق بشر. این اصرار سماجتآمیز بر طرح هر مطالبهای در هر موقعیتی و در خلال هر بحثی حاکی از عدم واقعبینی سیاسی است. از شرح بیشتر در این مورد صرفنظر میکنم به این دلیل که توجه آنها عمدتاً معطوف به موضوع دیگری است.
حدسهایی دربارهی پیامدهای مثبت توافق
آنچه میآید تحلیلی از جنس حدس است (مانند هر تحلیل دیگری) به این معنا که این حدس ابطالپذیر است. یعنی میتوانم نشان بدهم تحت چه شرایطی حاضرم دست از این ادعا بکشم. بر خلاف برخی از مخالفان این توافق (یا بدبینان به آن) که مدعیاتشان عموماً ابطالناپذیر است و تقریباً محال است که دست از مدعیاتشان دربارهی جمهوری اسلامی و دولتمردان مختلفاش (از آیتالله خامنهای گرفته تا هر کس دیگری شامل هاشمی رفسنجانی، محمد خاتمی، میرحسین موسوی و حسن روحانی) بکشند. برای آنها همه سر و ته یک کرباساند چون «ساختار» این نظام همین است و شاکلهاش عوض نمیشود و آیندهاش مقهور و محبوس گذشتهی پرعارضهاش خواهد ماند. حدس نگارنده مبنی بر مثبت بودن پیامدهای این توافق میتواند از جمله به شیوههای زیر ابطال شود: در صورتی که تخلفی از مفاد توافق در طرف مقابل صورت نگیرد و ایران از توافق تخلف کند حدس نگارنده ابطال میشود؛ همچنین در صورتی که در انتخابات بعدی امکانها و فرصتهای مدنی دچار قبض بیشتری شوند و کیفیت زندگی مردم به تبع آن بدتر از وضع فعلی شود، باز هم حدس نگارنده ابطال میشود. این امکانها هم رخ دادنی هستند و وقوعشان محال نیست. شرط واقعبینی همین است که به این امکانهای منفی هم توجه داشته باشیم بدون اینکه اجازه بدهیم امکانهای محتمل عقلانی بودن تحلیلها را مخدوش کنند (دربارهی روایتهای آمریکاییان مخالف توافق هستهای و امتناع آنها از در نظر گرفتن امکانهای مثبت و منفی حفظ توافق یا شکست آن، بنگرید به مقالهی آتلانتیک: «چرا توافق با ایران منتقدان اوباما را این اندازه عصبانی میکند؟»).
توافق هستهای ایران با غرب سرآغاز چرخش سیاسی و دیپلماتیک مهم و بیسابقهای در تاریخ سیاسی ایران و غرب نیست بلکه ادامهی چرخشی سیاسی است که مدتی از آغاز آن گذشته است (بنگرید به: مقالهی محمدمهدی مجاهدی در روزنامهی ایران: «تولد خاور میانه جدید بر محور ایران»؛ و همچنین مصاحبهی فوقالذکر با روزنامهی ایران). دلایل و علل چرخش سیاسی جمهوری اسلامی بر خلاف مدعیات مخالفان توافق، تحریمها یا انحصاراً تحریمها نبوده است. تحریمها سهمی در هدایت مذاکرات داشته است ولی همزمان صدمهی مهمی به متن جامعهی ایرانی، مردم طبقات مختلف اجتماع و به ویژه جامعهی مدنی زده است. تحریمها از مردم ایران به مثابهی سپری انسانی در مناقشهی سیاسیاش با ایران سود جسته است درست همانطور که تا قبل از روی کارآمدن حسن روحانی و به ویژه در دورهی محنت ریاست جمهوری محمود احمدینژاد هم نه تنها مردم بلکه کل کشور و حتی حاکمیت سیاسی جمهوری اسلامی (از جمله شخص آیتالله خامنهای) سرمایهی خیرهسری او بود. البته بخشی از این خیرهسری و دلیری همانا اشتباه استراتژیک جانبداری آشکار بعضی از مقامات عالی نظام از محمود احمدینژاد در اوج تنشهای داخلی و صدمه دیدن جدی مشروعیت او بود.
این توافق چشماندازهای سهگانهای دارد: بدبینی و سوءظن مفرط، خوشبینی سادهاندیشانه و واقعبینی (تحلیل تئوریکتر و مبسوطتر این نکته در مصاحبهی فوقالذکر روزنامهی ایران آمده است؛ در ویرایش نخست این مطلب، ارجاع از قلم افتاده بود).
جنبش سبز: واقعبینی سیاسی و حیات جامعهی مدنی
بدبینان این توافق را باعث تقویت حاکمیت و پیدا کردن اعتماد به نفس دوباره میدانند که باعث دلیری آنها در رفتارهای فراقانونی و ضد حقوق بشر میشود. دوم، خوشبینان آن را آغاز گشوده شدن درهای بهشت میدانند که پس از آن ناگهان قرار است همهی آزادیهای سیاسی و مدنی با دوستی با آمریکا از راه برسند. هر دو گروه از واقعبینی فاصله دارند. بدبینان به گذشته نگاه میکنند ولی قابلیتهای جامعهی مدنی را دست کم میگیرند و توجه ندارند که نفس به ثمر رسیدن این توافق نتیجهی روی کار آمدن حسن روحانی است. روی کار آمدن حسن روحانی، از جمله، بدون پایمردی میرحسین موسوی و مهدی کروبی و ایستادگی آنها در انتخابات ۸۸ میسر نمیشد. اگر موسوی و کروبی بر دفاع از رأی مردم اصرار نمیکردند، صندوق رأی در سال ۹۲ تبدیل به ناموس و حق الناس نمیشد. هم روی کار آمدن روحانی و هم حصول توافق هستهای از پیامدهای مستقیم انتقال جنبش سبز به لایههای درونی زندگی جامعهی مدنی در ایران بود. در برابر آن گزینههای دیگر یعنی رییس جمهور شدن سعید جلیلی و گره خوردن مذاکرات، افزایش تحریمها و شدت گرفتن خطر حملهی نظامی و بالا گرفتن تنشهای کلامی و پرخاشجویی امثال سعید جلیلی و محمود احمدینژاد اگر باعث بن بست مذاکرات نمیشد بیشک مسبب تداوم تنشها میشد. جنبش سبز جنبشی تصحیحی بود؛ هدف اساسی و محوری جنبش سبز نه ضدیت با نظام جمهوری اسلامی بود و نه براندازی آن (درست بر خلاف تصور و توهم دلواپسان داخلی و مخالفان خارجی جمهوری اسلامی). موضوعیت جنبش سبز در این بخش از تحلیل به این است که عمدهی بدبینان جنبش سبز را شکستخورده میدانند و شکستاش را در محقق نشدن تغییر بنیادین نظام جمهوری اسلامی میدانند. این برداشت از جنبش سبز از همان ابتدا با مخالفت رهبران جنبش سبز مواجه شده بود.
خوشبینان تحلیلشان منسلخ از واقعیتهای سیاسی روی زمین در داخل ایران، در منطقهی خاور میانه و جهان است (دربارهی پیامدهای گستردهتر توافق بنگرید به مقالهی محمدمهدی مجاهدی در روزنامهی دنیای اقتصاد: «پیامدهای فراتر از توافق هستهای»). ولی خوشبینانی که در حقیقت در خیال غوطهورند مستمسک بسیار خوبی هستند برای بدبینانی که میکوشند خیالاندیشی و آرزواندیشیشان را با فرافکنی و یکی گرفتن خوشبینان با واقعبینان بپوشانند. خوشبینان را به سادگی میتوان نقد کرد و حتی به استهزاء گرفت لذا اگر بتوان در اذهان عمومی جا انداخت که عدهای که واقعگرایانه به سیاست ایران مینگرند در واقع فرقی با خوشبینان و خیالبافان ندارند (و این کار را نه با استدلال بلکه با شبیهسازی و بازی با ناخودآگاه مخاطب میتوان انجام داد)، بخشی از پروژهی عدهای از بدبینان که اهداف سیاسی (و منافع مالی) در مخالفت با توافق هستهای دارند تأمین میشود.
نگاه واقعگرایانه به توافق هستهای حصول این توافق هستهای را یک گام بزرگ میداند که میتواند با گامهای بزرگتر دیگری در سیاستهای خارجی و داخلی جمهوری اسلامی همراه شود. توافق هستهای تضمین ابدی موفقیت حسن روحانی و دولت او نیست ولی جایگاه او را به شکل بیسابقهای در داخل و خارج ایران ارتقاء داده است؛ درست همانطور که برای اوباما تبدیل به میراثی ماندگار خواهد شد. تقویت دولت حسن روحانی در درازمدت باعث نزدیکتر شدن جامعهی مدنی به دولت و کاهش شکاف میان دولت و مردم خواهد شد. از همین رهگذر این نزدیکی باعث افزایش مشروعیت کل نظام جمهوری اسلامی میشود که برای کسانی که جمهوری اسلامی را تجلی شر مطلق میدانند ناگوار است. ایجاد حس نومیدی در مردم امیدواری که از این توافق شادند باعث ایجاد تردید در میان مردم عادی جامعه میشود. این مردم بخش مهمی از جامعهی مدنیاند. سست کردن پایههای امید در قالب تحلیلهای بدبینانه و یأسپراکنی – به رغم این موفقیت بیسابقهی دیپلماتیک به چشماندازها و امکانهای فعال شدن جامعهی مدنی در برابر مخالفان داخلی و خارجیشان آسیب جدی میزند.
توافق هستهای، از منظری رئالیستی منجر به اضمحلال فضای سیاسی و مدنی داخل ایران (و به روایت بعضی در حادترین شکل، تبدیل شدن ایران به عربستان سعودی) نمیشود. مهمترین دلیل در نفی و نقد این موضع بدبینانه هم سابقهی تاریخی ایران و جامعهی مدنی ایرانی است و هم امکانهای متعدد و متکثر پیش رو. پس از انتخابات سال ۸۸، جامعهی ایرانی همزمان با عظیمترین مقاومت مدنی و مردمی تاریخ ایران پس از مشروطه و همچنین با یکی از عریانترین نمونههای سرکوب سرسختانه و مصرانه مواجه بود. اما هاضمهی مدنی و سیاسی ایران هم نیروی اصلی جنبش سبز و الگوی تصحیحی آن – به معنای انتقال سیاست به زندگی روزمره – را در سایهی اصول محوریاش حفظ کرد و هم در برابر سرکوب شدید مقاومت حیرتآوری نشان داد. به رغم انسداد جدی فضای سیاسی پس از کنار رفتن محمود احمدینژاد، روی کار آمدن حسن روحانی مهمترین قرینه و بینه بر زنده بودن جامعهی مدنی و روییدن آرام بذر آبیاریشدهی جنبش سبز برای حفاظت و صیانت از صندوق رأی بود.
سخن آخر
واپسین نکته، ستون فقرات مقاومت مدنی مردم ایران و همچنین جنبش سبز است: توانایی ایران برآمده از ملت ایران است نه از دولت و حاکمیت سیاسی. دولت و حاکمیت سیاسی وامدار ملت است و هنگامی مشروعیت و اعتبار دارد که ملت پشت آن بایستند. آنچه که در دو دههی گذشته برای عراق اتفاق افتاد و عواقب ویرانگرش را امروز در سوریه هم شاهد هستیم، این بود که در برابر امثال کنعان مکیه و فؤاد عجمی کسی در میان جامعهی مدنی عراق نبود که ایستادگی کند و پاسخی دندانشکن به آنها بدهد. تمام عراق خلاصه شده بود در حاکمیت حکومت صدام. اما در برابر همتاهای ایرانی کنعان مکیه و فؤاد عجمی، دهها ایرانی، دهها ایرانی غیر دولتی و برآمده از جامعهی مدنی هستند که تباهی و خباثت آن شیطنتها و دروغپراکنیها را آشکار میکنند. تحریمهای فلجکننده و کمرشکن ابداع آمریکاییها نبود: امثال کنعان مکیه در ابداع و گستردن آن سهم جدی داشتند و امروز هم دارند. یکی از امکانهای تخریب آیندهی سیاسی ایران این است که مخالفان غیرمدنی ایران فعال شوند و با بحرانآفرینیهای منطقهای و داخلی سیاستی به ریل بازگشته را به سوی فشل شدن ببرند. ایرانیان باید در برابر این امکان حساس و هوشیار باشند.
[انتخابات ۸۸, انتخابات ۹۲, جنبش سبز, دربارهی اسراييل, مداخلهی بشردوستانه] | کلیدواژهها: , توافق هستهای, جان کری, جواد ظريف, حسن روحانی, دلواپسان, لوزان, ميرحسين موسوی, وين, پروندهی هستهای ايران, ژنو
مقام اصلی ما گوشهی خرابات است…

این یادداشت را به دعوت رضا شکراللهی، دوست دیرین وبلاگستانی، نوشتهام.
وبلاگ را همان نخستین سالی که به لندن آمدم کشف کردم ولی مدتی طول کشید (چند ماه یعنی) تا مرتب شروع کنم به نوشتن. ابتدای کار واقعاً چیزی نبود جز برادههای یک ذهن آشفتهی به شدت درگیر شعر و موسیقی و ادبیات کلاسیک فارسی. وقتی میگویم برادهها، یعنی به معنی دقیق کلمه، براده. چیزهایی که فقط حاصل بازی کردن با کلمات و بیان بیپرده و عریان هر چیزی بود که از ذهنم میگذشت. بسیاری از این برادهها واقعاً دور ریختنی بودند ولی ثبت شدند. بعدتر که حلقهی ملکوت شکل و هویت پیدا کرد – و در روزگار اوج وبلاگها این اتفاق افتاد – ملکوت هم مسأله پیدا کرد. هر روز درگیر چیزی بودم/بودیم. حرف میزدیم. دعوا میکردیم. نزاع و جدال قلمی کم نداشتیم. بعضی از مجادلهها معنا داشتند؛ بعضیها هم پاک بیمعنا. ولی هر چه بود تمرین خوبی بود. ما هم دور هم جمع بودیم و از حال هم باخبر(تر) بودیم.
این بدیهیات را که کنار بگذاریم، برای من ملکوت، همانی بود و هست که گاهی اوقات از خلال ناماش بیرون میزند: پیوند با شعر و ادبیات (امتدادش بدهی به فلسفه یا عرفان هم میرسد). دربارهی چهرههایی که به شکلی در زندگی من و نحوهی فکر کردنام – آن روزها – اثر عمیق گذاشته بودند، پیشتر نوشتهام. حالا هم بعضی از اینها هنوز هستند و یک لایهی زیرین و کمابیش صلبی آن زیرها ایجاد کردهاند. بعضیهاشان با زلزلههای معرفتی فروریختهاند یا صلابتشان را از دست دادهاند؛ بعضیها ولی هنوز همچنان هستند.
سیاست در سالهای نخست ملکوت بیشتر برای من تفنن بود؛ تفننی که حاصل دوران گشودگی مطبوعاتی دورهی خاتمی بود. اما از همان سال ۲۰۰۳ که مشغول دورهی فوق لیسانسام بودم، دغدغهی جدیتر گرفتن سیاست به مثابهی علم آرامآرام این نگاه تفننی را کنار میزد. الان هم اگر کسی به آن روزها برگردد شاید به سادگی چهرهی دانشجویی که با اعتماد نفس – شاید زیادی – کار دانشجوییاش را خیلی جدی میگیرد (شاید جدیتر از متعارف) مشهود است. آن روزگار، روزگار دانشجویی بود. بیشتر در حال آموختن بودم. فکر میکنم علاوه بر اینکه گاهی اشتباه میکردم، شتابزده حرف میزدم و عجولانه فکر میکردم، بعضی راهها را درست میرفتم. تردیدی ندارم که تصادف و برخورد با آدمهایی که مسیر علمی و دانشگاهی مرا تغییر دادند، از بختهای بزرگ زندگی من بود. همهی اینها را میشود در همین ملکوت پیگیری کرد.
چهار اتفاق مهم ملکوت را هم تغییر داد؛ هر کدام به شکلی بنیادین. یکی ازدواج بود که طبعاً برای هر کسی تغییری است مهم. دیگر نمیشد هر چه از خیالام میگذشت را به سادگی و بدون فکر کردن به جوانباش بنویسم. اینکه یکی که شریک زندگیات است و برایات عزیز است، آینهای پیش رویات بگذارد و عیوبات را نشانات بدهد، این فرصت را به تو میدهد که آرامآرام لغزشها را اصلاح کنی. وبلاگ میدان آزمون این خطاها بود. اتفاق بعدی، انتخابات ۸۸ بود که به گمانم زندگی بیشتر ایرانیها را – داخل و خارج کشور – به نحو بازگشتناپذیری تغییر داد. نوشتههای سال ۸۸ وبلاگام به خوبی گویای این تغییر است. خلاصهاش همان است که میرحسین موسوی، در بیانیهی ۱۱، گفته بود: سالخوردگان را جوان و جوانان را پخته کرد. این فرایند ناگهانی را به خوبی در ملکوت میتوان دید. ملکوت هم در این دوران پختهتر شد. سومین اتفاق تولد دخترم ترنج بود. با ترنج زندگی من به قبل و بعد از او تقسیم شد. هر چقدر دربارهاش بنویسم کم است. ولی دخترم نقطهی عطف زندگی من و ملکوت بود. اتفاق چهارم اتفاقی طولانی و کشدار بود: از سال ۲۰۰۷ آغاز شد و هنوز ابعاد زیادی از آن نقطهی آغاز ادامه دارد. سال ۲۰۰۷ دورهی دکتریام را آغاز کردم. سال ۲۰۱۱، رسالهام را تحویل دادم. ژانویهی سال ۲۰۱۲، پیش از تولد ترنج از رسالهی دکتریام دفاع کردم و چند ماه بعدش اصلاحات نهایی متن رساله تمام شد و در واقع نسخهی تقریباً نهایی کتابام آماده شد. سپتامبر ۲۰۱۴ کتابام متولد شد. طبعاً انتشار اولین اثر حرفهای و علمی هر آدمی میتواند زندگیاش را تغییر بدهد. این تغییر خواسته یا ناخواسته رفتار وبلاگی آدم را هم تغییر میدهد. زندگی علمی من – که بخش عمدهاش در تحصیل علوم سیاسی و روابط بینالملل گذشت – اثرش در ملکوت هویداست. اما دانشاندوزی فقط دانش دانشگاهی نیست. گاهی اوقات حاشیهها چیزهایی را بر متن تحمیل میکنند یا بر آن اثر میگذارند.
این چهار اتفاق هم به نوعی به ملکوت مرتبط بودند و هم در آن منعکس. ولی جدای اینکه ملکوت به سنجیدهتر کردن و صیقل دادن بعضی از فکرها کمک کرد و نقطهی تعادلی شد، یک خصلت ملکوت تقریباً هیچ تغییری نکرد. شعر و موسیقی همچنان بخش جداییناپذیر ملکوت باقی ماندند. الان هم بسیاری اوقات ملکوت برای من پیوند خورده است با شعر و موسیقی حتی وقتی که بحثهای خشکتر و عبوستر علمی یا نظری میان نوشتههای مربوط به شعر و موسیقی پدیدار میشوند.
وبلاگها با رشد سرطانی شبکههای اجتماعی (از فرندفید بگیرید تا گوگلریدر، و بعداً فیسبوک، توییتر و گوگل پلاس) دچار بحران شدند، ولو موقتی. اما همچنان فکر میکنم وبلاگها از حیث ثبات، پایداری و امنیت زمین محکمتری دارند. پیشتر یک بار دربارهی بیثباتی شبکههای مجازی که ولایت و اختیارشان به دست دیگری است نوشته بودم. حالا هم به این بهانه – و به بهانهی سقوط و افول عنقریب فرندفید پس از گوگلریدر – تکرار میکنم که هر چند شبکههای وب ۲.۰ امکانات تازهای به کاربر/مخاطب میدهد و بسیار زندهتر است از وبلاگ، ولی همیشه در گرو اختیار و تصمیم صاحبانی است که هیچ تعهدی برای استمرار آن پلتفرم ندارند. این برای همهی ما صادق است. راهاش این است که هر کسی حتیالمقدور خودش دامنهای و وبلاگی داشته باشد. برای همه شدنی نیست. شاید ضروری هم نباشد. بسته به این است که چه میخواهی بگویی و بنویسی. کلیدش این است که هر وقت هر چه خواستی بتوانی بگویی و کسی نتواند لگام به دهانات بزند که چنین و چنان مگو. وبلاگ فرصتی بود برای رهایی از اختناق. هزار و یک آفت و بلیه هم البته داشت؛ کمتریناش شهوت سخن گفتن مفرط و جار و جنجالهای بیهوده (و البته بیماری و توهم مریدبازی و مریدپروری). ولی اینها کف روی آب بود (و هست). این مشکل اگر در وبلاگها بود، در شبکههای وب ۲.۰ صد برابر شد و مهارناپذیرتر.
وبلاگ همچنان برای من از سایر فضاها قابلاعتمادتر و استوارتر است به نسبت. در تمام این ۱۲ سالی که دامنهی ملکوت سر پاست، خیلی به ندرت پیش آمده که کل دامنه دچار اختلال شود به جز در مواردی که مشکلات فنی وجود داشته و از عهدهی من خارج بوده. این ثبات و استمرار یعنی هر کدام از ساکنان ملکوت تقریباً همیشه دریچهای داشتهاند برای بیان فوری و بی سانسور هر چه که فکر میکردهاند. این مزیت و امکان کمی نیست. ملکوت شاید همیشه چنین نماند و شاید هم چند سال دیگر به هر دلیلی کرکرهاش (کرکرهی خود وبلاگ ملکوت نه لزوماً بقیه) پایین برود ولی این بایگانی همچنان میماند. من با ملکوت خطا بسیار کردهام. تجربههای بسیار اندوختهام و دوستان بسیار زیادی یافتهام که بعضی از آنها از دلنوازترین دوستانی هستند که همیشه داشتهام. ولی وبلاگ زنده است تا زمانی که حرفی برای گفتن داشته باشیم و مخاطبی در این فضا برای این حرفها وجود داشته باشد.
پ. ن. کسی را به نوشتن دعوت نکردم چون واقعاً چنان زیر فشار کار و مشغلههای روزمره هستم که نوشتن همینها فقط در مسیر رسیدن به خانه در قطار برایام میسر شده.
[انتخابات ۸۸, تأملات, جنبش سبز, وبلاگستان] | کلیدواژهها: , انتخابات ۸۸, ترنج, حلقهی ملکوت, خطاکاری, ملکوت, ميرحسين موسوی, وبلاگستان
بلبل عاشق! بخوان به کام دلِ خویش!

برای آزادی عماد بهاور
[audio:http://blog.malakut.org/audio/Sayeh/Shadbaash.mp3]شادباش
بانگ خروس از سرای دوست برآمد.
خیز و صفا کن که مژدۀ سحر آمد.
چشم تو روشن!
باغ تو آباد!
دست مریزاد!
همت حافظ بههمره تو، که آخر
دست به کاری زدی که غصه سر آمد!
بخت تو برخاست.
صبح تو خندید.
وز نفست تازه گشت آتش امید
وه که به زندان ظلمت شب یلدا
نور ز خورشید خواستی و برآمد.
گل به کنار است.
باده به کار است.
گلشن و کاشانه پر ز شور بهار است.
بلبل عاشق! بخوان به کام دل خویش!
باغ تو شد سبز و سرخگل به برآمد.
جام تو پُر نوش!
کام تو شیرین!
روز تو خوش باد!
کز پس آن روزگار تلختر از زهر
بار دگر روزگار چون شکر آمد.
رزم تو پیروز!
بزم تو پُر نور!
جام به جام تو میزنم ز ره دور
شادی آن صبح آرزو که بینیم
بوم ازین بام رفت و خوش خبر آمد.
ه. ا. سایه
تهران، اردیبهشت ۱۳۵۷
[اميدانه, انتخابات ۸۸, جنبش سبز] | کلیدواژهها: , عماد بهاور, مريم شفيعی, ه. ا. سايه, يادگار خون سرو
سلامت همه آفاق…

۱. بدیهیترین چیزی که به ذهن هر انسان منصف و سالمی میرسد این است که «آنکه او امروز در بند شماست | در غم فردای فرزند شماست» و این «شما» آن زندانبان و آن آمر حبس و حصر است. پس تمامی مسؤولیت هر حادثهای که بر آن زندانی عزیز، آن یوسف قبادریدهی غیرت برادران، یکسره بر دوش هماوست. اما آنچه که این روزها خبرش میرسد نباید خلاصه شود در مرثیهسرایی یا نوحهخوانیهای عاطفی و شعرهای سوزناک سرودن. کار ما، کار آزادی و آزادیخواهان و عدالتجویان، از نق و ناله پیش نمیرود.
۲. اما میرحسین موسوی بیمار است؟ لابد تناش به عارضهی جسمانی مبتلاست. کم یا افزون، بیگمان رنجی عارض تنِ او میشود. نکته اما ظریفتر از این حرفهاست. آنها که از میان دوستداران او ناله به عرش میرسانند، نباید از یاد ببرند که در این سرزمین آنکه از همهی ما سالمترست بیگمان همان میرحسین موسوی است به یک دلیل بسیار روشن: او تن به ظلم نسپرده است. او سر تسلیم در برابر بیداد فرو نیاورده است (نشانه ی روشناش نامهی آیتالله حائری و حمله به زندانیان اوین است). یعنی در اندیشه و روان میرحسین موسوی عدالت و آزادی همچنان یکپارچه و درست و سالم باقی مانده است. ما بیگمان بیشتر آسیبدیدهی این آفتایم تا او. دغدغهی سلامت جسم موسوی نباید ما را از این نکتهی مهم غافل کند که ایران همچنان زندانی است بزرگ برای یکایک ما. ایران همچنان آفتزده است و مردماناش رنجور ستم و بیداد. هر اندازه هم که روزنههایی از امید و تدبیر گشوده شده باشد، باید به یاد داشت که در حصر بودن موسوی و رهنورد و کروبی نمادی است از آن زندان بزرگتر.
۳. این اخبار پیش از این هم بوده است و تا روزی که این بند گسسته شود و حبس شکسته، باز هم از این اخبار خواهند بود. چیزی که ما نباید از یاد ببریم این است که سخن همگی ما همان است که بود: برای بازگشت عزت و آزادی کافی است دیگر به مردم بزرگی نفروشند و دروغ نگویند. کافی است کمی خویشتن خویش را – آن زندانبان و زندانبانان فرودست و زبردست – در آینه ببینند. درد موسوی و ما، درد آنها نیز هست اگر نیک بنگرند. پس سلامت موسوی، تنها سلامت موسوی نیست. سلامت ما نیز هست. سلامتِ دشمنان و بداندیشان او نیز هست. درد موسوی، درد انسان است نه درد منصب و مسند.
۴. اول و آخر کلام آنکه این سیاست فربهی را که موسوی مسیرش را در ایران تغییر داد نباید با شاعرانگی خالی از حکمت و فرزانگی یا مرثیهسرایی و ناله و اندوه، به سیاستی روزمره و مبتذل تبدیل کرد. لازمهی این کار خودشناسی است: چو موج مستِ خودی باش و سر به توفان کش | تو را که گفت که بنشین و پا به دامان کش. در خانه اگر کس است یک حرف بس است.
[انتخابات ۸۸, انتخابات ۹۲, جنبش سبز] | کلیدواژهها: , جنبش سبز, حبس, حصر, سلامت, ميرحسين موسوی
چو دست دست تو باشد درون کس مخراش!
آنچه که این روزها در ایران اتفاق میافتد یک گرهگاه ساده و مهم دارد: اتوریته. در سالهای اخیر، بنیانهای اتوریتهای که هر نظام سیاسی در هر جای دنیا به آن نیازمند است، در ایران به شدت، عمدتاً به خاطر سوء تدبیر حاکمان (و البته عوامل متعدد داخلی و خارجی) آسیب دیده است. در این سالها، هر اتفاقی را میتوان در پرتو همین فرسایش همزمان اتوریته و مشروعیت فهمید.
۱. به زندانیان سیاسی در اوین حملهای وحشیانه میشود. این رفتار خلاف هر قاعده و قانونی است و یک معنا بیشتر ندارد: کینتوزی و ابراز خشم و نفرت. ابراز خشم، محصول استیصال است. یعنی هر راه دیگری را آزمودهاند و ناکام ماندهاند. در فضایی که همیشه آسیبپذیرترینها، کسانی که دستشان از همه جا بسته است، ضعیفتر یا گوشهگیرتر از همه هستند، آماج آسیب میشوند، یعنی حاکمان و بازیگردانان آن فضا از عجز رو به ضعیفآزاری آوردهاند. دستشان به آن نمیرسد که زورمندان صاحب اعتبار و مشروعیت در برابرشان سپر بیندازند، گوشت و استخوان محبوسان را لای گازانبر عسسان و محتسبان میگذارند.
۲. در همین روزهاست که آیتالله حائری شیرازی نامهای خطاب به موسوی و کروبی مینویسد که حقیقتاً باید در تاریخ ثبت شود. نامهای است عجیب از بسیاری جهات. پریشانی و استیصال در سطر به سطر آن موج میزند. اول و آخر کلام این است که ما (حاکمان)، شما دو تن را به خاطر تن نسپردن به رأی عالی نظام در نزاعی که ما خود پیشتر حکمیت آن را به عهده داشتیم (و از نظر شما، ما نیز از متهمان دعوا بودیم)، به حصر افکندهایم. امروز همچنان میبینیم که آنچه میخواستیم تأمین نشد (و آنچه میخواستند برکشیدن احمدینژاد نبود بلکه حفظ و استمرار اتوریته و مشروعیتی بود که از همنشینی با احمدینژاد آسیب دید). حالا از این دو توبه میخواهند. از فحوای نامه و حوادث پیرامونی میتوان دریافت که این دو تن بر همان عهد نخستین ماندهاند و در واقع نامهی آیتالله خبر از کوششی ناکام برای تسلیم کردن آن دو تن میدهد. از همه عبرتآموزتر این بند از نامهی آیتالله است: «خیلیها با پافشاری بر امر باطلی از دنیا رفتند و حتی بعد از مرگشان هم تاکنون خوشنام ماندهاند و شاید مردمی هم آرزو دارند در قیامت همنشین اینان باشند اما چیزی جز جایگاه عذاب نصیب ایشان نخواهد بود. شما این مطلب را با جان و دل قبول دارید. باید از این محبوبیتهای پس از مرگ ولو چندین هزار ساله باید به خدا پناه برد!!». این بندها، از هر شرح و تفسیری مستغنی است. به زبان حال میگوید: ما هر چه در توانمان بود کردیم که آن اتوریته و مشروعیت را بازسازی کنیم و حتی با دست نبردن در انتخابات بعدی کوشیدیم این وجههی آسیبدیده را ترمیم کنیم و نشد. اما شما با تمام این تنگنای حصر، همچنان از موضع خویش فرود نیامدهاید ولی محبوبیتتان مضاعف شده است.
۳. درست همین امروز، عضو جمعیت ایثارگران خطاب به خاتمی میگوید: «گفته میشود که خاتمی قصد اظهار ندامت و پشیمانی از اقدامات خود در سال ۸۸ دارد که اگر چنین پشیمانی برای او حاصل شده بهتر است صریحا اعلام کرده و تبری خود را از شعارها و رفتارهای ساختارشکنانه بیان کند». و در خلال همان سخنان، لحن تحقیرگرانهای مشابه با لحن حائری شیرازی خطاب به موسوی دارد (لحن تحقیرگری که در واقع لحن استیصال سرگردنهبگیری است که نتوانسته حریف عزت و وقار مخاطباش شود و به سوی پرخاش و دریدگی رفته است): «خاتمی کوتاهقدی خود را در فتنه ۸۸ نشان داده چرا که وی و همفکرانش در سال ۸۸ با اقدامات خود استقلال و جمهوریت نظام را زیر سؤال بردند». پر پیداست که در این تحلیل «کوتاهقد» دقیقاً چه کسی است!
۴. حسین نورانینژاد به میل خویش از میانهی تحصیلاش در خارج از کشور – و او قانوناً پیش از این از کشور خارج شده بود – به ایران برگشته بود تا پسر نوزادش را ببینید. هیچ بیمی نبود که او از کشور بگریزد و بیشک هر گاه احضارش میکردند به پای خود به محضر همان دادگاه نظام میرفت. او را نیز از منزلاش بیرون میکشند و چنان با او رفتار میکنند که گویی هر لحظه قصد گریز دارد! اینها همگی نشانهی آشفتگی و استیصال است. اما چرا؟ چه اتفاقی دارد میافتد که تمام اینها همزمان شده است؟
گلوگاه این نزاع دو زمینهی اصلی است که به همان مسألهی مشروعیت و اعتبار حکمرانان بر میگردد. یکی مسألهی فرهنگ است (و اینجا مسألهی «زن»، مسألهی روزی است که یک سوی آن رهبر کشور است و سوی دیگرش هاشمی و روحانی). دیگری مسألهی رفع حصر است (که باز هم در آن پای همان تقابل پیشگفته مطرح است).
نکته این است که این تقابل مصنوعی است و واقعی نیست. این تقابل میتواند رخ ندهد. ضرورتی ندارد پیروزی یکی، شکست دیگری باشد. ضرورتی ندارد رفع حصر یا نرمش با زندانیان و حتی عفو آنان، مترادف با شکست و خفت نظام باشد. سؤال این است که چه کسی سود میبرد از تداوم بخشیدن به این تقابل؟ مسأله این است که آن جناحی که در انتخابات ۹۲ شکست خورد، توان هضم بیش از این را ندارد. این «حماسه»، حتی به رغم صحه گذاشتن رهبر کشور بر آن، بر آنها گران آمده است. از سوی دیگر نشانهی این نیز هست که پشت پرده بیشک کوششهایی برای بازگرداندن آب رفته به جوی انجام شده است (و همین است که از مابینالسطور نامهی حائری شیرازی و سخنان عضو ایثارگران بیرون میزند). لاجرم تاوان این کوشش را زندانیانی میدهند که دستشان از همه جا کوتاه است و کسانی که بارها حسن نیت و سلامت و صداقتشان را و وفاداری و پایمردیشان را برای خدمت به کشورشان نشان دادهاند.
این آتشافروزیها مصنوعی است. حکایت از اتفاق دیگری دارد که در جای دیگری رخ میدهد و چه بسا تمام اینها برای منصرف کردن افکار عمومی از ماجرایی است که جای دیگری در جریان است. آنچه کلیدی است این است که در این تلاش ناکام برای ترمیم آن مشروعیت، آن مدعیان ناصادق و حامیان کذاب نظام، روز به روز استوارتر تیشه به ریشهی آن نظام میزنند و به جای ترمیم آن مشروعیت، جویباری را که در آن میتوان خردمندی و حکمت روان کرد، گلآلود میکنند. طرفه این است که کلید این نزاع ظاهراً «فرهنگ» است اما تنها چیزی که در حوادث پیرامون این نزاع نمیتواند دید، فرزانگی و فرهنگ و فرهیختگی است. نماد آشکار غیبت و تیرگی فرزانگی و فرهنگ همینهاست که در اوین رخ داده است و در نامهی آیتالله و سخنان عضو جمعیت ایثارگران آشکار است. در این نظام اگر قرار باشد فرهنگ پا بگیرد، فرهنگی که کسانی چون حافظ و مولوی و عطار و سنایی و ابوسعید ابوالخیر در سایهی آن بالیده و بلکه خود این درخت تناور را آبیاری کردهاند، از همینجا باید شروع کرد. مدافعان و مروجان فرهنگ نمیتوانند خود پشمینهپوشانی تندخو باشند که از عشق و آدمیت بویی نشنیدهاند و سر تا پا خشم و خشونت باشند. اتوریته و مشروعیت را هم میتوان با ترویج فرهنگ و پرهیز از خشکدماغی زاهدانه و خشم و کوتهفکری ترمیم کرد، نه با دریدن و سوختن و شکستن:
چو دور دور تو باشد مراد خلق بده
چو دست دست تو باشد درون کس مخراش
[انتخابات ۸۸, انتخابات ۹۲, تأملات, جنبش سبز] | کلیدواژهها: , اتوريته, استيصال, اوين, جنبش سبز, حسن روحانی, سيد محمد خاتمی, مشروعيت, مهدی کروبی, میرحسين موسوی
یه شبِ مهتاب…

«وضعیت کشور امروز چون رودخانه خروشان و عظیمی است که سیلابهای تند و حوادث گوناگون باعث طغیان و گل آلود شدن آن شده است. راه آرام کردن این رودخانه بزرگ و روشن ساختن و زلال کردن آب آن در یک اقدام سریع و عاجل امکان پذیر نیست. اندیشیدن باین گونه راه حلها که عدهای توبه کنند و عدهای معامله کنند و بده و بستانی صورت گیرد تا این مشکل بزرگ حل شود عملا به بیراهه رفتن است.»
– میرحسین موسوی؛ بیانیه به مناسبت وقایع عاشورا.
[جنبش سبز] | کلیدواژهها: , فرهاد, ميرحسين موسوی, یه شب مهتاب
همراه شو عزیز…
«این نه تحریم یک دولت، بلکه تحمیل رنجهای بسیار بر مردمی است که مصیبت دولتمردان مالیخولیازده برایشان کافی است. راه سبز را زندگی کردن به این معناست و ما با اعمال هرگونه تحریمی بر علیه ملت خود مخالفیم.»
– میرحسین موسوی؛ بیانیهی ۱۳؛ مهر ۱۳۸۸
این یادداشت یک دعوت است. دعوت به تفاهم. دعوت به آشتی. دعوت به بازگشت به مهربانی برای خاطر ایران و ایرانی. گمان میکنم هر کسی در اعماق ضمیرش قلباً به ایران دلبستگی داشته باشد و رفاه و آبادانی و عزت ایران و ایرانی برایاش مهم باشد، این دعوت را احتمالاً جدی خواهد گرفت.
نامهای که زندانیان سیاسی ما برای اوباما نوشتهاند و از او دعوت به گفتوگو و تعامل با دولت روحانی کردهاند و خواستار لغو تحریمهای فلجکننده و کمرشکن علیه ملت ایران شدهاند (نسخهی انگلیسی نامه را در گاردین ببینید)، پیام مهمی از تغییر در عمیقترین لایههای ایران دارد. چیزی که به این نامه وزن فوقالعادهای میدهد نویسندگان این نامه هستند. کسانی که به احکامی ظالمانه در زندانهای جمهوری اسلامی هستند. اما تمام آن جفاهایی که افراطیون و بیدادگران بر آنها کردهاند باعث نشده است که جانب انصاف را رها کنند یا کینتوزی و نفرت را مجال رسوخ در جانشان دهند. اینها ایرانیانی نیستند که در غربتِ غرب آرمیده باشند و دستکم زندگی روزمرهشان از آسیب تهدید در امان باشد. آنها عینیت انتقامجویی کسانی در نظام جمهوری اسلامی هستند که حال و روز امروز را برای ایران رقم زدهاند. اما همچنان در رفتار و گفتارشان نشانی از انتقامجویی یا نفرت نیست. همچنان اثری از ریشخندگری و نومیدی پراکندن در مواضعی که میگیرند نیست. این دستاورد انسانی مهمی برای ایران و ایرانی است. در میانهی سالهای تباهی که بر ایران رفته است، چراغی هنوز روشن است. شعلهی این چراغ نه تنها فرونمرده است بلکه ارجمندترین پرتوها از آتش آن همچنان میتابد. ادامهی مطلب…
[انتخابات ۹۲, جنبش سبز] | کلیدواژهها: , اوباما, ايرج بسطامی, تحريم, حسن روحانی, زندانيان سياسی, منافع ملی, وطن من, پرويز مشکاتيان