۶
طهارتنامهی آخر
پاکی پیر و جوان نمیشناسد. جوان اگر باشی، پاکی فضیلت است و صفتی پسندیده. اما آدمی خطا میکند. هر جوانی، دامن جوانیاش پاک نیست. جوانی و پیری هر دو به مثابهی لباس هستند برای آدمی؛ لباسهایی برای وجودِ او. گوهر وجود آدمی است که پشتِ نقابِ جوانی یا پیری مینشیند. خردِ آدمی و استواری جانِ او به سالِ او نیست. این دو لباس هر آدمی را پوششاند. این پوششها وقتی از دست سلطان وجود باشند، «خلعت» میشوند و «تشریف». بها پیدا میکنند چون عنایت و عطای شاهِ هستیاند. پیری هم، مانند جوانی، «منزل» است و مقصد نیست؛ جای فرود آمدن است و آرمیدن از راهی که پیمودهای. اینجا نه تنها خودِ کهنسالی، که همان موی سپیدی که بر شقیقهی آدمی مینشیند، خلعتی است. طهارت جستن یعنی اینکه اگر جوانی به شتاب و هوس آلوده شد، دستکم این قبای شریف پیری آلودهی خطاهای جوانی نباشد:
به طهارت گذران منزل پیری و مکن
خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده
از این شباب تا آن شیب، چقدر راه داریم؟
به طهارت گذران منزل پیری و مکن
خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده
از این شباب تا آن شیب، چقدر راه داریم؟
پ. ن. طهارتنامهها تمام شد؛ درست همچنانکه از جوانی که به پیری برسی، مجال عمرِ خاکی تمام میشود. طهارتنامهها، همین هشت تا بود. حافظ همین هشت بار لفظ طهارت را به کار برده. در سرتاسر غزلیات سعدی اگر بگردید، یک بار هم لفظ طهارت را نمیبینید (یا دستکم من نیافتم). فرق حافظ و سعدی چیست که یکی این همه از طهارت میگوید و یکی نام طهارت را هم نمیبرد؟
[طهارتنامه] | کلیدواژهها:
۰
طهارتنامه – ۷
عاشقی خون جگر دارد. عاشقی با تنعم و تجمل کمتر میانه دارد. این خون جگر خوردن آدمی را پختهتر هم میکند. عاشقی، برای خودش فقهی هم دارد. اگر فقه را به معنای اصیل و نخستیناش بگیریم، یعنی دانش و علم، عاشقی هم علمی دارد و معرفتهایی. در عشق هم فتوا میدهند اما فتواهای عشق، چون خودِ عشق، وجهی باطنی و معنوی دارند. عاشقی تنها به ظاهر و صورتِ اکتفا نمیکند. عاشقی نماز هم دارد. نمازِ عاشقان هم آداب دارد. نماز عاشقان هم وضو دارد. چیزهایی که نمازِ عاقلان و صلاه ظاهریان را باطل میکند، شرط و مقدمهی نمازِ عاشقان است. اگر خون اسباب بطلان نمازِ ظاهر میشود و آب اسباب طهارت در نماز ظاهر، «خون شهیدان را ز آب اولیٰتر است» و عاشقی نسبتی با شهادت هم دارد. «من عشق و عف و مات، مات شهیداً». عاشقی که قامت میبندد، حتماً طهارتی به خون کرده است؛ طهارتی به خونِ دل:
طهارت ار نه به خونِ جگر کند عاشق
به قول مفتی عشقاش درست نیست نماز
طهارت ار نه به خونِ جگر کند عاشق
به قول مفتی عشقاش درست نیست نماز
[طهارتنامه] | کلیدواژهها:
۴
طهارتنامه – ۶
مقدسترین کارها را هم اگر بیطهارت و بیصفا بکنی، هر چه کردی میشود هباءً منثورا. اتفاقاً وقتی آدمها به مکانهای مقدس یا معنوی میرسند یا ادعای تقدس و معنویت میکنند، تازه وقتاش میرسد که بیشتر مراقب صفا و پاکی خودشان باشند. آن وقت است که مسؤولیتشان سنگینتر میشود. وقتی به فضای قدسی رسیدی یا حتی ادعای قدسیت کردی و در تو طهارتی نبود، نه تنها خیری از تو صادر نخواهد شد بلکه هر چه از زبان و عملات تراوش میکند، شر میشود و هر چه میکنی نه سودی به حالِ تو دارد و نه به حالِ دیگران. این طهارت که نباشد، تیرهروزی هم در پیاش میآید. آن سوی ماجرا هم البته هست: وقتی طهارتی در کار نباشد، همهی مکانهای مقدس (یا ادعاهای قدسیت) تبدیل میشوند به مکانهای نامقدس و خاکی و زمینی. این طهارت هم با عصمت نسبتی دارد. این عصمت هم آن عصمت اسطورهای و تاریخساخته نیست. عصمتی است که دست در دستِ طهارت دارد. اما هر چه هست، طهارت مهم است. پاک باید بود:
چون طهارت نبود کعبه و بتخانه یکیاست
نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود
چون طهارت نبود کعبه و بتخانه یکیاست
نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود
پ. ن. بیصبری نکنید؛ دو تا طهارتنامهی دیگر بیشتر نمانده!
[طهارتنامه] | کلیدواژهها:
۳
طهارتنامه – ۵
آدمی خطا میکند. این خطاها هم او را میآلایند و هم مقدمهی پختگی میشوند. گاهی اوقات، خطاهای آدمی، جفای اوست بر خود. گاهی با همین خطاها و جفاها، جانِ خود را زخمی میکند. این زخمها چرکین میشوند و آدمی را رنجورتر میکنند. صحبت صاحبدلان، آدمی را صاف میکند و نرم؛ گوش باید بود البته. حضور اهل معنا و همنشینی با آنها بارانی را میماند که بر کویر تفتیدهی جان آدمی میبارد. بارانی که فیض، نامِ دیگر آن است. فیض اصلاً یعنی همین فروباریدن، همچون فیض دموع. آلوده اگر باشی، زیر این باران باید بروی تا پاک شوی. و این شاه است که فیض او اسباب پاکی آدمی میشود. اما چه شاهی؟ چه امیری؟ «در دو جهان لطیف و خوش همچو امیر ما کجا؟ / ابروی او گره نشد گر چه که دید صد جفا». این شاه، این امیر، اهل سماحت است. ابرو گره نمیکند. خطاهای ریز و درشت آدمی، او را به کینه و کینخواهی نمیکشاند. لطیف است و خوش. از اینجاست که حضورش بارانی میشود لطافتافزا که جانهای زخمدیده و رنجور در حضورش پاک و صافی میشوند و مرهم مییابند. از اینجاست که میگوید:
آلودهای تو حافظ، فیضی ز شاه درخواه
کآن عنصر سماحت بهر طهارت آمد
آلودهای تو حافظ، فیضی ز شاه درخواه
کآن عنصر سماحت بهر طهارت آمد
[طهارتنامه] | کلیدواژهها:
۹
طهارتنامه – ۴
نماز ظاهری و باطنی تفاوت درجات و مراتب دارند. دشوار نیست ریا کردن با نمازِ ظاهری. نماز باطنی است که فقها دستشان به آن نمیرسد. نماز باطنی است که هیچ امامِ جماعتی نمیتواند سو و جهتی برای آن مقرر کند. با نماز باطنی میتوان گفتن که «قبله گو هر سو که خواهی باش». نماز ظاهر، طهارت ظاهر میطلبد. نماز ظاهر را با می نسبتی نیست. صاحبِ شریعت از این رو میگوید که در حال مستی نماز نخوانید. مستان را نماز نیست: و لا تقربوا الصلاه و انتم سکاریٰ. اما عاشقان حکایتشان مستی مدام است: «نمازِ مست، شریعت روا نمیدارد / نمازِ من که پذیرد که روز و شب مستم». رندانِ مست، شیوهی عذر خواستن از امام جماعت در نمازهای ظاهری را – علی الخصوص در زمانهای که ریا و تزویر سکهی رایج بازار دین است – آموختهاند:
اگر امام جماعت طلب کند امروز
خبر دهید که حافظ به می طهارت کرد
اگر امام جماعت طلب کند امروز
خبر دهید که حافظ به می طهارت کرد
[طهارتنامه] | کلیدواژهها:
۲
طهارتنامه – ۳
مغز نماز، نیاز است. نمازِ درست یعنی نمازی که نیاز در آن باشد. نمازی که شکستگی داشته باشد. و این نیاز را با دردمندی نسبت است. این دردمندی هم پهلو میزند به عشق. عشقِ بیدرد داریم و عشقِ دردمندانه داریم. عشقِ فرشتگان با عشقِ آدمیان فرق دارد: «قدسیان را عشق هست و درد نیست». قامت بستن برای نمازی که مجموعهی نیاز باشد و درد و عشق، آسان نیست. تا نماز، نمازِ عشق شود، سرشک روانی لازم است، آبِ دیدهای باید برای وضوی این نماز. خونِ جگر باید خورد برای این طهارت:
خوشا نماز و نیاز کسی که از سر درد
به آبِ دیده و خونِ جگر طهارت کرد
خوشا نماز و نیاز کسی که از سر درد
به آبِ دیده و خونِ جگر طهارت کرد
حسینِ منصور هم که نمازِ عشق را بر دار کرد، همین را گفت: صلاه العشق رکعتان لا یصح وضوءهما الا بالدم.
[طهارتنامه] | کلیدواژهها:
۴
طهارتنامه – ۲
آب، نماد روشنی و پاکی است. می را نیز با آب نسبتی است. می هم نوعی آب است. می، مایعی است که از آن هم کفر میسوزد و هم ایمان. اینجاست که همین می، میشود وسیلهی طهارت. طهارت از بسیار چیزها. طهارت از خودپرستی، طهارت از هشیاری، طهارت از بودن. برای این است که میگویند: «به میپرستی از آن نقش خود زدم بر آب / که تا خراب کنم نقشِ خود پرستیدن». و برای اینکه این می، اسباب طهارت باشد، معرفت لازم است. باید عارف به نکتههایی بود که هم آدمی را میشناس کند و هم خودشناس. آن وقت است که این می، روشنایی میآورد. همین می، برای بعضیها، شاید هم بسیاری، تاریکی میآورد. هر بادهای در هر دلی، یک اثر ندارد. هر بادهای، هر کسی را تطهیر نمیکند. بادهای که به امر پیری بنوشی، در احوال معنا، حکایت سلوک است. با این باده میشود سجاده رنگین کرد. این باده است که میشود سزاوار طواف کردن. خانهی این باده است که قداست زیارتگاه پیدا میکند. از اینجاست که میخانه میشود جای زیارت. میشود جای عبادت. و عبادت سحرگاهی را حکایتی و ذوقی است. می و میخانه گاهی نه فقط کنایه از نماز و وضو میشود، بلکه خود همین اثر را هم ایفا میکنند، اگر «عارف» باشی. عارف اگر بودی، خم را هم میتوان «بیتالحرام» خواند. عارف اگر بودی، میتوان نه از روی شک و تردید و پرسش، بلکه به تصریح گفت که روز بازخواست، «نان حلال» شیخ از «آبِ حرام» عارفان یا رندان، صرفهای نخواهد برد. کلیدِ این باده، معرفت است و بس. عارف باید بود تا به زیارتِ صبحگاهی میخانه رفت و به «آبِ روشنِ می» طهارت کرد و از این آب، روشنی درون جُست. درجاتی باید برای گفتنِ اینکه:
به آبِ روشنِ می عارفی طهارت کرد
علی الصباح که میخانه را زیارت کرد
به آبِ روشنِ می عارفی طهارت کرد
علی الصباح که میخانه را زیارت کرد
[طهارتنامه] | کلیدواژهها:
۲
طهارتنامه – ۱
آدم وقتی به ضیافت کسی میرود، وقتی مهمان عزیزی، بزرگی، نازنینی میشود به سر و وضعاش میرسد. هر چه مهمانی باشکوهتر باشد، تدارک مقدماتاش هم طولانیتر و دشوارتر میشود. مهمانی بیتکلف هم نداریم. وقتی میگویند مهمانی بیتکلف است، معنایاش این نیست که در آن بیمسؤولیتتری و میشود ژولیدهتر بود. هر ضیافتی آدابی دارد. ضیافت از صورت که به معنا برود، پاکیزهتر بودن هم معنای تازهای و عمق بیشتری پیدا میکند. طهارت میخواهد. و طهارت معنای وسیعتر پاکیزگی است. ظاهریان از طهارت همین غسل و لباس پاکیزه پوشیدن میفهمند. باطنیان طهارتشان به این سادگی نیست. بعضی آلودگیها را به آب میتوان زدود. آلودگیهای دیگری هستند که آتش میطلبند. بعضی پلیدیها با گداخته شدن، پاک میشوند. طهارتهایی هم هستند که با خون پاک میشوند، بله خون. ولی نه هر خونی. خونِ دلِ عاشقان طهارتی میرساند به باطن عاشق که از هیچ آب و آتشی این طهارت ساخته نیست. این طهارت، این جنس طهارت، مقدمهی یک نوع نماز است:
نماز در خمِ آن ابروان محرابی
کسی کند که به خونِ جگر طهارت کرد
نماز در خمِ آن ابروان محرابی
کسی کند که به خونِ جگر طهارت کرد
[طهارتنامه] | کلیدواژهها: