نزاع میان ابتذال و فلسفیدن
یا للعجب! به قول بانو، عجب گیسگیس کِشون و ریزریز کُشونی شده است این ماجرای ابتذال و حواشیاش! آشیخ میرزا مهدی خلجی، ظهیرالملکوت اسبق، سفیر الملکوت سابق و منتقد الانام فعلی، تکملهای نوشتهای است بر جریدهی پیشیناش که ناگهان در خاطر مبارک همایونی خطور کرد که این وجیزهی جریدهی سفیر سابق (واشینغتنیه) با آن لحن و بیان منشیانهی آمیرزا ابوالقاسم خان فراهانی، خلد الله مضجعه، عجب آشوب عظمایی به پا کرده است، به قول آسید نیکان کاریکارتوچی، با این بیانات فاخر هر کالایی را میتوانند به خلایق قالب کنند! این عبارات، ناگهان مانند صور اسرافیل استخوانهای قبلهی عالم را به جنبش درآوردند در لحد و رستاخیز ناگهانی بر پا کردند!
ما که قبلهی عالم باشیم، همین الساعه، ولیعهد سابق و فعلی خودمان را دعوت میکنیم قلم به دست بگیرند و مراتب چاکری و آستانبوسی درگاه را به وجه اتم به جای آورند! چه معنی دارد اشاره به عورت ضعیفهها در محفل درس علما میکنند ایشان؟ مگر حجب و حیا از صحرای بیکران خاطر کاتب سابق رخت بربسته است که با چنین مباهاتی از بول و غائط مشتی مخبط به تجلیل یاد میکنند و آن را نشان از مدرنیت و فرنگیت میشمارند؟ به روح جد شهیدمان قسم که ساعتی است انگشت حیرت به دندان میگزیم چنان که خون از لای نواجد مبارکمان روان شده است! چاکران درگاه جنت مکان، در تمام این پهنهی بیکران تا به حال مراتب ترقیخواهی خود را با کشف عورت و بول و غائط در مرآی عام و خاص به کرسی اثبات نشانده بودند؟ حاشا و کلا که چنین منکراتی در ضمیر آستانبوسان درگاه راسخ شده باشد! دو گوش مبارک همایونی که تا به حال استماع چنین دلیریهایی نکردهاند. به چشم هم اگر ببینیم شاید فقط فکر کنیم اینها از فتنههای آخر الزمان است که چنین مزخرفاتی به نام علمای اعلام که هر یک ستونی در زیر سقف بلند دانش هستند، در مذاق قاطبهی خلایق ریخته شود!
ما که خدا به سر شاهد است سودای هیچ سرکوبی نداشتهایم تا به حال (انصافاً زورمان به رعایای خودمان نمیرسد، چه برسد به دیگران)، اما اینها که شورش نیست حکماً! این علما دارند مدام از شورش حرف میزنند و قدرت! من نمیفهمم قدرتی که در آن سلطانی نیست و قاضیالقضات و شحنهای حاضر نیست و کلید زندانی ندارد، به چه درد میخورد؟ خاله خانباجی جان قبلهی عالم میخواهند با آن بساط اقتدار بگسترانند؟ اصلاً چه فضیلتی که آدم به جای کسب علم برود زبان اراذل و اوباش یاد بگیرد که علما را مضحکه کند؟
بزرگاش نخوانند اهل خرد / که نام بزرگان به زشتی برد!
جماعت فیلسوف که همیشه مدعی بودند باید روشن حرف زد، از غرائب است که به جای دو سطر توضیح روشن در مذمت دلیریهای سستنفسانهی هواپرستانه، به تجلیل آن بنشینند و ردای فلسفیت و نظریهپردازی بر آن بپوشانند. عجب مملکت بیدر و پیکری شده است این وبلاغستان! اینها وبلاگ نیست دیگر، محل لاغ است گویا! قبلهی عالم که چشمشان آب نمیخورد اصلاً که این قافلهی لنگ حتی دو فرسخ جلو برود. بعید میدانیم اینها حتی با طیاره تا حضرت عبدالعظیم بتوانند بروند! همینجوری دارند در جا میزنند و بافندگی میکنند، نعوذ بالله! کاش آمیرز مهدی خان که دیگر در زمرهی ساکنان درگاه نیستند، این نصیحت مشفقانه را از قبلهی سابق بپذیرند که اگر گناهی میکنند، لااقل گناه پر لذت بکنند! شما که خود مثل آن خلایق نمینویسید، چرا تمجید و تشویق فلسفی میکنیدشان؟ اگر حق است و انصاف است و نشان برهان و میزان است، خود همان روش پیشه کنید تا ما هم که قبلهی عالم باشیم، معنای این شیوه از شورش را دریابیم! ولی چه حاصل! (نوشتیم «معنا» و «حاصل»، یادمان افتاد یکی میگفت:«اینها معنای محصلی ندارد»!) روزگار آخر الزمان است و هر کسی متابعت رأی و هوای خویشتن میکند که گویند از فضایل دوموکراسی است! جل الخالق! این بنی بشر دو پای چه ترقیاتی کرده است! اینها که از فهم قبلهی عالم خارج است. شاید ولیعهد درگاه که صمصام قلم در دست دارند و خداوندگار داستاناند، داستانی نو بنویسید به سیاق زبان قدرت خاقانی، شاید این مقولات مغلق ما را فهم شود! ولیعهد جان! دست همایونی به دامان قلم نیابت نشانتان! بنویسید شما را به جان گربههایتان! بنویسید که دلمان خون شد!
اه! پوسیدیم از بس حرفهای دیوانی ننوشتیم. یاد رقعات ایام ماضی به خیر که ساکنان درگاه خلد آشیان محروسهی معظمه، هر روز رونقی به دفترخانه میدادند.
قبلهی حیران در طوفان ابتذالهای وبلاغیه
[ديوانيات] | کلیدواژهها:
ولیعهد منور
به میمنت و مبارکی! داشتیم امروز در صحیفهی خبرپراکنی سرکار مکرمه الیزابت خانوم تفرجی میکردیم، ناگهان چشممان به جمال منور و براق ولیعهد بارگاه روشن شد. اسباب شعف و مسرت فوق العادهی قبلهی عالم شد این رؤیت غیر منتظره ولیعهد بارگاه همایونی. تو را به خدا ببینید چقدر نورانی است! سبحان الله! ما خودمان که در بلدهی پروسیهی برلین ولیعهد را دیدیم اینقدر نورانی نبود! گویا تا سیمای بیصدای ولیعهد در مقابل دوربین قرار میگیرد از آن نورهایی که تویاش میگویند فر دارد و فره (شاید هم فرفره؛ در طفولیت موهای ولیعهد ما فرفری بوده است!) در آن هویداست. هر چه باشد شاهان و سلاطین همه فرهی ایزدی داشتهاند! ولیعهد هم هر وقت بخواهد به مسند ملکوتی بنشیند لاجرم این فره را اکتساب خواهد کرد. القصه، ماجرا را کوتاه کنیم مبادا بدخواهان و بهانهجویان سعایت یا نمامی کنند. ظهیرالملکوت دل خوشی از ولیعهد ما ندارد و بساط توطئهچینی هم از جانب عناصر اخلالگر و نامطلوب در خفا و نهان در جریان است. گفته بودیم خفیهنویسان و مفتشان درگاه متخلفان را گوشمالی دهند. باری ولیعهد جان! ما خرسندیم از انوار مشعشع ولایتعهدی.
[ديوانيات] | کلیدواژهها:
تمثال حضرت جان کین اعلی الله مقامه
در راستای اینکه ظهیر درگاه ظاهراً اشتیاق وافر و ارادت غریبی به رؤیت مسودهی تصاویر آن عالم استرالیایی کانادا دیدهی بریتانیا نشستهی برلین رفته پیدا کردهاند، عجالتاً به نقش تمثالی از معلم قبلهی عالم اکتفا میکنیم که در ذیل میآید:
که البته مربوط به ایام جوانی ایشان است گویا! باری، برخی از اشارات و کتابهای جان کین در حجرهی لینکدونی ارض مقدسه آمده است. طالبان میتوانند به همانجا رجوع کنند. اما ما هنوز هم به ظهیر شک داریم. نمیدانیم این سخنان چربزبانانه را به چه قصد و نیتی گفته است. ولیعهد هم که در پاسخ مرقومهی ما تعلل وافر کرده است. نمیدانیم چه خبر است در درگاه. پراگیان که سر در نقاب سکوت کشیدهاند الا ظهیر. برلینیان هم که احتمالاً در معیت ولیعهد به خاطرشان جای دیگری مشغول است. اهل وین هم که شدهاند حاجی حاجی مکه! چه خبر است در درگاه؟ ما چهار روز ملتزم درس و مشق بودیم همهتان پراکنده شدید؟ زهی همت! آی ملکوت نشینان! ما هول برمان داشته است؟ ولیعهد! کجا رفتی؟
[ديوانيات] | کلیدواژهها:
فاختهی ملکوتی
ولیعهد جان
تصدقتان گردم! مرقومهی شریفهی والاجاه ولیعهد بزرگ بارگاه عز وصول یافت و به رؤیت چشمان خاقان جم اقتدار رسید. از ضمیر منور ولیعهد درگاه البته نهان نماند و نیست که در این ایام دراز فراق و جدایی از تدبیر امور ملک و تمشیت ارکان ملکوت، لحظهای از یاد رعایای درگاه غافل نبودهایم. باری بارها نیت کرده بودیم که مرقومهای مفصل به رسم معهود شهریارانه مکتوب کنیم و چاپار مخصوص همایونی را مکلف کنیم که به طرفهالعینی منشور مقدس خاقانی را به تمامی اطراف و اکناف ملکوت ارسال دارند. سلطانبانو هم مکرراً ملال خاطر خود را از بیرونقی دفتر دیوانی و غبار نشستن بر کنگرهی ملکوتی بارگاه ابراز داشتهاند. ما هم چنان که رسم اجداد جهاندارمان بوده است مدام از نگاه عبرت و اشارت حکمت متفطن این نکته بودیم که:
آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو
بر درگه آن شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای
بنشسته همی گفت که کو کو؟ کو کو؟
هر چه باشد از این سکوت و خاموشی مستعجل ملالی به دل راه مدهید که قبلهی عالم تازه دیروز از مداومت بر تکالیف جامعهی غربیهی وستمینستر و تمرین لوازم دموکراسی فراغت حاصل کردهاند. چنان که رسم معهود ارباب دانشگاه است گرفتار تدوین رسالهای بودیم که ختم تحصیل را اعلام نماییم. هنوز هم البته چندین ورقپاره را باید سر و سامان دهیم تا فراغت کامل حاصل آید.
و اما بعد؛ در باب روزگار ارض مقدسه و ممالک محروسهی ملکوت لازم افتاده است که تذکرات واجب و تنبیهات لازم همایونی برای قاطبهی مقیمان درگاه ارسال شود تا به آداب حضور واقف بمانند و در رسوم اقامت قصوری نورزند. ولیعهد جان! قربانتان گردم! گویا تنها شما هستید، که با وجود تنهایی که مثل تنهایی خدا شده است انگار، دمی از تمشیت امور حجرهی منورهتان غافل نمیشوید. بعضیها گویا به سفر قندهار و هرات رفتهاند. یکی دو نفر را که ما البته اطلاع واثق داریم که از ظل انوار همایونی خروج کردهاند. نازکالملکوت و ماوراءالملکوت سر از سمرقند و بخارا در آوردهاند. خودتان میدانید که این طایفهی دل در هوای خوبان را نمیشود دمی در آستان مقدسه پایبند کرد. هوای سیهچشمان کشمیری و ترکان سمرقندی رهاشان نمیکند! صدر اعظم درگاه هم که میبینید و میدانید کمگوی شده است و اخیراً هم از قبلهی عالم درخواست کردند که آن نشان عالیهی ادبی را که بیتی درخشان از حافظ شیرین سخن بود از صدر منزلشان برداریم مبادا جماعت صادر و وارد ظن خودبینی و کبر و نخوت بدیشان ببرند. دل رئوف قبلهی عالم اجابت درخواست کرد البته. اما ما به همان بیتک خوش بودیم. ظهیرالملکوت که تنتن تنی ناتنتنی در آورده است! ما نفهمیدیم ظهیر با که تنی است و با که ناتنی؟ مدتی پیش از صدر اعظم شنیدیم که با اتفاق یکی از مهپیکران پراگی سودای آبتنی داشته است. راست است آیا؟ هر چه باشد تأکید فراوان بفرمایید به ایشان که احتیاط واجب است که در رعایت آداب شرع کوشش وافر کنند. در همه حال از دوختن آن کلاه مشهور غفلت نکنند که مایهی خذلان و شرمساری ملکی و ملکوتی نشود! سیاحالملکوت و قدیسهالملکوت هم گویا هوس دیار شیطان کردهاند. خودتان استفسار لازم را بفرمایید و خبرش را به سمع سلطان برسانید که اینها چرا از درگاه ما خارج شدهاند؟ قصد سفر داشتهاند فقط؟ ما مراتب رنجیدگی عمیق خود را از این بی سر و سامانی درگاه به شما ابلاغ میکنید. فکری بکنید تو را به خدا!
ولیعهد بزرگ! ساعد و قبضهی قبلهی عالم از ترقیم و تحریر دیگر رنجه شد. عجالتاً همین مرقومهی مختصر را داشته باشید تا مجالی اگر حاصل شد، رقعهی جدیدی صادر کنیم.
[ديوانيات] | کلیدواژهها:
منشی قبلهی عالم
تاجری در خم شد
عارفی بازاری
در همان منزل اول گم شد
شاعری خم می شد
منشی قبله عالم
می شد
زاهدی نام خدا را به زبان جاری کرد
بعد
خرما را خورد
زاهدی نوبنیاد
راه و رسم عرفا پیشه گرفت
لنگ مرغی برداشت
و به آوای حزین آه کشید
مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک
شاعری خانه نداشت
در خیابان خوابید
شهرداری سر ذوق آمد و
اقدامی کرد
جمع درباره اثبات وجود ازلی گپ می زد
ژنده پوشی طلب برهان کرد
شاعری شعری گفت
عاشقی آه کشید
عارفی هوهو کرد
تاجری دسته چکش را رو کرد
عارفی وارونه حس می کرد
و کرامات غریبی هم داشت
مثلا طشت طلا را
لگن مس می کرد
شاعری کهنه سرا
شعر نیما را دید
زیرلب غرغر غرایی کرد
شاعری اشک نداشت
و لهذا خندید
از سید حسین حسینی – نقل از: ابراهیم نبوی
[ديوانيات] | کلیدواژهها:
اخبار داغ سیاحتی
اگر خطا نکنم و هوش و حواس قبلهی عالم هنوز به جا باشد و مایهی رشک سایر حلقهنشینان نشود خبر اتمام زایمان دوبارهی ایگناسیو، سیاحالملکوت، را باید در بوق و کرنا کرده و به سمع و نظر جمیع مترددین ارض مقدسه برسانم! وقتی که از برهوت بیدانشی و فنمردگی سخن میگویم مقصودم دقیقاً همین چیزی است که رؤیت میفرمایید. خدا به حال کسانی رحم کند که در این تهیدستی علمی دست به دامان من بشوند و توقع داشته باشند در مدت زمانی کوتاه کاری عالی و با کیفیت انجام دهم! رضا علامهزاده هنوز منتظر یکی دو کار کوچک است که مجال تهیه و تدارک آن را پیدا نمیکنم. این است که یک روز میبینید یکی صفحهی اصلی حلقهی ملکوت را جلا میدهد و یکی قابلهی ایگناسیو میشود! باری صفحهی ایگناسیو را ببینید و حظ کنید! من یکی که یک دنیا لذت بردم. راستش حسودیام شد. هوس کردم من هم بانگ و رنگ و هیأت و سیمای ملکوت را هم ناگهان تغییر دهم. خدا را چه دید، شاید این زایش برای ملکوت هم رخ داد. اما باز هم یادآوری کنم که کسانی که اینها را میبینند گمان نکنند من بیکار بودهام و وقتم را با اینها پر کردهام. هر کدام از اینها کار دوستانی بوده است که علاقهمند زیباتر ساختن مجموعه بودهاند. یک بار دیگر هم در همین صفحه مدتی پیش درخواست کرده بودم از کسانی که دانشی فنی در صفحهآرایی دارند تا به یاری صاحب حلقه بشتابند و اینجا را دلپذیرتر کنند. هر چه باشد قرار نیست حلقهی ملکوت تنها اعتبارش به محتویات و نوشتهها باشد. صفحهپرداز ایگناسیو اگر اینها را میخواند بداند که ما هم به کمک او نیاز داریم! باقی دوستان حلقه میتوانند به خود سیاحالملکوت مراجعه کنند و از او راهنمایی بخواهند.
[ديوانيات] | کلیدواژهها:
از فتنههای دربار
الساعه که مقام منیع شهریاری فراغتی از امور متفرقهی اندرونی حاصل فرمودند در خاطر مبارکشان خطور نمود که شبِ دوشین را در معیت ملازمان درگاه اعنی سه نفر از ساکنان ارض مقدسه که همانا ملکالشعرای دربار، نازکالملکوت و قندالملکوت باشد همگی در رکاب سلطانبانو در رستوران حافظ بودیم و میهمان ملکالشعراء برای بزرگداشت سالروز ولادت سلطانبانو. باری قبلهی عالم تنها میخواستند خاطر نشان کنند که ملکالشعراء در محفل دوشینه اشارات متعددی به فتنهها و دسیسههای واقعهی اخیر در ممالک محروسه ما اشارت فرمودند و البته به کرات از توطئههای شنیعهای یاد کردند که به زعم ایشان از سوی ظهیرالملکوت صادر میشود. عجالتاً دستور تشکیل کمیته مخصوص برای پیگیری جوانب امر را صادر فرمودیم. هر چه باشد اراضی مقدسه نیز خطوط قرمزی دارد. بارها متذکر شدهایم که اینجا مقولاتی از قسم دموکراسی نداریم. هر چه هست الطاف بیکران همایونی ماست. ساکنان درگاه هم البته یکایک از رقت قلب نازک شهریار آگاهاند! ولیعهد بارگاه نیز نیک میداند که ما چه میکشیم. سلطانبانو هم که جای گفتن ندارد.
قصه را مختصر میکنیم عجالتاً تا نتایج استفسارات به سمع مبارک همایونی برسد. شاید در روزهای آتی سلطانبانو روایت ماجرا را مرقوم دارند.
قبلهی گوش به زنگ فتنهها!
[ديوانيات] | کلیدواژهها:
جل الخالق!
باورم نمیشود! دیگر داشتم کم کم از خودم ناامید میشدم. یک نفر اجابت دعوت کرد و چهار خط در دبیره نوشت، باشد تا تذکرهای باشد برای اولوا الالباب! کاش بقیه هم یاد بگیرند. نویسندهی اسپید روح جد اندر جد قبلهی عالم را شاد کرد با این کارش. البته یادآور خاطراتی هم شد برای ما که روزگاری در راهروهای دانشکدهی ادبیات میزدیم زیر آواز و خلقی از دست ما عاصی بودند. اما نگفت که روزگاری هم بلوار خیام مشهد را هر شب طی میکردیم تا جایی که همگان احتمالاً ما را چون دوقلوهای دیوانه و آوازهخوان آن وادی شناخته بودند! جداً مایهی خرسندی است. ای ساکنان ارض ملکوت! بجنبید! شما را به خدا تعلل نکنید!
[ديوانيات] | کلیدواژهها:
اغتنموا ایها الاصحاب!
دیگر به چه زبانی بنویسم؟! این دبیره را ما همین جور از سر بخار معده نگذاشتیم اینجا! آنهایی که ننوشتهاند معلوم است چه کسانی هستند، چون آنها که نوشتهاند هم معلوماند! ظاهراً اصلاً خوشتان نمیآید چهار خط از خودتان بنویسید! میترسم این صفحه عمر نوح بکند و گرد قیامت بر آن بنشیند! شما را به خدا یک بار هم که شده به یک تقاضای جدی من پاسخ درست و حسابی بدهید! اصلاً فایده ندارد. بگذارید برگردیم به فضای شهریاری خودمان:
ولیعهد جان!
تصدقت گردم! این ساکنان درگاه قبلهی عالم را جان به لب کردهاند. تمامی اوامر همایونی را پشت گوش میاندازند. ما نمیدانیم اینها چرا تا پایشان به ممالک غربیه میرسد ناگهان حقوق شهریاری ما را از خاطر میبرند. الساعه که داشتیم تعدد منشورهای همایونی را در الزام به رونق دادن حجرهی مبارکهی دبیره رؤیت میکردیم دیدیم که ما هر وقت که مجال فراغت از امور اندرونی و مهمات مملکتی حاصل کردهایم محض تنبه هم که شده، اشارتی کردهایم تا شاید حس حضور در سایهی مقدس همایونی و بارگاه مبارک ملکوتی کمی رگ حمیت مترددین ارض مقدسه را بجنباند و اهتمامی در آبادانی آن گوشه از ملک ما نمایند. ما توانستیم ظهیر درگاه را که آن قدر گریزپا بود و صدر اعظم بارگاه را که پیوسته در سفرهای پاریسیه و سیر آفاق و انفس و تفرج صنع بود به راه بیاوریم. گویا دیوان مظاهرت و دفتر صدارت بیشتر دغدغهی آبادانی ملکوت را دارند تا ساکنان متفرقه در اقصا نقاط کرهی ارض. گفتیم شاید چنان که رسم دیرین ملوک بوده است، چاکران درگاه از ولیعهد پر اقتدار ما حداقل به اعتبار سبیلاش حساب ببرند و امتثال اوامر کنند. ناچار دست به دامان شما شدیم. روا ندانستیم از سلطانبانو بخواهیم در این غایله شوم دخالت نمایند. چه بسا که نمامان و کجاندیشان زبان بیآزرم خویش بر ایشان نیز دراز کنند از آن رو که خود نیز قلمی بر پهنهی دبیره نگذاشتهاند که البته دلیلاش بر ما مکشوف است.
عجالتاً فرمان شهریاری بر این تعلق دارد که استفسار لازم فرموده ببینید چرا جمع کثیری از حاضران درگاه و ایضاً غایبان در کار دبیره قصور و اهمال دارند. مراتب را در اسرع وقت با چاپار سریعالسیر سلطنتی به سمع مبارک شهریاری برسانید. نکتهی دیگر اینکه اگر کسی از ساکنان ارض مقدسه دلیلی یا محظوری برای نوشتن دارد میتواند در خفا و در پردهی اسرار آن را به اطلاع سلطان برساند. اینجا حاجب و دربان برای گفتوگو با سلطان نداریم. مطلقاً کسی را هم رد صلاحیت نمیکنیم. همگان آزادی محض دارند که بیایند و بروند اما آبروی ملک نبرند.
قبلهی عالم نگران بقای ملک
[ديوانيات] | کلیدواژهها:
از اصحاب ملکوت
امشب در محل نمایش فیلم چرخ و فلک ساختهی صاحب سیبستان و مشغول تماشای فیلم بودیم که سلطان بانوی ملکوت تماس گرفت و خبر انتخاب شدن حلقهی ملکوت را داد. مرا از چند و چون و جزییات مسابقه اطلاعی نیست و بر خلاف مدعای کسانی که داوران این مسابقه را به انواع اتهامات نواختهاند، هیچکدام از داوران را نه از نزدیک میشناختم و نه با هیچکدام دوستی داشتم. اما به هر تقدیر، چنان که در خبرها آمده است ملکوت وبلاگی برتر شناخته شده است. پیش از اینکه حکایت مسابقهای در میان باشد، که نه من و نه هیچ یک از نویسندگان حلقه به قصد برنده شدن ننوشته بودیم، یک بار دیگر توضیحی در باب حلقه و نحوهی شکل گرفتن و بسط آن داده بودم. گمان میکنم واجب باشد بار دیگر ذکر خیری از تمام کسانی شود که نقشی در گسترش حلقه و بهبود آن داشتهاند. چنان که پیشتر هم گفته بودم روزگاری من بودم و ملکوت به تنهایی در پهنهی بیکران اینترنت و وبلاگ و کاری به کار کسی نداشتم. صاحب سیبستان نخستین کسی بود که او را وسوسه کردم تا وبلاگی فراهم آورد و هنوز آن زمان میهمان یک روز در میان بلاگاسپات بودیم و ملکوت آدرس سایت نداشت و از مووبل تایپ خبری نبود. باری من و صاحب سیبستان نخستین کسان مجموعه بودیم. در واقع باید گفت که بلا تردید کسی که نقشی اساسی در نهادن سنگ بنای ملکوت داشت او بود. به گمانم وبلاگ سمرقند نیز همان روزها پدید آمد. مجادلات قلمی او و من با مهدی خلجی باعث شد که چندی بعد کتابچه متولد شد و سپس به فاصله اندکی، از بیم هوو، طوعاً او کرها، وبلاگ مختصر ماهمنیر که آن زمان چای تلخ بود پدید آمد که مصادف شد با انفجاری اتمی در سرزمین ملکوت و همه چیز ویران شد و ناچار سی و شش ساعت پای کامپیوتر بیدار بودم تا همه چیز را دوباره مرتب کردم. مدتی نگذشته بود که روزی عباس معروفی تلفن کرد و حکایت از ساخت وبلاگ برای چند نفر از بچههای برلین و خانهی هدایت شد. در همین گیر و دار بود که شوخی شوخی عباس معروفی را هم آلوده کردم. کیوان و فرین هم همان ایام از راه رسیدند. جمشید برزگر و کیانوش فرید هم همان روزها به قافلهی ملکوتیان پیوستند. بقیه افراد هم مانند قطرات جیوه همدیگر را پیدا کردند و مجموعه بسط یافت تا رسید به آنچه امروز هست.
[ديوانيات] | کلیدواژهها: