یا رب مباد آنکه گدا معتبر شود!
ساقی به جام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پر بلا کند!
پ. ن. نه. این شعر سیف فرغانی، از هر چیز دیگری بهتر گویای این حال است:
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام، ناگهان،
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغ تان چو نیزه ز بهر ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرونشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروان سرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز فرصت دیگر کسان نبود
بعد از دو روز زان شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل ز گلستان شما نیز بگذرد
آبی ست ایستاده در این خانه جاه و مال
این آبِ ناروان شما نیز بگذرد
ای تو سپرده روح به چوپان گرگ نفس
این گرگی شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاهِ بقا ماتِ حکمِ اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان! به نیکی خواهم دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد
[پراکندهها] | کلیدواژهها:
کجا دانند حالِ ما…
[پراکندهها] | کلیدواژهها:
از این بیفخر بودنها…
آن دیده کز این ایوان، ایوان دگر بیند
او بی پدر و مادر عالینسبی باشد
پس حال که منام و خویشتن، این قطعه از شعر اخوان همیشه وصف حالِ من بوده است و، چه باک، محکمترین پاسخ به قومی که صبح و شام، نسب فلان و بهمان را به رخ آدمی میکشانند و آن رشتهی خویشاوندی را سرپوش هر لغزش و سیاهکاری میدانند. با نادرستی و نابکاری، هیچ اصل و نسبی آدمی را سود ندارد. و هنگام راستی و پاکی، حاجتی به هیچ اصل و نسبی نیست:
من یقین دارم که در رگهای من
خون رسولی یا امامی نیست
نیز خون هیچ خان و پادشاهی نیست
وین ندیم ژنده پیرم دوش با من گفت
کاندر این بی فخر بودنها گناهی نیست
۲. امروز در راه که میآمدم به اداره، این دونوازی سنتور و تنبک مشکاتیان و فرهنگفر را گوش میدادم (که در نوار «خلوتگزیده» منتشر شده است و اکنون در نغمهی روز طربستان است). نواختن مشکاتیان که حساب خاص خودش را دارد. اما هر بار به تنبکنوازی فرهنگفر گوش میدهم گویی چیز تازهای کشف میکنم. فرهنگفر در نواختن تنبک امضای خاص خودش را داشت. با صلابت و استادی تمام مینواخت. گویی فرهنگفر مصداق تمام عیار داشتن «دستی آهنین» برای ضرب بود. فرهنگفر آهنین دستِ تنبکنوازی ما بود. رواناش شاد، که روان ما را شاد کرده است.
پ. ن. لازم است توضیح بدهم محرم است و امسال محرم در ایران مصادف شده است با سوز سرمای زمستان و دیگر عرقریزان صحرای کربلا و تشنگی شهیدان در کار نیست؟ این هم از عجایب محرم است که گردش ماه هم تفاوتی در حال مردم نمیگذارد و مردم بازآفرینی میکنندش (اگر این روزها بدون گاز و در زمهریر زمستان بیرحم اصلاً بتوانند). در نغمهی روز تصنیف «شب دهم» را که علیرضا قربانی برای آن سریال که در فروردین ۱۳۸۱ پخش میشد، خوانده بود، اضافه کردهام.
[پراکندهها] | کلیدواژهها:
رژهی سلطنتی روز!
مجاورت با کاخ ملکهی بریتانیا این مزایا را دارد که گاهی اوقات شاهد عبور مارشزنانِ گارد از روبروی محل کارت باشی. از هر که پرسیدم نفهمیدم اینها کی هستند. یکی میگفت اینها گارد کلداستریم هستند. و سه چهار تا اسم دیگر از این گاردهای تاریخی خاندان سلطنتی بریتانیا را ردیف کرد. ولی اینها که در ویدیوی زیر میبینید لباس خاکستری به تن دارند. چند ماه پیش، همینها به اضافهی سواره نظامی سرخپوش از این جلو رد میشدند. برای ما که هیچ نمیفهمیم معنای اینها را چیز عجیب و جالبی است و فقط نظم و ترتیب و مارششان جالب است. شما هم ببینید اگر کسی فهمید که اینها که هستند و کارشان چیست، همین جا نظر بدهد لطفاً. فیلم هم معلوم است که داغ داغ است. نیم ساعت نشده است اینها از اینجا رد شدهاند.
[پراکندهها] | کلیدواژهها:
حکمت روز
امروز یکی از همکاران کارتی به مناسب کریسمس فرستاده بود که جملهای از نلسون ماندلا روی صفحهی اول آن بود:
«آزاد بودن تنها برشکستن زنجیرهای خود نیست، بلکه زندگی کردن به شیوهای است که به آزادی دیگران نیز احترام بگذاریم و آن را تقویت کنیم.»
روزمان خوش شد با این جمله.
[پراکندهها] | کلیدواژهها:
شکل تازهی ملکوت
به سفارش سید خوابگرد طراحی صفحه را تغییر دادم که زودتر باز شود. نمیدانم این اتفاق افتاده است یا نه. متن سریعتر ظاهر میشود ولی اسکرول کردن توی صفحه ظاهراً سختتر شده است و دلیلاش را هم نمیدانم. اگر کسی میتواند راهنمایی کند، ممنون میشوم. اگر نشود، شرمندهی سید هستم و باید برگردم به همان صفحهی قبل!
[پراکندهها] | کلیدواژهها:
لندن و هوای پاکیزه!
تازه برگشتهام لندن. هوا، از هوای صبحگاه پردودِ تهران پاکیزهتر است و اینترنت به میزانی باورنکردنی سریعتر! به تمام کسانی که در ایران وبلاگ مینویسند و وبسایتها و وبلاگهای دیگر را میخوانند و به ایمیلهایشان پاسخ میدهند، صمیمانه و از بنِ دل تبریک میگویم. این کارهای جد و جهدی میخواهد بیکران. صبر ایوب میخواهد و عمر نوح! واقعاً هر کس در این وضعیت عطای اینترنت را هنوز به لقایاش نبخشیده است، چیزی است شبیه یا آدم «مؤمن» که به هر قیمتی ایماناش را حفظ میکند. آسایش مؤمنان اینترنت و وبلاگ در ایران افزون باد!
[پراکندهها] | کلیدواژهها:
رگبارهای تابستانی لندن
نیم ساعت شده است که بیوقفه دارد میبارد. آسمان سوراخ شده است انگار. بانو میگفت از صبح دارند به مردم هشدار میدهند که رگبار سختی در راه است و تا نیم ساعت پیش خبری نبود. از ایستگاه که آمدم بیرون، دو قدم رفتم آن طرف خیابان که سوار اتوبوس شوم و مسیری را که معمولاً پیاده میروم، سواره بیاییم که خیس نشوم. دو قدم رفتن همان و موش آب کشیده شدن همان. تازه شانس آوردم چتر همراهم بود. انگار باران به کای آسمان از زمین میبارید. حالا هم دارد به همان شدت میبارد. نصف آسمان آفتاب است و نصف دیگر سوراخ شده است. این بارانهای لندن هم حکایتی است به خدا.
[پراکندهها] | کلیدواژهها:
عذر اعتزال!
فکر کنم لازم است این را در وبلاگام بنویسم. کسانی که این وبلاگ را میخوانند یا ایمیل میزنند حق دارند بدانند چرا از من خبری درست و حسابی نمیآید. این روزها سخت گرفتار پروژهای بزرگ در اداره هستم که به زحمت مجال وبلاگ نوشتن و حتی پاسخ دادن به ایمیلها پیدا میشود. در این یکی دو ماه اخیر بسیار پیش آمده است که ایمیلهای بعضی از ساکنان ملکوت هم بیجواب مانده است و ملکوت هم جز من مدیر دیگری ندارد. پس میشود سرزمینی سپرده به امان خدا! این روزها کمی با من مدارا کنید و صبوری بورزید. به زودی به حال عادی بر میگردم (یعنی امیدوارم این «زود» حسابی زود باشد و گرفتار کارهای تازهتر نشوم). اگر میبینید پاسخ بعضی ایمیلها را ندادهام، حمل بر بیادبی و گستاخی نکنید. مشغلههای کمرشکن و وقتگیر فراوان کاری فرصتی باقی نمیگذارند و ناچار به اولویتبندی کردن کارها میشوم. وبلاگستان این روزها بالاترین اولویت را ندارد، و گرنه حرف برای گفتن بسیار است و کارهای وبلاگستانی زیادی است که باید انجام داد.
اجازه بدهید مدتی در همین کنج عزلت کارها را اداره کنم. حتماً وقتی برگردم با دست پرتر باز میگردم. امیدوارم به زودی زود با فراغت بیشتر و ذهنی سرشارتر برگردم.
[پراکندهها] | کلیدواژهها:
ای زبان تو بس زیانی مر مرا!
نشستهام، لپتاپ به بغل، روی مبل و دارم همینجوری اخبار را میجورم. فکر کنم یکی دو ساعتی شده است که بیوقفه دارم خبر میخوانم یا مطلب تازهای را میبینم و بعد دربارهاش حرف میزنم و از بانو نظر میخواهم (از جمله این خبر و این خبر را بخوانید). طفلک دیگر عاصی شده است. دارد تکالیف دانشگاهاش را آماده میکند که پرینت بگیرد. من هم انگار دهانام چفت و بند ندارد. همینجور هر چیزی را که میبینم بلافاصله با هیجان گزارش میکنم. بالاخره گفت: «میشود دو دقیقه زبان به کام بگیری من اینها را تمام کنم؟ حواسام پرت میشود!». اما هنوز دو دقیقه سر نیامده بود که من به خبر بعدی رسیدم! امان از این زبان! این را نگفته بودم که وقتی بیفتم روی خط فکر کردن دربارهی چیزی، دیگر هیچ چیز جلودارم نیست. باید تا مرز فرسوده کردن و نخنما کردن آن فکر و تمام حواشی و متوناش پیش بروم. به این میگویند پشتکار روانفرسا! آهای سید خوابگرد! خدا از گناهات نگذرد که مرا از نوشتن چیزهای غیر مربوط به خودم کشاندی به شرح روایات روزمره! گناه تمامِ پیامدهای سوء این روایتها به گردن تو!
پ. ن. حالا که اینجور شد، فردا دربارهی کنارهگیری بلر چیزی مینویسم که باید امروز بنویسم. چند بار بگویم من این سیاستمداران انگلیسی را سخت میستایم؟ سیاستمداری، هنر است. سیاست ورزیدن یک هنر اساسی و جدی است. آموختناش هم زمان میبرد. مثل دوچرخه سواری نیست که یکی دو بار که زمین خوردی دیگر یاد بگیری. حالا فردا مینویسم دربارهی بلر که کمی برگردم به حال و هوای این چند ماه گذشته!
[پراکندهها] | کلیدواژهها: