معنای «روشنفکر» از نظر عبدی کلانتری!
مدتهاست به خاطر مشغلهی کاری و فکری فراوان، فرصت نکردهام سری ولو سرسری به نوشتههای عبدی کلانتری بزنم. امشب یکی از نوشتههای اخیر نیلگون را دیدم و همان جملهی نخست سخت باعث حیرت و شگفتی من شد. این مطلب دربارهی عیان هرسی علی است (همان خانم مشهور سومالیایی که با تئو ونگوگ بر سر ساخت آن فیلم کذایی جنجالی بر پا کرد و یکی از پیامدهای آن جنجال قتل ونگوگ بود). جمله این است: «عیان هرسی علی، روشنفکر سومالیایی که در دامن اسلام پرورده شده اما پس از مهاجرت به اروپا به نقد خرافات و تبعیضات در میان مسلمانان پرداخته است» (تأکید از من است). گاهی اوقات انتخاب نادرست کلمات میتواند کل نوشتهای را تباه کند. البته من بسیار بعید میدانم که عبدی کلانتری سهواً این خانم را «روشنفکر» نامیده باشد. ولی خوب است دو سه نمونه از آدمهای دیگری که ایشان در همین سلسله یادداشتهای نیلگون «روشنفکر» خوانده است مقایسه کنید با این خانم. آن وقت یا باید در روشنفکر بودن آنها شک کرد یا در روشنفکر بودن این خانم و یا در سلامت و انسجام منطقی و عقلی نوشتههای عبدی کلانتری! اگر الگوی همهی روشنفکرانِ جهان این خانم است، خوشا به سعادت تاریکفکران که بس سعادتمندند!
میدانید کمی شیطنتآمیز است که آدم به یکی مثل عبدی کلانتری چنین گیری بدهد. ولی وقتی کسی از اردوی مخالف او «لفظ» روشنفکر را هم کنار دین به کار ببرد، او بر آشفته میشود و زمین و زمان را به هم میدوزد و آرامش دوستدار را در برابرش مینشاند و هلم جراً. با این حساب خوب است وقتی خودش – با معیار عقل سلیم و در قیاس با بقیه یا چند نفر از آدمهایی که او خودش روشنفکر نامیده است – این «لفظ» را همینجور الله بختکی به کار میبرد و لابد فکر میکند هیچ مخاطب یا شنوندهای هم ملتفت خبطاش نمیشود، یکی باید اندک تکانی به او بدهد! قصد همین یک کار را هم نداشتم ولی دیدم در متن نظرها، عبدی دوباره ذکر خیری از من کرده است و گفته: «نگاه من به پدیده های اجتماعی و سیاسی، اخلاقگرایانه (مورالیستی) نیست. طبعاً نمی توانم از این دید هم از کسی انتقاد کنم. در گذشته چند بار این نکته را توضیح داده ام (مثلاً در «پاسخ به ملکوت»).» در حالی که بحث من و عبدی هرگز بر سر اخلاق نبود، بلکه بر سر روش و نقص معرفتی و تاریخی و شکافهای ژرف در نگاه او به تاریخ و پدیدههای اجتماعی بود. گویا عبدی هنوز پایاش در همان کفش است و نیلگون همان است که بود! اساساً وقتی کسی از ابتدا تا به انتها فکر میکند عینیت حقانیت و درستی است، بحث و گفتوگو کردن با او بیهوده است. به ویژه وقتی که ادعاهای کلان و بزرگ هم داشته باشد. بگذریم. همان جلمهی اول را دوباره بخوانید و کمی بخندید. برای تعطیلات کریسمس، تفریح خوبی است!
عبدی اگر همان مطلب ویکیپیدیا را که لینکاش در بالا آمده است، به فارسی برای نیلگوناش ترجمه میکرد، سنگینتر بود.
[در نقد نيلگون] | کلیدواژهها:
یک رویداد فرخندهی وبلاگستانی
تمام عالم میدانند که من و عبدی کلانتری سخت اختلاف نظر داریم. اما اتفاق تازهای که دارد میافتد، اتفاق فرخندهای است: عبدی کلانتری حالا هم سخن موافق خود را میشنود و هم سخن مخالف خود را. یادداشتهای ذیل دو مطلب اخیر نیلگون را ببینید (یکی پای نقد من و دیگری پای مطلب مصاحبه با دوستدار). مطالب رادیو زمانه، عموماً کامنتخور بالایی ندارد (یا حداقل آنها که منتشر میشوند کم هستند). تعداد نظرهای ذیل این دو مطلب را مقایسه کنید با نظرهای ذیل مطالب قبلی. نظرها و تکثر آنها دماسنج خوبی برای میزان حساسیت یک موضوع هستند. اما به نظر من چند نکتهی تأمل بر انگیز در خلال این بحثها آشکار شده است:
۱. عبدی کلانتری عموماً با زبانی پر نخوت و تحقیرگر و رتوریکی جدلی، در عمدهی موارد به جای پاسخگویی، نقد را به بازی-روانی تقلیل داده است. این پاسخها تنها به من نیست: نمونهی پاسخ به سوشیانت و شهلا شرف را بخوانید (شهلا شرف نمونهی بینظیری از مخالف فکری عبدی کلانتری و آرامش دوستدار است که نمیتوان به او برچسب اسلامگرا یا مؤمن به الله زد و او را متعصب خواند و خود را خلاص کرد). ادبیات جدلی ویژگیهای مشخص و آشکاری دارد. پاسخهای عبدی سرشار است از مؤلفههای ادبیات جدلی. به تعبیر دیگر، من اگر بخواهم متن برنامههای نیلگون و پاسخهای عبدی را کنار هم بگذارم و آنها را توصیف کنم، اسماش را میگذارم «نقد پلمیک». دقت کنید که ممکن است منِ داریوش محمدپور هم از این قاعده مستثنا نباشم. ولی من در وبلاگ خودم مینویسم. برای نوشتنام هم از کسی پول نمیگیرم. عبدی کلانتری در یک رسانهی عمومی مینویسد که باید برای همگان باشد و در ازای آن پول میگیرد. این نکته خود تفاوت بزرگی ایجاد میکند. او مدتهای مدیدی است که سایت نیلگون را میگرداند و کوچکترین انتقادی از منِ داریوش نشنیده است. دلیلاش هم روشن است: نیلگون مالِ خودِ اوست. نیلگون عمومی نیست. زمانه رسانهای است عمومی، در حالی که نیلگون رسانهای است شخصی که به همت خود عبدی میگردد. اینجاست که باید میان رسانهی عمومی که باید برای همگان باشد و برای همگان هم هست، با رسانهای فردی و شخصی که اگر چه در دسترس همگان است، مسئولیتاش فردی و شخصی است، فرق نهاد. تفاوت ساختاری، سیاستگذاری، بودجهای و فکری «زمانه» و «نیلگون» بسیار واضح است. هر ذهنیتی که این دو را یکی بداند یا (آگاهانه یا ناخودآگاه و تلویحی) به ارتباطی ارگانیک میان آنها قایل باشد، بدون شک خطا میکند.
۲. تا به حال عبدی کلانتری ذیل مطالب نیلگون یا مستقیماً به به و چه چه شنیده است یا اگر کسی از او انتقاد کرده است، جاننثارانی بودهاند که همیشه نقش وکیل مدافع او را بازی میکنند و هر کسی که بگوید بالای چشم عبدی ابروست، باید کیسهی آنها به تناش بخورد! برای نخستین بار است که عبدی با اندیشهی مخالف به این نحو روبرو میشود.
۳. عبدی مرتب در پاسخگویی به من مغالطهای را پیش کشیده است و بر آن اصرار دارد: داریوش میخواهد دهان مرا ببندد و نیلگون را تعطیل کند. این بازی دیگر واقعاً بچهگانه و لجوجانه شده است. من بارها گفتهام این کذب محض است. من شدیداً مایلام نیلگون کماکان بماند. توقعی که از نیلگون دارم این است که متواضع باشد نه متبختر و پر نخوت. هر نقدی که کارش شاخ و شانه کشیدن و حقیر دانستن موضوع نقدش باشد، در بهترین حالت راه نقدش و راه رسیدن به نتیجهی مطلوباش را بسیار طولانی خواهد کرد اگر نگوییم غیر ممکن میکند. اینها با فرض این است که اساساً آن نقد از سر بغض و خصومت و مچگیری نباشد. نیلگون اگر قرار باشد وزن و جایگاه درخوری داشته باشد، باید در «زمانه»ای متکثر ادامهی حیات بدهد. تمام حرف من و اول و آخر آن این بوده است که فضای اندیشهی زمانه بسیار تکبعدی و سیاه و سفید است و تکثر فکری در آن نیست. نیلگون هم با جهتگیریهای خاص بر آتش این اختلافها میدمد. وقتی از تواضع حرف میزنم، این تواضع و فروتنی و پرهیز از نخوت و دیگران را هیچ دانستن شامل حال همه کس میشود از جمله من. اگر قرار است صفحهای برای اندیشهی دینی در زمانه ایجاد شود (از هر طیفی)، آن صفحه هم ناگزیر باید متواضع باشد و کارش حکم صادر کردن و مردود دانستن تمام خلایق نباشد. اگر در یک صفحهی دینی هم کسی به تمسخر و استهزاء عبدی کلانتری بپردازد و از موضع عدالت و انصاف فاصله بگیرد، باز هم من منتقدش خواهم بود. چیزی که من از سیاق سخنان عبدی میفهمم این است که او میگوید نیلگون همین است که هست. دست به ترکیباش هم نمیزنم. به کسی هم ربطی ندارد. چه بخواهید چه نخواهید من همینام. واقعیت این است که نه اندیشهی منِ داریوش مقدس است و نه اندیشهی عبدی کلانتری. هر دو باید نقد شویم و هر دو باید قد و اندازهی خود را بدانیم.
۴. به جز یکی دو مورد (مثلاً آقای بردیا ذیل مطلب خودم) کسی توجه چندانی به گوهر سخن من نکرده است. عمدتاً آنها که در مخالفت من نوشتهاند، کل بحث را دعوای نیلگون-ملکوت دیدهاند. بحث از این فراتر است. محورهای اصلی بحث آزادی بیان، آزادی عقیده، آزادی عمل، آزادی رسانهای، تعریفها از دموکراسی و دهها نکتهی ریز و درشت دیگر است که در خلال نوشته آمده است. این پرسشها بیپاسخ ماندهاند. روش عبدی کلانتری محل نقد من بوده است و بنیان کار عبدی بر فهمی متفاوت از آزادی بیان و آزادی رسانه و دموکراسی و لیبرالیسم استوار است که فهمی است مخصوص به خود او. دهها نفر، از جمله فلیسوفان غیر مسلمان و معاصر، این فهمها را نقد کردهاند. عبدی ناگزیر باید راه گفتوگو را باز کند و نباید مدام با جدلیات قلمی و زبان بلاغی و مخالف کورکن و منتقد خفهکن، اصل گفتوگو را تعطیل کند. دهها نمونه از این زبان عبدی کلانتری را میتوان در پاسخهایی که او به نظرها میدهد دید: عبدی آشکارا عصبانی است و عنان اختیار و خویشتنداری خود را از کف داده است. کسی که با یک نقد که در نیلگون منتشر میشود، چنین برآشفته میشود، آیا میتواند ادعا کند تمام کارش یکسره منصفانه و بیطرفانه و فاقد تعصب و جانبداری بوده است؟
۵. من از دموکراسی و نسبت آن با آزادی بیان نوشته بودم. مثالی میزنم تا تفاوتهای واقعی را نشان بدهد (این تفاوتها ذهنی و خیالی نیست و در عالم واقع رخ دادهاند). واکنش دموکراسیهای مختلف اروپایی را در قبال کاریکاتورهای پیامبر اسلام دوباره مرور کنید. واکنش دانمارک، هلند و سوئد یک نوع واکنش بود. واکنش آلمان واکنشی متفاوت با آن. واکنش انگلیس بسیار محافظهکارانه و منتقدانه. هیچ کس نمیتواند ادعا کند دانمارک دموکراسی است و مثلاً انگلیس دموکراسی نیست. سیاستمداران و اندیشمندان مختلف (و حتی غیر مسلمان) سراسر دنیا، واکنشهای متفاوتی نشان دادهاند. این به خوبی نشان میدهد که درکی که از آزادی بیان در دموکراسیهای مختلف دنیا وجود دارد (دقت کنید که من ایران را در این مجموعه نگنجاندم چون خود محل نزاع است و ذینفع) درکی است متنوع و متکثر در عین اینکه همه به آزادی بیان احترام میگذارند. این پرسشها یا بیپاسخ ماندهاند یا در گرد و غبار جدلیات ایدئولوژیک دینی و ضد-دینی گم شدهاند.
پ. ن. این هم یک نمونهی دیگر از نشانههای تغییر روش و در واقع متکثرتر شدن زمانه: گفتوگو با مصطفی ملکیان. رونق اندیشه به تکثر آن است. هر اندازه که دایرهی شمول اندیشهها را تنگتر کنیم و به هر بهانه و با هر توجیهی یک اندیشه را پر رنگتر کنیم و به آن میدان فراخ بدهیم و همان میدان را از بقیه سلب کنیم یا آنها را در اقلیت قرار دهیم، فضای اندیشه را به سمت جزمیت راندهایم. توضیح واضحات است، ولی چون خیلیها هنوز در این توهم دست و پا میزنند و مرتب ورد میگیرند که فلانی میخواهد اندیشهی مخالف دین اساساً نابود شود، تکرار میکنم که این قاعدهای است برای همهی اندیشهها از هر جنسی، چه موافق دین باشد چه مخالف دین. نمیتوان به بهانهی اینکه اندیشهی سکولار مثلاً در جمهوری اسلامی جفا دیده است، حالا گلوی اندیشهی دینی را در رسانهای غیر حکومتی فشار بدهیم. مزید تذکر یادآور میشوم همان فضایی که سکولارها و لاییکها را بر نتابیده است، معاملهی مشابهی با روشنفکران دینی هم داشته است: هم شریعتی در آن فضا چوب خورده است و هم سروش و کدیور و شبستری و ملکیان مغضوب آن شدهاند. استبداد دینی و غیر دینی ندارد. از هر جنسی که باشد استبداد است.
[در نقد نيلگون] | کلیدواژهها:
منتقد کجا ایستاده است؟
در باب رواداری زمانه و میزان تحمل عبدی کلانتری
آیا زمانه بیطرفی را رعایت میکند؟ با توجه با آنچه من امروز دیدهام، آری! (و بر اساس آنچه ساعتی بعد دیدهام، شخص عبدی کلانتری سخت از نقد شدن ناخرسند است). به فاصلهی کمتر از یک ساعت، نقدی که بر عبدی کلانتری نوشته بودم (منتقد کجا میایستد؟) و برای زمانه فرستادم، در همان نیلگون منتشر شده است. پیشتر، همان متن را به شکلی دیگر و زبانی دیگر برای وبلاگ خودم نوشته بودم. اما تصمیم گرفتم به جای انتشار آن در این وبلاگ به خود زمانه بفرستماش تا محکی باشد برای میزان بیطرفی زمانه. جای خشنودی است که زمانه، هم در واکنش به مخاطباناش سرعت عمل دارد و هم تلاش میکند بیطرفیاش را حفظ کند. امیدوارم این شیوه تبدیل به یک قاعده و سنت شود و انتشار چنین نقدهایی، استثنایی در وضعیتی خاص نباشد. به قول حبابنویس ملکوت: ایدون باد!
برای اینکه میزان این بیطرفی آشکارتر شود، دعوت میکنم از تمام صاحبان اندیشه و وبلاگنویسانی که مطالب نیلگون را دنبال کردهاند، تا روش و محتوای نیلگون را در زمانه نقد کنند. من بر این نکته پای میفشارم که صفحهای مانند نیلگون حتماً باید در زمانه وجود داشته باشد، حتی با سخنان درشتاش. اما به همان اندازه باید در زمانه آراء مخالف و متفاوت نیز منتشر شود. دهان عبدی کلانتری نباید بسته شود، اما باز بودن دست و دهان عبدی، نباید باعث مغلوب شدن و به سکوت کشاندن مخالفان فکریاش شود. اگر مخالفان فکری کلانتری (یا در این مورد دوستدار) قصور میکنند و نقدشان را آشکارا بیان نمیکنند، نباید آن را لزوماً به پای رسانه نوشت. اندیشهها در تضارب با یکدیگر صیقل میخورند. من بارها در ملکوت انتقادهایام را به عبدی کلانتری نوشتهام. متأسفانه هیچ وقت فرصت برنامه ساختن منسجم نداشتهام. همین یادداشتهای پارهپارهی قلمی هم که منتشر میشود، با این وقت کم و مشغولیتهای بسیار، واقعاً شاهکار است! اما آنها که میتوانند بنویسند و مسأله را مهم میدانند، باید بنویسند تا در همین زمانه منتشر شود و به تعادلی منصفانه در نقد برسیم.
تردیدی نیست آنچه من برای زمانه نوشتم، کامل نیست. چه بسا خللهایی هم در آن باشد. شما هم بنویسید و نقد مرا و سخنان عبدی کلانتری و خود برنامهی نیلگون را نقد کنید. از یاد نبریم که تمرین قلمی و زبانی بیشتر، عرصه را بر برخوردهای خشن تنگ میکند. تا نوشتن نیاموزیم، نقد منصفانه نمیتوانیم بکنیم.
پ. ن. آیا هر انسانی این «حق» را دارد که به باور، اعتقاد، شیوهی زندگیاش، تا زمانی که باورش مخل آزادی و حقوق بدیهی و اولیهی انسانهای دیگر نشود، احترام گذاشته شود؟ آیا هر انسان این «حق» را دارد که کسی او را به تمسخر نگیرد و او را تحقیر نکند؟ آیا کسی، گروهی، فرهنگی یا کشوری که مدام در رسانهها آماج تحقیر و توهین و تمسخر است، میتواند عزت و کرامت خود را حفظ کند؟ آیا ما حق داریم به هر نحوی، عزت و کرامت یک انسان، یک گروه فکری و یک ملت را مجروح و نابود کنیم؟ تند نرویم، انتقاد را نباید با اینها خلط کرد. ماجرا را حیثیتی و شخصی نکنیم. کل ماجرا را انسانی ببینیم. آیا یک مسلمان حق دارد باور یک مسیحی یا یهودی یا زرتشتی را به تمسخر بگیرد؟ آیا یک شیعه حق دارد اعتقاد یک سنی را به استهزاء بگیرد؟ البته آنکه از موضع دینی، دیندار دیگری را به تمسخر بگیرد، هرگز نمیتواند بگوید آزادی بیان به من این اجازه را میدهد. اما آنکه که بیرون دین ایستاده است، به خود اجازه میدهد که دقیقاً همان کار را بکند ولی ادعا کند آزادی بیان به او این اجازه را داده است؟ واقعاً چه فرقی هست میان آن شیعهای که شیعهای دیگر یا سنی مذهبی را به باد تمسخر و استهزاء میگیرد و در باورش طعنه میزند و آن لاییک که پیامبر یا خدای مسلمانان یا مسیحیان یا یهودیان را به تمسخر میگیرد؟ «آزادی بیان» تا چه اندازه میتواند با« آزادی عقیده» همنشینی کند؟ آیا یکی از اینها مخل دیگری نمیشود؟ چگونه میتوان توازن معقولی میان «آزادی بیان»، «آزادی عقیده» و «آزادی عمل» بر قرار کرد؟ چه سازمایههایی برای حفظ این تعادل لازم است؟
[در نقد نيلگون] | کلیدواژهها:
اندیشهی پریشان آرامش دوستدار
در صفحهی نیلگون زمانه، مطلبی از عبدی کلانتری آمده است دربارهی نقد آرامش دوستدار به «فلسفهی اسلامی». من عجالتاً کاری ندارم محتویات این صفحه روایت است یا شرح اعتقاد و نقد حال. برای من مهم نیست قایل به این سخنان عبدی است یا آرامش دوستدار. نفس این به اصطلاح «نقد» است که برای من مهم است. چند نکته را به اشاره بازگو میکنم تا اگر فرصت بحثی دست داد، بیشتر به جزییات آن برسم.
[در نقد نيلگون, دربارهی آرامش دوستدار] | کلیدواژهها:
در باب نقدهای ناسوتی نویسندهی ملکوت
به به! گل بود و به سبزه آراسته شد! امروز لینک نقدی را در زمانه دیدم که علیالظاهر پاسخ نقدهای من بر عبدی کلانتری است. با اینحال نه تنها پاسخی به نقدهای من در آن نیست بلکه اساساً – علیرغم احساسی خواندنِ «همه»ی انتقادهای من – خود شدیداً گرفتار طعن و کنایههای احساسی و – اتفاقاً – عصبی است.
[در نقد نيلگون] | کلیدواژهها:
از عرفان نظری تا عرفانزدگی عملی
عبدی کلانتری توضیحات تازهای بر حاشیهی نقد پیشینِ من با عنوان «قلب مفاهیم و عرفانِ گروگان» افزوده است. در همان بند نخست توضیح عبدی چند جمله آمده است که برداشتهایی کاملاً نادرست است: «عرفان را نمیتوان و نباید به پهنهء اجتماع و سیاست کشاند؛ و قرائت تاریخ جنبشهای اجتماعی، با تحلیل باورهای عرفانی بنیانگذاران و پیروان آنها، به حیثیت معنوی و اخلاقی عرفان آسیب میرساند.». من معتقدم عرفان را نباید به صحنهی سیاست کشید و در «همه»ی مسایل اجتماعی نباید عرفان را خرج کرد. این باور من با آن تقریر عبدی فاصلهی زیادی دارد. از «نباید» تا «نمیتوان» راه زیادی هست. دیگر اینکه قرائت نادرستِ تاریخ جنبشهای اجتماعی بر هر اساسی که مبتنی بر روح و گوهر تعالیم آنها نباشد (یا باشد)، به حیثیت معنوی و اخلاقی عرفان آن اندازه آسیب نمیرساند، که به سلامت و صحت نقدِ ما آسیب میرساند!
متأسفانه عبدی این نکته را به غلط فهمیده است و هر چه هم بیشتر دربارهی آن مینویسد، آن نقطهی عزیمت نادرست بیشتر خود را نمایان میکند. من نگران عرفان یا دین نیستم. وکیل و متولی هیچ دین یا مذهبی هم نیستم، ولو در دل به آن باورمند باشم و در زندگی اجتماعی به آن عامل. دین اعتبار و کارکردش را با دفاعِ من به دست نیاورده است که بخواهد با سکوتِ من از دست بدهد. عرفان نیز اعتبارش به خروش من بر داوریهای شتابزدهی عبدی نیست. اگر من به عبدی متعرضام، اعتراضام به این است که عبدی مدعی است تاریخ اسلام و عرفان را درست روایت میکند، و آنچه روایت میکند «حقیقت است و تمامِ حقیقت است». من با این تصور یکسان ساز بسی مشکل دارم. اعتراض من به شیوهی استدلال معیوب عبدی است و عبدی – چون تصادفاً من هیچ شرمی از اذعان به مسلمان بودنام یا گرایشام به عرفان ندارم – آن را حمل بر تعصب یا جانبداری میکند و هیچ حاجتی نمیبیند برای اینکه خود با تنقیح و بازنگری در شیوهی بیاناش برخیزد.
عبدی به درستی گفته است که: «تأثیر اجتماعی و سیاسی فرقه های عرفانی زمانی احساس میشد که کارگزاران رسمی شریعت، اعم از آنکه به دستگاه خلافت وابسته بودند یا به فرقههای رقیب تعلق داشتند، حکم به تکفیر شیوخ یا عارفان سرشناس میدادند زیرا نفوذ فرقهای این عارفان را تهدیدی برای قدرت و منزلت خود میپنداشتند.». اما این همان سخنی است که من در نقدِ آخرم بر عبدی – دربارهی عدالت و آزادی – به آن اشاره کرده بودم. عبدی همیشه به حاشیهی بحث نزدیک میشود اما درست همانجا که باید به متن بپردازد، از مغز و اصل بحث میگریزد. اشکالِ این تشخیص عبدی در این است که آنچه او در این بند روایت میکند، مطلقاً شاهد و گواهی بر سیاسی شدن عرفان نیست. شیوخِ عارف اگر باورهایی غیر ارتدکس داشتهاند، این باورها را به نیت مخالفت با سیاست غالب اختیار نمیکردهاند. آنها چنان میاندیشیدهاند. عبدی نمیتواند از همزمانی و تقارن بعضی اتفاقات نتایجی رو که خودش دوست دارد بگیرد. چون شیخی عارف باورهایی داشته است که با باور رسمی دستگاه خلافت ناسازگار بوده است و آن قدر در باور خویش مصر بوده که به ترس قدرت دست از آن نمیکشیده است، نمیتوانیم ادعا کنیم که قصدش مخالفت سیاسی بوده است و عرفانشان هستهای شورشی داشته است. عبدی از این قبیل استدلالهای بدون مستندِ محکم زیاد دارد.
دربارهی آنچه عبدی از ارکون نقل کرده است البته من نمیگویم که هیچ بحثی ندارم. من سخت برای ارکون احترام قایلم، نه به این معنا که هر چه بگوید بدون چون و چرا میپذیرم. اما از اندیشهها و آثار ارکون هم آن همه ادعای بزرگ عبدی بیرون نمیآید که نمیآید. اگر چنین بود، میشد به همین راحتی از باورهای دکتر سروش نفی دین و امامت و نبوت را بیرون کشید، که چنین چیزی میسر نیست. حرفِ من این است که نمیتوانیم، مجاز نیستیم حرفِ هر جامعهشناس، فیلسوف و دینشناسی را در راستای آنچه خودمان دوست داریم و میخواهیم باشد، تفسیر و تعبیر کنیم. عبدی به تفصیل در این نوشتهی تازه از محمد ارکون نقل کرده است. مجالی اگر باشد، از همین ارکون برایتان سخنانی را نقل خواهم کرد تا زاویهای بالکل متفاوت را ببینید.
نکتهی آخری هم که عبدی دربارهی به اصطلاح «نهضت اسماعیلیه، جنبش حشاشین و نهضت حسن صباح» نقل کرده است، دیگر شدیداً به صحرای کربلا زدن است. من شرمندهی عبدی هستم ولی این را به ضرس قاطع میگویم که عبدی هر اندازه شناختاش از تاریخ اسلام و عرفان ضعیف باشد، درکاش از «مذهب» اسماعیلی، تاریخ و عقاید آنها و باورهای کلامیشان دهها بار ضعیفتر است (شاهدش همین نامگذاریها و تعابیری که از او آوردم). من نمیخواهم مستقیماً واردِ این بحث شوم، اما میتوانم به قدر کافی مرجع به خوانندهام معرفی کنم تا بتواند معیار مقایسهای علمی و صحیح داشته باشد. کسی اگر طلب کرد، منابعاش را نقل خواهم کرد.
لازم دیدم این چند نکته را توضیح بدهم پیش از اینکه عبدی تفسیر و تأویل تازهتری از نقدهای من داشته باشد. امیدوارم این یادداشت باعث روشن شدن موضوع برای عبدی شود، نه پیچیدهتر شدنِ کل بحث.
[در نقد نيلگون] | کلیدواژهها:
عدالت درونی و بیرونی و نقد اسلام
گفته بودم که چالش فکری من با عبدی کلانتری تمام نشده است – چه بحثاش ژورنالیستی باشد و چه فیلسوفانه. فکر میکنم عبدی بسیاری از مبانی بحث دربارهی تاریخ و فرهنگ اسلام را نشناخته است و شتابزده داوریهایی دربارهی آنها میکند. برای اینکه روشن بشود چرا چنین ادعایی دارم، نکاتی را توضیح میدهم که اختلاف منظر اساسی من را با کل سناریوی برنامههای نیلگون زمانه آشکار میکند.
به باور من مهمترین موضع اختلاف نظر عبدی و ریشهی نگرش فعلی او در طرح برنامههایاش موضوع عدالت است. عبدی عمدهی مسایلی را که مطرح کرده است به نحوی از انحاء به عدالت باز میگردد. وقتی او دربارهی جهاد در اسلام سخن میگوید و رفتار امروزین اسلامگرایان افراطی در سیاست را نقد میکند، در واقع دارد دربارهی رویکردِ آنها به مسألهی عدالت – و آزادی – حرف میزند. این تلقی مسلمانان از موضوع عدالت – و آزادی – است که محل بحث است. به طریق اولی، وقتی عبدی از صوفیان سخن میگوید، محور اصلی سخن دربارهی عدالتِ – و آزادی – درونی است که در جهادِ نفس خلاصه میشود. در همین حوزه من چند نکته را میافزایم تا بحث روشنتر شود.
[در نقد نيلگون] | کلیدواژهها:
قلب مفاهیم و عرفانِ گروگان
روزگار غریبی است. عرفان شده است بازیچهی هر کسی برای هر نیتی. سیاسیون برای رسیدن به مقاصد سیاسی لباس عرفان پوشیدهاند (پیشترها در تاریخ هم از این کارها زیاد میکردند). مدعیان تجدد هم عرفان را با قلب مفاهیماش به گروگان گرفتهاند برای پیشبرد پروژههای خاص خود.
نوشتهی تازهی عبدی کلانتری در نیلگون زمانه دوبارهی بحثهای مرا با او زنده ساخت. میدانم که امید چندانی به پاسخگویی او نیست. عبدی بحث قبلی را نیمهکاره رها کرد و به رغم وعدهاش هرگز به پرسشهای من نپرداخت و عملاً از بحث و پرسشگری اصلی دامن در کشید.
برای منعفت عام (شاید هم برای نقد خودِ رادیو زمانه و مدیراناش) این چند کلمه را مینویسم. پیشترها نوشته بودم عبدی با پیشفرضهایی خاص سلسلهی مقالات نیلگون زمانه را مینویسد. کارِ من نیتخوانی نیست. میخواهم از روی شواهد و قراینی که خود عبدی در خلال نوشتههایاش به تلویح میآورد و هرگز به تصریح به آنها اذعان ندارد، نشان بدهم که چرا رویکرد خطایی به مسایل جهان اسلام دارد. جایی خشتِ نخست را کج نهاده است و بنای استدلالاش تا ثریا کج بالا رفته است.
[در نقد نيلگون] | کلیدواژهها:
بنیانهای فلسفی یک نوع تاریخیگری
[در نقد نيلگون] | کلیدواژهها:
پاسخی ناسوتی به «پاسخ به ملکوت»
[در نقد نيلگون] | کلیدواژهها: