تو خود حجاب خودی…

از یک مشاهدهی شخصی شروع کنم تا نکتهای را بگویم در حاشیهی انتخابات. امروز در صف رأیگیری در کنسولگری ایران زنانی بودند باحجاب و بیحجاب. عدهای بدون حجاب وارد کنسولگری میشدند. رأی میدادند. کسی هم مانعشان نمیشود و «تذکر»ی هم به کسی داده نمیشد؛ حرمت میدیدند و میرفتند پی زندگیشان. عدهای هم بودند که از همان ابتدا محجبه بودند و باقی میماندند. عدهای هم پیش از ورود روسری یا شال به سر میکردند.
چیزی که نامفهوم است برای من این است که زن یا مردی عنان اختیار از کف بدهد و به خاطر عقایدش یا به خاطر ستمی که جمهوری اسلامی در تحمیل حجاب بر عموم زنان کرده است بخواهد بر آن زنانی که حجابی به سر کردهاند بشورد و نسبتهایی به آنها بدهد از همان نسبتهایی که برای همهی ما آشنا هستند.
نزد من، حجاب و پوشش به اصطلاح «اسلامی»، که تاریخ دارد و سیر تحولاش پیچیدهتر از چیزی است که عموماً تصور میشود (و ریشههایی «غیر اسلامی» دارد از جمله در ایران زمان ساسانیان؛ آنها که تحقیق تاریخی برایشان مهم است حتما کتابهای لیلا احمد و فاطمه مرنیسی را خواندهاند)، نه از مقومات دین است و نه لازمه و ضروری مسلمانی. پوشش زن – یا مرد – انتخاب و اختیار اوست. نوع پوشش نه لزوماً کسی را عفیف میکند نه اخلاقی (یا عکس آن). در عین حفظ احترام به همهی کسانی که – از زن یا مرد – فکر میکنند «حجاب»یا بخشی از ایمان است یا ضامن اخلاقی بودنشان، من چنین فکر نمیکنم. حجاب عنصر و مؤلفهای هویتی است و بس.
نکتهی بعد این است که همین «حجاب» در طول چهار دهه عمر جمهوری اسلامی چنان دستخوش دگردیسی حتی در میان همانها که آن را عنصری هویتی یا حتی ایمانی و اعتقادی میدانند شده، که اگر کسی ۴۰ سال پیش در ابتدای انقلاب به خواب رفته باشد و امروز از خواب برخاسته باشد، بیشک از هول و هراس سکته خواهد کرد! و این فقط قصهی حجاب نیست. بسا چیزهای دیگر عوض شده است در این چهار دهه. تغییر یکشبه اتفاق نمیافتد. احقاق حق از جمله احقاق حقوق زنان – چه حق انتخاب پوشش باشد چه سایر حقوق – نیز وضع یکسانی دارد. ولی میشود سرعت احقاق حقوق را بیشتر کرد. گمان من این است که در وضع فعلی ایران استفاده کردن از روزنهی صندوق رأی مهمترین استراتژی و تاکتیک سرعت بخشیدن به این احقاق حق است (برای آنهایی که اعتقاد دارند زن صاحب حقوقی است که باید آنها را پس بگیرد).
نکتهی آخر اینکه: گمان نمیکنم هیچ انسانی چه مرد باشد و چه زن، چه مکلا باشد چه معمم، چه دیندار باشد چه بیدین، در مقام تجویز نوع و نحوهی پوشش برای هیچ زنی یا انسانی باشد. این نکته به طور خاص شامل پوشش زنان هم میشود. این حق عاملیت خود زن است که اهمیت کلیدی دارد. اینکه من – مرد باشم یا زن – به زنی تکلیف کنم یا از او به اصرار مطالبه کنم که حجاب داشته باشد یا نداشته باشد، عین استبداد است. من اگر زن بودم – و حتی اگر زنی مؤمنه و ملتزم به آداب دین بودم چه در ایران یا خارج ایران – شیوهی پوشش من پرهیز از دامن زدن یا استمرار بخشیدن به نگاه مردسالارانه یا استبدادی به پوششم بود. حتی جایی که قانون الزامی برای این پوشش میگذاشت، به اقلیترین لازمهاش پابند میماندم که «قانون» را زیر پا نگذارم. قانون خدا البته فراتر از این قانون بشری است. خدایی که من میشناسم و قانونی که از دین او میشناسم انسان را – چه زن باشد چه مرد – در ترازوی این قراردادها و عرفهای بشرساخته و تاریخمند نمیسنجد:
هر چه بینی جز هوا آن دین بود در جان نشان
هر چه بینی جز خدا آن بت بود در هم شکن
و گاهی همین حجاب، بت میشود. همین پوشش میشود حجاب خدا. اما تشخیص اینکه این حجاب کی و کجا بت است و چگونه در ستیز با خدا (تو بگو عاملیت انسان یا استقلال و عزتمندی او!) میافتد، با خود آدمی است نه با دوست، رفیق، پدر، مادر،برادر یا شوهر. پاسخگوی آن تشخیص و تصمیم هم در دنیا و آخرت خود فرد است. بزرگترین مغالطهی این بحث این است که آدمیان قانون و قرارداد بشرساخته را به پای خدا و شریعت مینویسند و در واقع پشت خدا و پشت شریعت پنهان میشوند که عزت آدمی – در این مورد مشخص عزت زن – را هدف قرار دهند. اینها البته نیازمند استدلال است که خارج از حوصلهی این یادداشت است ولی برای آنها که اهل دانشاند دو مقالهی علمی را توصیه میکنم. یکی این مقالهی لیلی ابو لغد است و دیگری این مقالهی هاله افشار. زیاده جسارت است و اسباب تصدیع. غروب جمعهی روحانی و اردیبهشتیتان خوش!
[انتخابات ۹۶, تأملات, دربارهی تقوا, دربارهی حجاب] | کلیدواژهها: , استبداد, انتخابات ۹۶, تو خود حجاب خودی, حجاب, زنستيزی, مردسالاری, مسلمانی
حکمت و حُکمِ حجاب
[دربارهی حجاب] | کلیدواژهها:
حجاب در چنبرهی دلیل و علت
نکاتی را در حاشیه توضیح میدهم شاید مقصودم روشنتر شود. اول از همه اینکه من نه فمینیستام نه آرمانهای فمینیستی دارم. بسیار هستند کسانی که در پی این آرمانها باشند. کارشان را هم خوب بلدند. اما نکتهی سخن من چیزی بود که شاید بشود به طور منطقی چنین صورتبندیاش کرد:
در جامعهی (الف)، در وضعیت (ب)، حکم (ج) جاری میشود؛ و نافذ الاجرا بودن حکم (ج) در گرو وضعیت (ب) است. در این صورت با عوض شدن وضعیت (ب)، حکم (ج) هم از آنجا که منطقاش در گرو بقای وضعیت (ب) بوده است، از اعتبار ساقط میشود.
حالا فرض کنید به جای (الف) بگذارید جامعهی عرب پیش از اسلام یا بعد از اسلام؛ وضعیت (ب) را هم بخوانید نظام طبقاتی یک جامعهی کشاورزی قبیلهای. حکم (ج) هم همان حکم حجاب باشد. اگر گزارهی بالا درست باشد، خدشهای در آنچه من نوشتهام وارد نمیشود مگر آنکه بشود نشان داد گزارهی بالا منطقاً وافی به مقصود نیست و نقصهایی دارد. مدعای من این است که حتی آن نقصها را هم میشود توضیح داد. بگذارید مثال دیگری بزنم تا مقصودم روشن شود. اگر در اسلام، حکم قطع دستِ دزد وجود داشته است (یا به عبارتی دارد!)، منطق حکم و شأن اجرای آن، زایل کردنِ جرم از جامعه است نه قطع کردن دستِ انسانها به قصد تشفی خاطر یا به صرف پیروی مو به مو و تحت اللفظی از احکام. اگر توانستیم راههای دیگری برای کاهش دزدی یا از بین بردن آن پیدا کنیم، هیچ دلیلی برای توسل به قطعِ دستِ دزد نیست. توجه پیامبران و امامان هم بیشتر به روح قوانین بوده است نه صورت و ظاهرِ آنها.
اما در مورد حجاب؛ در باور من کسی که حجاب دارد نه شأن و منزلت عقلی و اخلاقی کمتری از فرد بیحجاب دارد و نه بیشتر. کسی که حجاب دارد، به صرف حجاب داشتن نه واجد عزت و احترام کمتری (یا بیشتری) میشود و کسی هم که حجاب ندارد نیز ایضاً. به طریق اولیٰ، حجاب داشتن یا نداشتن هم دخلی به ایمان ندارد. هیچ شکی نیست که برای بسیاری، حجاب نماد هویتی مسلمان است (به درست یا غلط). دلیل اشارهی من با کتاب فاطمه مرنیسی این بود که مرنیسی به خوبی نشان داده است (و لیلا احمد هم به همین نکته اشاره دارد) که مخاطب آیاتِ اولیهی «حجاب» در زمان پیامبر، اساساً زنان پیامبر بودند. شأن نزول و بستر تاریخی آیات را هم توضیح میدهد. نکتهی کلامی ماجرا این است که یک سری آیات به سادگی از بستر زمانی و مکانی خویش جدا میشوند، زمان و مکان را در مینوردند و تبدیل به احکام جاودانی میشود (همان موضوع حلال و حرام محمد). من به سادگی با این شیوه مشکل دارم. و این کار نه تنها دربارهی حجاب، بلکه در خصوص هر حکم دیگر شرعی و ظاهری هم که انجام شود، وضعاش همین است.
[دربارهی حجاب] | کلیدواژهها:
حجاب اسلامی؛ حجابِ مسلمانی یا حجابی بر مسلمانی؟!
کسانی که با مطالعات تاریخی و اجتماعی مربوط به زنان مسلمان آشنا هستند، حتماً آثار فاطمه مرنیسی و لیلا احمد را خواندهاند. لیلا احمد، در کتاباش به خوبی ریشههای جامعهشناختی و تاریخی را بررسی کرده است و فاطمه مرنیسی هم البته به تفصیل ریشههای روایات و مباحث قرآنی مسألهی حجاب را واکاویده است. خلاصهی بحثها این است:
حجاب، به عنوان نوعی پوشش، که زنان با استفاده از آن سر و گردن خود را میپوشاندهاند، از اساس سنت مسلمانی نیست و عربی هم نیست. سنتی است که نزدِ ایرانیان باستان موجود بوده است (به ویژه نزد ساسانیان). و حجاب وسیلهی تمیز زنان اشراف از زنانِ برده و حتی زنان آزادی که از طبقهی اجتماعی فرودستی بودند به شمار میرفت. طبیعی بود که جامعههای دیگری که با ایرانیها برخورد داشتند، و اعراب پیش از اسلام و پس از اسلام هم از این قاعده مستثنا نبودند، این شیوهی پوشش را برای فرق نهادن میانِ زن آزاد و زن برده اختیار کنند. این اولین ریشهی پیدایش «حجاب» است. در تفسیر المیزان مرحوم علامهی طباطبایی هم به این نکته اشاره شده است. در زمان شکلگیری اسلام هم هنوز مسألهی زنِ برده و زنِ آزاد (کنیزکان و زنان غیر برده) موضوعیت داشته است و لذا حجاب به آن شکل (که البته زمین تا آسمان با این حجابِ چادریِ سفت و سخت فرق داشته است) پیوند مستقیمی داشته است با طبقهی اجتماعی و معیاری بوده است برای تمیزِ زنِ آزاد از زنِ برده. به عبارتِ دیگر، حجاب، هیچ ربطی به مسلمانی و دینداری و ایمان ندارد. حجاب به منزلهی پوشش، نه حجاب به معنای عفاف و پاکدامنی و تقوا، مسألهای است اجتماعی که در بستر یک جامعهی خاص پدید آمده و شکل گرفته است. گمان نکنم نیاز به توضیح داشته باشد که «حجاب»، در آن زمان بدون شک با عفاف و تقوا فرق داشته است. هیچ کس نه در ایران پیش از اسلام و نه در عربستان صدر اسلام، زنی را که حجاب نداشته است لزوماً بی عفاف نمیشمرده است (یعنی تمام زنان طبقات فرودست یا روستاییان و طبقات دیگر اجتماع به طور معمول بیعفاف شمرده میشدند؟).
وقتی ریشههای تاریخی ماجرا را میکاویم، میبینیم که صورت مسأله بالکل فرق میکند. اگر بستر رشد اجتماعی حجاب را – بحث شأن نزول آیاتِ قرآن و تفسیرشان خود مقولهای مفصل و جداگانه است – به خوبی مد نظر داشته باشیم، میتوان به قوت گفت که حجاب امروز به جای اینکه دخلی و ربطی به ایمان و مسلمانی داشته باشد، تبدیل به یک جنبهی برآماسیده و هویتی شده است که به تاریخ و فرهنگ «اسلام» چسبانده شده، حال آنکه حجاب اساساً ایرانی است و آن هم متعلق به ایران باستان؛ مگر اینکه البته دوست داشته باشیم تاریخ را تحریف کنیم. این حجاب، حجابِ خودِ مسلمانی است. چرا؟ چون نه تنها در ایران، که در غرب هم هر کس میخواهد لاف مسلمانی بزند، با «حجاب» ابراز و اظهار مسلمانی میکند. یعنی دقیقاً همان چیزی را که اندک ارتباطی به مسلمانی ندارد، تنها با صرفِ این گمان که حجاب از مهمترین جنبههای هویتی مسلمانان است، بر میگیرد. طبیعی است که کسانی که این اندازه بر حجاب پای میفشارند یا نمیدانند که حجاب، وسیلهی تمیز زنِ آزاد از زنِ برده بوده است (یعنی طبیعی است که خود را آزاد و زنان دیگر را نباید برده بدانند؛ آزاد از چه و که؟ و بردهی چه و که؟) و یا اگر هم میدانند حجاب را دیگر هرگز به آن معنای صدر اسلاماش نمیفهمند و به کار نمیبرند. فرض اینکه ما هنوز در جامعهی بردهداری و طبقاتی زندگی میکنیم به قدر کافی خفتبار هست. وقتی علت اصلی وضعِ چنان حجابی از میان رفته است، دلیل دیگری بر ادامهی این نوع پوشش هست یا علتِ اصلی استمرار آن همان جنبهی هویتی – هویت برساخته – است که دخل چندانی به روحیهی مسلمانی ندارد؟ حجاب، اگر زمانی در مسلمانی معنایی داشته است، بدون شک امروز در صورتِ از ریختافتاده و دفرمهاش، خود حجابی است بر مسلمانی. این چه ایمان و اسلامی است که با فرو افتادن پوششی برآمده از روابط طبقاتی یک نظام اجتماعی باستانی و ماقبل اسلام، فرو میافتد؟
[دربارهی حجاب] | کلیدواژهها:
قصه فقط روسری است؟
اول میخواهم به جنبهی شرعی قضیه نگاه کنم. یعنی همین به اصطلاح بحث «حجاب» (یا به قول بعضی رسانههای بیحیا و بیتقوا «مکشفه» بودن گلشیفته فراهانی). متأسفانه در کشور ما باب شده است که کسانی و رسانههایی که بیدینی و بیاخلاقی و بیتقوایی در جایجای وجودشان رسوخ کرده است، تابلوی اخلاق و ایمان به دست گرفتهاند. اینها البته مصداق تمام عیار این آیهی قرآناند که گفته است: «قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فی الحیوه الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا». این آیه را من بارها در ملکوت آوردهام و به گمان من از آیات بسیار تکاندهنده و پربار قرآن است (و این نوع نگاه به این آیه را مدیون رسالهی «آغاز و انجام» طوسی هستم). این البته بهترین حالت ماجراست. آنها که دین برایشان ابزار قدرت است و وسیلهی بالا رفتن از نردبان سیاست، خودشان نیکوتر میدانند که در باطن و ضمیرشان چیست. حساب آنها جدا. من از آن قومی سخن میگویم که فکر میکنند دفاع از «حجاب» و یک نوع پوشش خاص (و حمله به «کشف حجاب» یا داشتن – یا نداشتن – یک نوع پوشش خاص) یعنی دینداری و دین و تشرع. به اعتقاد من این یعنی قلبِ دین. یعنی رهزنی. یعنی آدرس غلط دادن در دینداری. نوعِ پوشش نیست که ایمان و اعتقاد کسی را معین میکند. برای روز حساب و محشر – اگر مؤمن باشی به آن – فردا نه از نوع پوششِ من و شما میپرسند و نه یک درک و برداشت فرهنگی را از نوع پوشش معیار قرار میدهند. فکرش را بکنید چقدر جامعهی انسانی بیظرافت و خشن خواهد بود – یا میبود – اگر قرار بود نوع پوشش در طول چند ده قرن یک شکل باشد! و چه تأملبرانگیز است که حجاب، یعنی نوع پوششی که به گواهی پژوهشهای تاریخی و فرهنگی اصالتاً از ایران ساسانی قبل از اسلام آمده است، «اسلامی» قلمداد میشود. و چیست اینکه حتی در غرب هر کس میخواهد نشان گرایش به اسلام را آشکار کند یا موضعی هویتی بگیرد، اگر زن باشد محجبه میشود با پوشش سفت و سخت و اگر مرد باشد همسرش یا دخترش را امر یا توصیه به محجبه شدن میکند. من مدافع کشف حجاب یا الزام حجاب نیستم. مردم آزادند و مختار. اما با یک چیز سخت مخالفام: یکی دانستن و مترادف دانستن مسلمان بودن و مؤمن بودن با حجاب داشتن. این یعنی فاصله گرفتن آشکار از روح دینداری به نام هویت دینی. این یعنی یکی گرفتن عفاف و حجاب [مغالطهی «هر محجبهای با عفاف است و هر مکشفهای بیعفاف»]. این قصه البته حرفهای بیشتری دارد. سؤال هم پیش میآورد که بحثاش طولانی است. گمان میکنم تا اینجا مغز سخنام را دربارهی حجاب گفتم.
اما نکتهی دوم که به نظر من بسیار مغفول افتاده است این است: در ذهنِ جامعهی ایرانی، از دیندار گرفته تا بیدین و لاییک یک چیز سخت ریشه دارد. و آن یک چیز مشغولیت با مقولهی جنسیت و شهوانیت است (همان کلمهی سه حرفی انگلیسی!). این خواستهی فروکوفتهای که جامعه و مردم (و حتی دولتها) نمیدانند باید چه کارش کنند. نه راهِ درستاش را به مردم میآموزند و نه میخواهند اذعان کنند که این گرایش، این غریزه، این بخش مهم وجودِ آدمی، «وجود» دارد! آنهایی که گفتهاند گلشیفته با حجاباش «خوشگلتر» است یا بیحجاباش، آیا بحثشان صرفاً زیباییشناختی است؟ (من عجالتاً به طور مشخص دارم از مردها صحبت میکنم). مگر زیبایی یک چیز ابژکتیو است؟ بستگی به نگاه افراد و سلایقشان دارد. یعنی چه که فلانی با روسری خوشگلتر است یا بیروسری؟ «خوشگلتر» بودن کسی قضاوت شخصی و فردی من و شماست (و البته همه حق داریم هر قضاوتی که میخواهیم در این زمینه داشته باشیم؛ به من چه که قضاوت کسی را دربارهی زیبایی یا نازیبایی ایشان زیر سؤال ببرم!). این حجاب با این وضع زورکی که به مردم تحمیل میشود و با این همه خشونت و درشتی به نام خدا و دین، سخت پیوند خورده است به همین مقولهی شهوانیت. یعنی آشکار شدن «زیبایی» میشود نقطهی خلاف دین. زیبایی یعنی خلاف عفت! یعنی در قاموس «بعضی»، هر چه کسی زشتتر باشد، عفیفتر است! «بعضی» از کسانی که گلشیفته را همینگونه زیبا میبینند، بدون شک قضیه را اروتیک میبینند یعنی هنرپیشه برایشان ابزار اروتیسم است. «بعضی»های دیگر هم که با روسری، این زیبایی را تأیید میکنند، باز هم به اروتیسم قضیه عنایت دارند. درنگ کنید. عجله نکنید. داوری اخلاقی دربارهی هیچکدام از طرفین ماجرا نمیکنم. به اروتیسم حمله نمیکنم. با اروتیسم برخاسته از زیبایی عنادی ندارم. به هر حال زیبایی با اروتیسم پیوندی دارد. زیبایی محض و عقلانی و این چیزها جای دیگری دارد. جامعهی ما معضلی روانی دارد به نام «استیصال در برخورد با اروتیسم». این هم برای دینداران صادق است، هم برای غیر-دینداران.
ما انسانها هم – چنانکه به کرات نوشتهام – استادیم در فریب نفسِ خویش. یعنی گاهی تظاهر میکنیم به اینکه ما با نفسانیت و شهوانیت و اروتیسم سخت مخالفایم، ولی در آن باطنِ ضمیرمان سخت شهوانی هستیم! نفس را مغلوب نکردهایم ولی لاف شکست دادنِ نفس را میزنیم (کاری ندارم که اصلاً مجاهدت با نفس یعنی چه و اصلاً «سرکوب» شهوات درست است یا نه). این دورویی و تظاهر و ریا همه جا هست. و اتفاقی که دربارهی گلشیفتهی فراهانی رخ داد، این نکتهی مهم و پنهان را بر آفتاب افکند. این اتفاق، اتفاق خیلی سادهای بود (به جز اینکه البته هنرپیشه، آن هم هنرپیشهی زن، همیشه زیر ذرهبین افکار عمومی قرار دارد). تصمیم شخصی گلشیفتهی فراهانی مالِ خودش است. به کسی ربطی ندارد. اما این «اتفاق» (که چه بسا ریشهها دارد و نشان از برخوردهای تحمیلی و آزاردهنده یا تحقیرگرانه در خودِ ایران)، این «استیصال در برخورد با اروتیسم» را به گویاترین وجهی نمایش داد؛ در میان همهی طیفها. (فقط مطلب شکراللهی ۱۸۷ نظر خورده است تا همین لحظه و این خود «دماسنج» خوبی است). اتفاقی که افتاده است، مسألهی مهمی را در نهادِ ناخودآگاه و ساختارِ سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعهی ایرانی نشان میدهد. «بنشینیم و بیندیشیم». مسأله مهم است. بیهوده سخن بدین درازی نبود!
[دربارهی حجاب] | کلیدواژهها: